راز سر به مهر پروین بعد از 30 سال فاش شد !
با شک و تردید قبول می کند تا با او همکلام شوم. مشخص است رازی در صندوقچه سینه اش دارد اما وحشت دارد آن را با بقیه در میان بگذارد.
او می گوید: رازش مهم است و هیچ کس نباید چیزی بفهمد وگرنه زندگی و تنها امیدش از بین می رود. در طول مصاحبه از لابه لای حرف هایی که می زند، می توان فهمید رمز و راز زندگی اش چه بوده و چرا می ترسد در مورد آن صحبت کند.
با او به حیاط کمپ رفته و پای صحبت هایش می نشینم.او می گوید: متولد ۱۳۵۴ هستم و از ۱۳ سالگی مواد مخدر مصرف می کردم. خودت حساب کن که چند سال اعتیاد داشتم.
با یک حساب سرانگشتی می شود 30 سال، یعنی بهترین سال های زندگی پروین؛ دوران جوانی و طراوتش به کشیدن مواد گذشته است. کراک، مرفین، شیره ، تریاک و ...
آه بلندی می کشد و ماجرای زندگی اش را این طور تعریف می کند: چیزی که همیشه در خانه مان می دیدم، چرت زدن پدر و مادرم بود، چون اعتیاد داشتند و هروئین می کشیدند.
عاشق این چرت زدن شان بودم و بعدها همیشه هروئین مصرف می کردم تا مثل آن ها چرت بزنم، اما نشد که نشد. یک روز که جاسازشان را پیدا کردم، مواد را به مستاجرمان دادم. او هم گفت بیا بکش ...
من که بلد نبودم، او گرفت من هم کشیدم. آرام شدم و خیلی خوشم آمد. بدبختی ام از همین جا شروع شد. دیگر نمی توانستم نکشم. اگر نمی کشیدم عصبی و بداخلاق بودم. چون از مواد خوشم آمده بود، صبح قبل از مدرسه رفتن موادم را می کشیدم.
یک ماه از مصرفم می گذشت که یک روز رفتم از محلی که موادهای پدر و مادرم بود بردارم اما نبود. از مادرم پرسیدم مواد را کجا گذاشته ای، تو را به خدا به من هم بدهید چند تا دود بگیرم، درد دارم.
پدرم که فهمیده بود مواد می کشم سیلی محکمی به گوشم زد و گفت مگر نمی بینی ما به خاطر همین مواد بدبخت شده ایم.
مدرسه را هم گذاشتم کنار. چون چند بار به خاطر سیگار کشیدن از ناظم مدرسه تذکر گرفته بودم تا این که اخراج شدم و دیگر قید درس و مدرسه را برای همیشه زدم.
زندگی خرج داشت و برای تامین هزینه هایش باید کار می کردم، باید گلیمم را از آب بیرون می کشیدم. آن هم در اوضاعی که پدرم بیکار بود و نمی توانست هزینه زندگی زن و بچه اش را تامین کند. تنها کاری که بلد بود، قالیبافی بود اما در کنارش کارهای دیگری هم می توانست انجام دهد تا زیادتر پول درآورد. نظافت کردن خانه های مردم، شستن فرش و... و هر کاری که از دستش برمی آمد انجام می داد تا بی پولی نکشد. از آن طرف هر چه پول درمی آورد یکسره خرج مواد می کرد.
۱۸ سالم که شد، اولین خواستگار در خانه مان را زد و بعد هم ازدواج کردم.
از بخت بدم شوهرم هم معتاد و بی غیرت بود؛ از من چیزهایی می خواست که نمی توانستم انجام دهم. سر همین کارهایش از او متنفر شدم و هیچ وقت تن به کارهای کثیفش ندادم.
چند سال با هم زندگی کردیم و بعد جدا شدیم و دوباره برگشتم به خانه پدری ام. خیلی نگذشت که دوباره ازدواج کردم. شوهرم با این که مرد خوبی بود، اما او هم مواد می کشید. می گفت من از روی عشق و حال می کشم و هیچ وقت معتاد نمی شوم. مرفین که به موادش اضافه شد، من هم شدم شریکش و دوتایی پای بساط می نشستیم.
او ادامه داد: چندین بار به زندان افتادم و بعد آزاد می شدم ولی همیشه به دنبال موادی می رفتم که نشئگی ام را زیادتر کند. با خودم می گفتم من که دارم پول خرج می کنم، حداقل چیزی بخرم که زیادتر نشئه ام کند. زیادترین ماده ای که مصرف می کردم، هروئین بود.
چند روزی هم کراک کشیدم اما گفتند بدنت کرم می زند، برای همین گذاشتم کنار و بی خیالش شدم. بعد دوباره رفتم سراغ هروئین ولی دیگر از وضعیتی که برای خودم درست کرده بودم، حسابی خسته شده بودم تا این که از طریق خانمی که با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم، با کمپ ترک اعتیاد بانوان آشنا شدم و اعتیادم را برای همیشه کنار گذاشتم و حالا ۹ ماه و ۲۱ روز از پاکی ام می گذرد.
در تمام مدتی که حرف می زند و از دردهای گذشته اش می گوید، انگشت اتهام را فقط و فقط به سمت خودش می گیرد. با صدایی پر از حسرت می گوید خودم خواستم، خودم رفتم طرفش و اگر نرفته بودم حال و روزم این نبود. هیچ کس مقصر نیست.
ارسال نظر