به گزارش پارس به نقل از مشرق، یک جنگلبان مازندرانی در سریال « پایتخت» ، یک عموی عصبی و خشن در « بغض» ، یک راننده وانت همدانی در « بیست» ، یک راننده آژانس میانسال در « روز روشن» و… حالا « نعیم» ؛ یک مرد گرفتار که برای پرداخت مهریه زنش خودش را جلوی ماشین ها می اندازد تا بتواند آدم ها را تلکه کند. اگر حافظه خوبی داشته باشید، تقریباً هیچ تصویر مشابهی در ۱۵ نقش احمدی در فیلم های سینمایی اش پیدا نمی کنید. حتی اگر این ۱۵ نقش را ندیده باشید، با دیدن « بهبود» پایتخت ۲ و « نعیم» مهرآباد می توانید توانایی او را در بازیگری ببینید. در پروراندن نقش هایی که از زمین تا آسمان با هم فرق می کنند و هیچ کدامشان هم « مهران احمدی» نیست. « مهران احمدی» در گفت وگویی با هفته نامه همشهری جوان درباره این سریال و وجوه بازیگری خود گفته است:

به هوای پول بازیگر نشدم

برای بازیگری پول می گیریم و باید برای نقشی که بازی می کنم زحمت بکشم. درسش را خوانده ام و حدود ۲۳-۲۲ سال است که در این رشته کار می کنم. من در این کار کاسب نیستم و برای سینما و بازیگری جیبی ندوختم. هر چند ممکن است روزی بازیگری جیب من را از پول لبریز کند اما برای آن نقشه از پیش تعیین شده ای نریختم اما از این که در ایران بازیگرانی که نقش های خاص و متفاوت بازی می کنند، از انگشت های یک دست هم کمتر هستند، متاسفم. همه هم اتفاقاً ادعا دارند که متفاوت هستند ولی واقعاً این طور نیست.

فقط اسم و فامیل و شغل آن ها در نقش ها عوض می شود. خودشان را مدام در نقش های متعدد تکرار می کنند؛ اسم این بازیگری نیست، پرروگری است! هر کسی که بتواند حرف بزند، بخندد و گریه کند که اسمش بازیگر نیست. بازیگر کسی است که توانایی ایفای چند نقش متفاوت، قابل باور و قانع کننده را داشته باشد. من هم برای هر نقش برنامه دارم. می روم کاراکتر واقعی آن آدم را در اطرافم پیدا می کنم تا فیزیک و روان او را درک کنم. این کار من را به درون آن شخصیت رهبری می کند. بازیگری ای که من سعی می کنم انجام بدهم، بازیگری ناخودآگاهی است و اصلاً مهندسی وار نیست. باید به عنوان یک بازیگر ببینم، بشنوم، لمس و حس کنم. این نکته ها چیزهایی نیست که در کتاب ها آمده باشد؛مثلاً وقتی می خواهم نقش یک سمسار را بازی کنم، می روم سمسارها را نگاه و به آن ها گوش می کنم. خب این کار زحمت دارد. باید در جامعه باشی و نباید شیشه های ماشین ات را بالا بدهی.

باید آدم ببینی و میان مردم زندگی کنی. زندگی پر از کاراکتر است. من سه بار در « بیست» ، « هیچ» و « آشپزباشی» نقش راننده وانتی را بازی کردم. وقتی می خواستم نقش راننده وانتی را در « بیست» بازی کنم، رفتم درباره کارگرهای رستوران تحقیق کردم. فهمیدم همه آن ها تهرانی نیستند و از شهرستان به هوای بازیگر شدن و خوانندگی می آیند و کارگر رستوران می شوند! وقتی به رضا کاهانی گفتم می خواهم این نقش را همدانی بازی کنم، گفت مگر می شود؟ گفتم « غلط می کنه نشه! » آقای پرستویی که همدانی است من را ترساند.

گفتم اتود می زنیم و اگر نشد، همان تهرانی را اجرا می کنم. اتود زدم و به عنوان اولین فیلمی که از من اکران شد، مورد توجه قرار گرفت. برای همین است که هیچ کدام از راننده وانتی هایی که بازی کردم شبیه هم نیست. این خیلی ربط به توانمندی من ندارد. بخش عمده ای از این به زحمت کشیدنم در پیدا کردن آدم ها ربط دارد. این شوق و ذوق هنوز در من و امثال من هست. این شوق در ما نمی میرد چون ما عاشق کارمان هستیم و به هوای پول و شهرت نیامده ایم.

بازیگری یا سوپراستاری، تفاوت در این است

من تکرار را دوست ندارم و از شهرت بدم می آید. از این که شناخته شوم، اذیت می شوم. برای همین هم هست که در خیابان خیلی ها یا من را خیلی خوب می شناسند یا نمی شناسند. مثلاً باورشان نمی شود که من همان کاراکتر دو جنسیتی« اسب حیوان نجیبی است» هستم یا نعیم « مهرآباد» یا بهبود « پایتخت» . سوپراستار دوست دارد شکل، قامت، فیزیک و شیمی خودش را حفظ کند. به واسطه همین ویژگی هاست که به او نقش می دهند. مردم هم حاضرند برای تماشای همین ها پول بدهند. همه ما وقتی تئاتر کار می کردیم، آرزویمان این بود که بتوانیم نقش های متفاوت و متعدد بازی کنیم. این اتفاق برای هر کسی نمی افتد. متاسفانه در سینمای ایران وقتی در نقشی جا می افتی تا آخرش آن نقش را به تو می دهند. تو هم دیگر نمی توانی فرار کنی. اتفاقی که برای خیلی از بزرگان بازیگری ما افتاده است. اما خوشبختانه برای من این اتفاق افتاد و خودم هم موفق شده ام از تکراری شدن فرار کنم.

شما را به گریه می اندازم

« نعیم» کلاژ چند شخصیت است. نعیم، چارلی در چارلی چاپلین است؛ از راه رفتن تا کت و شلوارش. سیای سیاه بازی خودمان را دارد. تند تند حرف زدن، حاضر جواب بودن، تخس بودن و پدر سوخته بودن سیاه بازها را دارد. اصل شخصیت هم مال کاراکتری است به نام « دایی» که این قدر مهربان و دوست داشتنی بود که من و همه دوستانم به او می گفتیم دایی. هر جا ما گیر می کردیم این آدم به دادمان می رسید.

همین آدم سال ۷۵ سه میلیون تومان بدهی بالا آورد و با یک موتور قراضه به تهران آمد و همه بدهی اش را صاف کرد. الان نعیم تمام این پدرسوخته بازی ها را در می آورد تا قسط مهریه زنش را بدهد. همین آدم تا آخر سریال شما را سه دفعه به گریه می اندازد. سر صحنه هم همین اتفاق افتاد. وقتی بازی ام در بعضی سکانس ها تمام شد، دیدم بچه ها برای نعیم گریه می کنند. در این کار به عنوان یک کمدی-درام، تجربه بازیگری ام این است که کاراکتر کمدی چیزی بین تیپ و شخصیت است؛ هیچ گاه تیپ نیست و هیچ گاه هم شخصیت نیست. بعد از این کشف رفتم به بازی بازیگرهای کمدی دنیا دقت کردم. دیدم درباره آن ها هم همین اتفاق می افتد.

مثلاً چارلی چاپلین، لباسش جزو تیپ است، هیچ وقت در خیابان آدمی را با این هیبت نمی بینید. سبیل او همین طور. اصلاً وقتی کسی چنین سبیلی می گذارد، می گویند سبیل چارلی. عاشق شدن او هم تیپ است و وقتی عاشق می شود ابروهایش را بالا می اندازد. به خاطر همین من فکر می کنم تیپ-شخصیتی که در « مهرآباد» اتفاق افتاد یکدست و درست است.