مادر معتاد به خاطر دخترش باز می گردد
پرستو مادری معتاد است که به خاطر دخترش تصمیم میگیرد به کمپ ترک اعتیاد برود و زندگی دوبارهای را آغاز کند، اکنون داستان زندگی او را میخوانید:
اگر آب رفته به جوی باز گردد، این آبروی رفته من است که دیگر هرگز به مسیر زندگانیم باز نخواهد گشت.
پرستو مادری معتاد است که به خاطر دخترش تصمیم میگیرد به کمپ ترک اعتیاد برود و زندگی دوبارهای را آغاز کند، اکنون داستان زندگی او را میخوانید:
پرستو هستم، پدرم معلّم بازنشسته بود و همه زندگیاش را برای آسایش من و دو برادر دیگرم گذاشت؛ خیلی کوچک بودم که مادرم تصادف کرد و از دنیا رفت. بعد از فوت مادرم، پدرم برای من و برادرهایم جای خالی او را پر کرد و چندین سال ازدواج نکرد تا سرانجام بزرگ شدیم و پس از بزرگ شدن ما، دوباره ازدواج کرد.
پدرم از همسر دومش فرزندی نداشت و همیشه میگفت: بیشتر برای اینکه همدم و مونسی در اواخر زندگی داشته باشد، ازدواج کرده است و هیچ گاه نمیتواند مهر مادرم را از قلبش بیرون کند و به راستی نیز چنین بود و هرگز یاد و خاطره مادرم از ذهنش دور نمیشد.
او همیشه از خوبیهای مادر، برایمان تعریف میکرد. به یاد دارم که مادرم بسیار دختر دوست بود و همیشه به ما عشق میورزید. هنوز هم، عروسکهای دوران کودکی را که برایم خریده بود، به یادگار دارم و گاهی با آنها درخلوتم درد و دل میکنم.
شاید باور کردنش سخت باشد، امّا برادرم مرا معتاد کرد! برادرم بهنام، از سالهای پیش برای کار به شهرستان دیگری رفته و رفتارهای عجیبش، پدرم را نگران کرده بود، اما خیلی نمیتوانست اعتراض کند. زیرا هربار که اعتراضی میکرد، با فریادهای پی در پی برادرم مواجه میشد و این باعث عصبانی شدن پدر و بالارفتن فشارش میشد.
تا اینکه به ناگاه روزی، کارش به بیمارستان کشید و پس از چند روز، بر اثر سکته مغزی درگذشت و برای همیشه راحت شد! یکی از برادرانم از ابتدا راه خویش را از ما جدا کرد اماپس از فوت پدرم، من و همین برادرم خانهای اجاره کردیم. پدرم همیشه نگران ما بود و میگفت: «نمی دانم چرا با وجود نان حلالی که همیشه سعی کردم برسر سفره خانواده بگذارم، تو و برادرت تا به این حد، نا اهل و بی مبالات در آمدید؟!»
من و برادرم دزدی میکردیم و بدین صورت خرج زندگی و اعتیادمان را درمی آوردیم. سایر بستگان به دلیل اعتیادمان، ما را مایه سرشکستگی خود میدانستند و همین امر نیز سبب شده بود به کلّی با ما قطع رابطه کنند.
پس از مدّتی با فرهاد دوست برادرم آشنا شدم. او به قول خودش استاد سرقت بود و سعی میکرد تمام ظرایف و نکات کلیدی سرقت را به ما نیز آموزش بدهد.
فرهاد مرا با سرقت و انواع شیوههای آن آشنا کرد تا اینکه دیگر استاد سرقت خودرو شده بودم؛ این اواخر من و برادرم آنقدر در سرقت ماهر شده بودیم که حتّی خودروهایی را هم که دزدگیر داشتند، به آسانی میدزدیدیم.
بعدها با فرهاد ازدواج کردم، چون او به مانند ما و از جنس خودمان بود؛ هم سرقت میکرد و هم اعتیاد شدید داشت.
بارها به جرم سرقتهای مختلف دستگیر شدم. یک بار جنس سرقتی دست مالخر گیر کرد و بعد از دستگیری او، من هم گیر افتادم؛ بار دیگر، هنگام سرقت دستگیر شدم. آخرین بار نیز میخواستم برای برادرم مواد بخرم و همین که وارد خانه موادفروش شدم، پلیس مرا غافلگیر کرد.
پس از آزادی از زندان، بازهم روال گذشته همچنان ادامه داشت و مدام سرقت کرده و هزینه مصرف موادمان را تأمین میکردیم. بعد از اندک زمانی، من و فرهاد صاحب فرزند دختری به نام " مهسا" شدیم و برای اوّلین بار، لذّت پدر و مادر شدن را با تمام وجود درک کردیم.
تا اینکه سرانجام، بهنام و فرهاد به دلیل سرقت، بار دیگر دستگیر شده و به زندان افتادند، امّا این بار جرمشان بسیار سنگین بود؛ چون در جریان سرقت از یک مغازه طلافروشی، دو نفر را به قتل رسانده بودند و روزهای تلخی را یکی پس از دیگری، به انتظار قصاص میگذراندند.
با زندانی شدن همسر و برادرم، سخت کلافه بودم. نمیدانستم چگونه با دختر کوچکم به زندگی ادامه دهم. سرانجام کابوسهای شبانه ام به حقیقت پیوست و همسر و برادرم به سزای اعمال خود رسیده و قصاص شدند. باورش بسیار سخت بود بپذیرم دخترک مظلومم در کودکی، دیگر از داشتن نعمت پدر محروم شده است!
به راستی، دیگر دنیا بر سرم خراب شده و به آخر خط رسیده بودم. به دلیل پرداخت نکردن کرایه، طولی نکشید که صاحب خانه عذر من و فرزند خردسالم را خواست. به ناچار شبها را با فرزند کوچکم در پارک سپری کرده و روزها نیز حیران و سرگردان به گدایی کردن میپرداختم و از این طریق، نان بخور و نمیری برای خود و فرزندم فراهم و همچنان با غول بی رحم اعتیاد، دست و پنجه نرم میکردم.
سرانجام در یکی از همان روزها که در خیابانهای شهر، سرگرم گدایی کردن بودم؛ یکی از بستگانمان که به انجام کارهای خیر شهره بود، وقتی من و فرزندم را درحال گدایی کردن دید، دلش به رحم آمد و ما را در منزلش پناه داد.
اکنون مدّتی است به کمک او در کمپ ترک اعتیاد بستری شده و قصد دارم با یاری خداوند ترک کرده و بار دیگر به جریان زندگی سالم و به دور از هرگونه پلیدی برگردم تا شاید بتوانم مادر خوبی برای دخترم باشم. گرچه یقین دارم که فرصتهای از دست رفته ام را دیگر بازگشتی نیست و اگر هم آب رفته به جوی بازگردد، این آبروی رفته من است که دیگر هرگز به مسیر زندگانیم باز نخواهد گشت، اما امیدوارم بتوانم در سایه سار الطاف خداوندی و تلاش خود، دیگر در جاده زندگی بر صراط مستقیم قدم گذاشته و از شکستهای گذشته زندگیم، پلی برای رسیدن به موفقیتهای آینده بسازم.
نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره و مددکاری اجتماعی
بی شک علل و عوامل بسیاری در سلامت و عدم سلامت یک خانواده مؤثر هستند و اعتیاد، یکی از مخربترین عوامل فروپاشی خانوادهها است.
از آنجا که مصرف کنندگان مواد مخدر اغلب رفتارهای ناسازگارانه و نامتناسبی مانند دروغگویی، دزدی، بی توجهی، پرخاشگری، خشونت و عدم مسئولیت پذیری از خود بروز میدهند، موجب اختلال در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی شده و نوعی بی اعتمادی در اطرافیان خود ایجاد میکنند؛ بنابراین در چنین خانواده هایی، معمولاً فرد معتاد توسط سایر اعضا طرد میشود و به عنوان یک عضو بی کفایت، همواره موجب سرافکندگی سایرین است.
شکل گیری شخصیت کودکان، ارتباط مستقیمی با رفتارها و اعمال والدینشان دارد و این امر، شاکله شخصیتی آنان تا بزرگسالی را بنا مینهد. رفتارهای غلط والدین در خانواده میتواند صدمات جبران ناپذیری بر شخصیت فردی و اجتماعی کودک وارد سازد. پس وظیفه هر پدر و مادری است تا با مطالعه، همفکری و مشاوره، بهترین راهکارهای تربیتی را به دست آورند و با تمام توان، در تربیت صحیح فرزندان بکوشند.
ارسال نظر