به گزارش پارس به نقل از وطن امروز، « منیژه» ۲۵ ساله به خاطر علاقه زیادی که به آبدارچی پدرش داشت تن به ازدواجی داد که خانواده اش با آن مخالف بودند.

دختر جوان در ادعاهایش به افسر پرونده اش می گوید: پدرم کارخانه دار است و کارگران زیادی در آنجا کار می کنند، ۳ سال پیش به خاطر رفت و آمدهایی که به کارخانه پدرم داشتم به پسرجوانی که کارمند بخش مالی پدرم بود علاقه پیدا کردم و دور از چشم خانواده ام با وی دوست شدم تا اینکه علاقه ما دوطرفه شد و « مصطفی» خواست با هم ازدواج کنیم. این پیشنهاد در حالی بود که مصطفی در روزهای نخست آشنایی مان مخالف دوستی مان بود اما اصرارهای من باعث شد تا علاقه مان به هم زیاد شود.

مصطفی وقتی مرا از پدرم خواستگاری کرد از کار بیکار شد اما من هر روز بهانه گیری می کردم و خانواده ام از دوستی یک ساله ما باخبر شدند.

وقتی خانواده ام دیدند من قصد خودکشی دارم رضایت دادند با مصطفی ازدواج کنم. روزی که پدرم سر سفره عقد کنارم بود خواست آنها را فراموش کنم، من این شرط را پذیرفتم و بعد از ازدواج دیگر خانواده ام را ندیدم و زندگی عاشقانه ام شروع شد.

همسرم به خاطر اینکه خودش را به خانواده ام ثابت کند صبح تا شب در یک شرکت خصوصی کار می کرد اما بعد از گذشت یک سال بیکار شد و شرایط زندگی برایمان سخت شد تا حدی که قصد داشتم پیش خانواده ام برگردم اما خجالت می کشیدم تا اینکه مصطفی پیشنهاد داد دزدی کنیم. دختر جوان که اشک روی گونه هایش جاری بود، گفت: زمانی که ماجرای دزدی را شنیدم مخالفت کردم اما بعد از گذشت یک هفته که شرایط زندگی سخت تر می شد پیشنهادش را قبول کردم.

نخستین شکایت

۲۰ فروردین ماه سال جاری مردی ۴۵ ساله وارد دادسرای خارک شد و از ماجرای به دام افتادن در دام زورگیران جوان خبر داد.

این مرد به بازپرس پرونده گفت: روز گذشته منتظر تاکسی بودم تا اینکه پژو ۴۰۵ نقره ای رنگی جلوی پایم ایستاد. پیرزنی در صندلی جلو نشسته بود و یک پسر و دختر جوان در صندلی عقب بودند که فکر کرد آنها مسافر هستند، وقتی خواستم سوار خودرو شوم دختر جوان از ماشین پیاده شد و خواست سوار شوم و سپس در کنارم نشست و راننده که مرد جوانی بود به مسیرش ادامه داد. هنوز لحظاتی نگذشته بود که پسر جوانی که در کنارم بود دستش را پشت گردنم انداخت و سرم را زیر صندلی کشید. خواستم مقاومت کنم که احساس کردم چاقوی نوک تیزی روی پهلویم است. ترسیده بودم که پسر جوان از دختر خواست جیب هایم را خالی کند و هرچه داشتم داخل کیف دستی اش ریخت و در کوچه ای خلوت مرا از ماشین پیاده کردند و به سرعت پا به فرار گذاشتند. با ادعاهای این مرد، بازپرس پرونده دستور داد تیمی از ماموران پلیس کلانتری برای ردیابی این باند وارد عمل شوند.

در حالی که ردی از زورگیران در آلبوم مجرمان در دست نبود، مردی ۳۵ ساله نزد پلیس رفت و از گرفتار شدن در دام این زورگیران خبر داد. با ادعاهای مشابه این مرد، ماموران از گسترده بودن فعالیت این باند تازه کار و حرفه ای مطلع شدند و در تجسس ها توانستند دیگر طعمه های آنان را شناسایی کنند. پلیس در گام بعدی شاکیان پرونده را تحت بازجویی قرار داد و توانست شماره پلاک پژوی نقره ای رنگ را ردیابی کند. با پیش آمدن این سرنخ صاحب خودرو که « حمید» ۳۰ ساله است در جنوب پایتخت رویت شد و روز ۲۲ اردیبهشت ماه در عملیاتی غافلگیرانه در خانه اش دستگیر شد. حمید اصرار بر بی گناهی داشت اما زمانی که در برابر مرد ۴۵ ساله قرار گرفت وی را شناخت.

حمید در ادعاهایش به پلیس گفت: از کار در آژانس خسته شده بودم و برای درمان بیماری مادربزرگ پیرم به پول نیاز داشتم تا اینکه مصطفی که یکی از دوستان صمیمی ام است به سراغم آمد و نقشه دزدی اش را پیشنهاد داد و خواست مدتی به این موضوع فکر کنم. فردای آن روز دوباره به سراغم آمد و خواست در این دزدی کمکش کنم، من که به پول نیاز داشتم پیشنهادش را قبول کردم و دست به کار شدیم.

با اطلاعات به دست آمده پلیس توانست خیلی زود مصطفی و همسرش را در مخفیگاهشان در جنوب پایتخت دستگیر کند. مصطفی وقتی دید توسط همدستش لو رفته، چاره ای جز اعتراف ندید و به ماموران گفت: وقتی دیدم دیگر پولی برای هزینه زندگی ام ندارم و همسرم به خاطر من زندگی اش را خراب کرده است، تصمیم گرفتم دزدی کنم و در این ماجرا به همدست نیاز داشتم که از منیژه و حمید کمک خواستم.

وی افزود: چون می خواستیم در اجرای نقشه هایمان کسی به ما شک نکند، مادربزرگ حمید که شنوایی اش ضعیف است را سوار خودرو می کردیم و پیرزن فکر می کرد وی را به گردش می بریم.

بنابر این گزارش، ۳ متهم برای تحقیقات بیشتر و شناسایی دیگر طعمه هایشان در اختیار پلیس قرار دارند.