به گزارش پارس به نقل از ایسنا- امروز پس از گذشت ۲۵ سال از جنگ تحمیلی به خرمشهر می رویم و باز خاطرات دفاع و استقامت و حماسه را تجدید می کنیم که این تجدید میثاق نه هر سال بلکه هر روز و هر لحظه باید اتفاق افتد تا شاید اندکی از حماسه آفرینی ها، مقاومت ها، ایستادگی ها و به همراه همه این ها تحمل مظلومیت ها و لب به اعتراض نگشودن ها را درک کرد.

از میان آن همه جوان خرمشهری دهه ی ۵۰، تعدادی از آن هایی که از شهادت جا ماندند و از اسارت جان به در برده اند، در خرمشهر مانده اند. حرف هایی دارند که هر ایرانی را اندکی در عشق به خاک وطن به تامل فرو می برد و غنیمت آن را گوشزد می کند.

« کریم ملاعلی زاده» در آن زمان ۲۰ ساله بوده است. زاده خرمشهر بود و پس از انقلاب به بنیاد مستضعفان پیوسته بود. در روزهای اسارت خرمشهر گروه مقاومت را با همسالان محله ها تشکیل می دهند، حدود ۱۸ گروه. از سپاه سلاح می گرفتند و هر جا به نیرو نیاز بود، حضور پیدا می کردند.

ملاعلی زاده از روزهای اشغال خرمشهر می گوید: « خانواده ام ۲۰ روز پس از اشغال خرمشهر به شادگان منتقل شدند. البته در لحظه سقوط خرمشهر بسیاری از اهالی در آنجا بودند و کارهای پشتیبانی را برای رزمندگان انجام می دادند» .

او پیش از جنگ و حین جنگ و پس از جنگ در خرمشهر بوده است اما در هیچ برهه ای شهرش را این قدر مظلوم ندیده بود که در روزهای اسارت.

می گوید: « درد مظلومیت خرمشهر بیشتر از درد لحظه هایی بود که شهیدی بر زمین می افتاد و جان می داد زیرا مظلومیت شهر در مقابل مظلومیت و شهادت شهیدان بسیار سنگینتر بود. شهیدان خود این مسیر را برگزیده بودند و به اختیار خود پرپر می شدند و شهادت ناراحت کننده نیست، اما خرمشهری که از مهم ترین بنادر دنیا بود و تنها یک شرکت کشتی رانی آن ۶۵۰ خط کشتی رانی به سراسر نقاط دنیا داشت؛ در آن روزها نه به اختیار خود، که در جنگی تحمیلی به شهر سوخته و درمانده ای تبدیل شده بود و این درد، روی همه تلخی ها را کم می کرد» .

ملاعلی زاده در روزهای اسارت خرمشهر از سپاه مهمات می گرفت و می جنگید. به نیروهای گروه های مقاومت گفته بودند به هر کدام سه تا چهار خشاب خواهند داد اما وقتی برای تحویل سلاح رفته بودند به هر کدام تنها ۲۰ تیر دادند و با همین مهمات اندک، از آنها دفاع از خاک خود را خواستند.

آنها با همین ۲۰ تیر نخستین مرحله عملیات بیت المقدس را آغاز کردند.

نخستین مرحله عملیات بیت المقدس با رمز یا علی بن ابی طالب (ع) در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با سه قرارگاه عملیاتی قدس، فتح، و نصر آغاز شد که در این مرحله « سلمان بهار» ، « اکبر طاهری» ، « حمید ارجعی» ، « مرتضی پور حیدری» ، « صالح یوسفی اصل» ، « سیدعلی اکبر نعمت زاده» ، « غلامرضا آبکار» ، « محمدرضا باقری» ، « عبدالحسین کاظمی» ، « مهدی ملحاوی» ، « سعید غضنفری» و « ابوالفضل خاوری یگانه» از بچه های خرمشهر به شهادت رسیدند.

در دومین مرحله این عملیات که با همین رمز در ساعت ۲۲: ۳۰ شامگاه ۱۶ اردیبهشت آغاز شد، رزمندگان در محور حسینیه به نوار مرزی رسیدند و دشمن مجبور شد از شهر هویزه و منطقه جفیر عقب نشینی کند. در این مرحله نیز « دکتر عبدالرضا موسوی» ، « شریف مهاجر» و « اسماعیل خسروی» خرمشهری های شهید عملیات بودند.

مرحله سوم عملیات بیت المقدس در ساعت ۲۲ شامگاه ۱۹ اردیبهشت آغاز شد که در این مرحله هرچند خسارات و تلفات سنگینی به دشمن وارد شد اما تمرکز نیروهای عراقی و خطوط پدافندی سبب شد رزمندگان نتوانند به اهداف تعیین شده برسند. در این مرحله از جمع بچه های خرمشهر « امیر جراح زاده» ، « احمد توپال» ، « ابراهیم قاطعی» ، « قاسم داخل زاد» ، « منصور گلی» ، « علیرضا آبکار» ، « احمد قندهاری ها» ، « رضا کاظمی» ، « جمشید برون» ، « محسن رنگرز» ، « محمود کریمی» ، « جاسم محرزی زاده» ، « عبدالحسین طاهریان پور» ، « منصور مرادی» و « عبدالرحیم ملاعلی زاده» در کنار دیگر شهدای بزرگ این عملیات به شهادت رسیدند.

مرحله چهارم عملیات پپروزمندانه بیت المقدس که در ساعت ۲۲: ۳۰ شامگاه یکم خرداد ماه آغاز شد، نیروهای عمل کننده موفق شدند پس از محاصره خرمشهر و اسیر کردن نیروهای دشمن، در ساعت ۱۱ صبح سوم خردادماه دوسوم شهر را که در اختیار دشمن بود، پس از ۵۷۵ روز اشغال آزاد کنند. در این مرحله از عملیات، از میان بچه های خرمشهر تنها « شهید علی اکبر طاهری بنی» نتوانست طعم شیرین آزادسازی خرمشهر را بچشد و طعم گوارای شهادت را چشید.

به سراغ رزمنده دیگری می رویم که در سرش یادگاری از جنگ دارد. « محمد سمیرمی» می گوید: « در روزهای نخست جنگ حداکثر نیروهای رزمنده ایرانی که در نوار مرزی شلمچه مستقر بودند با احتساب نیروهای ارتش و سپاه، از ۱۰۰ نفر تجاوز نمی کردند و بعثی ها با همین پیش زمینه تهاجم خود را با امکانات نفربر و تانک به نوار مرزی شلمچه آغاز کردند و درگیری ها شکل گرفت. مقاومت نیروها به علت دشتی بودن منطقه بسیار سخت بود و در همان روزهای نخست جنگ ۱۱ نفر از نیروها اسیر شدند که تنها دو نفرشان به وطن برگشتند و سرنوشت بقیه آنها مشخص نشد. خانواده ها در ابتدای جنگ در شهر بودند که به دستور شهید جهان آرا آنها را مجبور به مهاجرت کردیم اما بسیاری از اهالی زیر بار نمی رفتند و در شهر باقی ماندند» .

سمیرمی که خود در آن روزها از خانواده اش اطلاعی نداشت، می گوید: « من مسوول ادوات و خمپاره های سپاه بودم و هفته ای ۷ ساعت برای نظافت و استراحت مرخصی داشتم. در یکی از این مرخصی ها که پس از ۱۳ روز به من داده شد، به منزل رفتم که بر روی درب منزل نوشته ای با دست خط برادر کوچکم دیدم که نوشته بود « محمد ما به کازرون رفتیم» . وارد منزل شدم و لباس های رزمی خود را که دو هفته گذشته به خواهرم داده بودم تا بشوید، از روی بند رخت برداشتم و با لباس های آلوده از خاک و خون جنگ عوض کردم. رفتن از خانه همان و بازگشت پس از هفت سال به خانه همان» !

وی ادامه می دهد: « ۲۰ روز پس از این مرخصی در منطقه ی « کوت شیخ» ، مامور بمباران توپخانه دشمن شدیم. در ساختمانی چهار طبقه که دیواره ی داخلی آن برای بالا رفتن رزمندگان سوراخ شده بود و به وسیله پله امکان گذر یک نفر از آن وجود داشت، مستقر بودیم.

در بالای ساختمان تانکری قرار داشت که روی آن را با گونی پوشانده بودند و بر بدنه اش سوراخ هایی ایجاد شده بود که امکان دید زدن از میان آن روزنه ها وجود داشت. قصد بمباران توپخانه دشمن را داشتیم که در همان حال ترکشی به سر من اصابت کرد. دیده بان همرزم من تعریف می کرد که پس از آن، خون هم چون پمپاژ از جمجمه سر من خارج می شد و در آن دقایق کسی به من نزدیک نشد تا با آرامش جان دهم، تا اینکه لرزش بدنم و صدای ناله من، هم رزمانم را امیدوار کرد که هنوز جانی در بدن دارم و آن وقت بود که مرا به پایین ساختمان منتقل کردند» .

اشک در چشمان حاج محمد جمع می شود و می گوید: « من در آن وضعیت وخیم بیهوشی سه مرتبه به هوش آمدم. بار نخست موقع پایین آوردنم توسط یکی از هم رزمانم بود که به علت تنگی و دشواری مسیر، نوک تیز پاره آجری از دیوار در کمر من فرو رفت و از شدت درد آن به هوش آمدم. بار دوم هنگام رسیدن به کف ساختمان بود که قطرات باران به صورتم خورد و لحظه ای به هوش آمدم و دفعه سوم وقتی بود که می خواستند مرا به بیمارستان منتقل کنند و ماشین باید از روی نهری که با ورقه ی آهنی پلی بر آن زده بودند، عبور می کرد اما به علت سرعت، ماشین در نهر سقوط کرد و من از این سوی ماشین به آن سو پرت شدم.

پس از درآوردن ماشین از نهر، بالاخره به بیمارستان رسیدیم که پزشکان توانستند تنها تکه هایی از استخوان های خرد شده را از جمجمه ام خارج کنند و ترکش برای یادگاری نزد من و در جمجمه ام باقی مانده است» .

حرف های بازماندگان عملیات آزادسازی خرمشهر، به فیلم می ماند، مثل فیلم های جنگی، با صحنه های عجیب، ما چه می دانیم از حال آن روزهای این رزمندگان و حال آن روزهای تو، خرمشهر!

حالا تنها رزمندگانی که برای تو جنگیدند، درد تو در آن روزها را درک می کنند و می توانند حرف دلت را بزنند و واقعه ها را شرح دهند.

خرمشهر، با چه خون دل ها آزاد شدی و با چه سختی ها دوباره به ما برگشتی! ایران ما، چه چشم ها به تو حریصند و چه دندان ها برایت تیز کرده اند! و حماسه ی مقاومت هم چنان پابرجاست.

 

کریم ملاعلی زاده