زن 45 ساله به بهانه رفتن نزد پزشک از خانه اش فرار کرد!
سال ها درد و رنج و کتک های همسرم را تحمل کردم اما دم برنیاوردم چرا که از طلاق وحشت داشتم و نمی خواستم آشفتگی های گذشته را تجربه کنم. در این میان مادر شوهرم نیز که قصد داشت به قول معروف «گربه را دم حجله بکشد» چنان بلایی به سرم آورد که ...
زن 45 ساله که به بهانه رفتن نزد پزشک معالج از خانه خارج شده و خود را به کلانتری رسانده بود، در حالی که سعی می کرد آثار کبودی و سیاهی دور چشمانش را با گوشه چادر بپوشاند، آغاز بدبختی هایش را به زمان مرگ پدرش گره زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: مدت کوتاهی بعد از تولد من و برادرم که دوقلو بودیم، پدرم بر اثر سکته قلبی جان سپرد و بدبختی های ما از همان روز آغاز شد چرا که وضعیت مالی مناسبی نداشتیم و مادرم نمی توانست هزینه های ما را تامین کند. از سوی دیگر نیز پدربزرگم مدعی بود زندگی ما در کنار مادرم با مشقت و سختی همراه است و نمی توانیم به خوشبختی برسیم این گونه بود که مادرم سرپرستی ما را به پدربزرگم سپرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت اما پدربزرگم نیز بنا به دلایلی سرپرستی ما را به برادرش واگذار کرد. او فردی نظامی بود و با وجود آن که پنج فرزند داشت باز هم حضانت من و برادرم را پذیرفت و سعی کرد هیچ تفاوتی بین ما و فرزندان خودش نگذارد. برادر پدربزرگم به خاطر روحیه نظامی گری که داشت همواره مساوات را بین ما و فرزندانش رعایت می کرد و چیزی برای ما کم نمی گذاشت. در عین حال هیچ گاه اجازه نمی داد درباره مادرمان حرفی بزنیم ولی گاهی از این که فرزندانش من و برادرم را یتیم می خواندند رنج می بردم. در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم و با همین خلأهای عاطفی بزرگ شدم تا این که در 27 سالگی به عقد «غلام» درآمدم و پا به خانه بخت گذاشتم. اما مدت زیادی از ازدواج مان نگذشته بود که روزی با دیدن بساط مشروب خوری همسرم دنیا بر سرم آوار شد. تا آن روز فقط رفیق بازی های او را می دیدم ولی این وضعیت برایم غیرقابل تحمل بود با این وجود نمی توانستم طلاق بگیرم چون دیگر کسی را نداشتم از من حمایت کند و باید این وضعیت را تحمل می کردم. هر بار صدای اعتراضم بلند می شد فقط ضربات مشت و لگد را احساس می کردم. از طرفی مادرشوهرم برای آن که زهرچشمی از من بگیرد روزی چنان کتکم زد که فرزندم را سقط کردم. فشارهای عصبی همسرم و رفت و آمدهای پنهانی مادرشوهرم به منزل ما، مرا به سوی خرافات کشید به طوری که فکر می کردم آن ها مرا جادو می کنند و موادی را به خوردم می دهند این فشارهای روحی به جایی رسید که در بیمارستان روان پزشکی مشهد بستری شدم اما بعد از طی مدت درمان باز هم همسرم و خانواده اش به کارهای زشت خودشان ادامه دادند و تلاش کردند مرا عصبانی تر کنند تا جایی که اکنون دچار توهمات روحی می شوم و همواره احساس می کنم برای من جاسوس گذاشته اند یا داخل شیر و کیک بچه ها موادی تزریق می کنند و ...
شایان ذکر است به دستور سرگرد عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد) این زن به مراکز مشاوره ای پلیس معرفی شد.
ارسال نظر