این مرد قبل از مرگ قاتل آتنا اصلانی را می شناخت / اسماعیل رنگرز او را کشت؟!
پدر آتنا معتقد است:«جهان همه چیز را میدانسته و قاتل برای بریدن صدایش او را کشته و با صحنهسازی طوری وانمود کرده که جهان خودکشی کرده چون او میخواست با من صحبت کند و پرده از ماجرای قتل بردارد».
جای خالی خنده ها و شیطنت های کودکانه اش سکوت خانه را دردناک تر می کند. مادر گویی ۳۰سال پیرتر و شانه های پدر بعد از رفتنش افتاده تر شده است. حالا اما همه چیز تمام شده است. سه ماه از رفتنش می گذرد، از همان روزی که بی خبر طعمه هوس های قاتلی بی رحم شد و آتنا اصلانی به یکباره به بحث داغ رسانه ها، خانواده ها و البته شبکه های اجتماعی تبدیل شد. حالا دیگر اسماعیل جعفرزاده ( اسماعیل رنگرز) خود نیز طعم مرگ را چشیده و جواب کارهایش را با طناب دار داده است. سه ماه بعد از آن روز کذایی به سراغ بهنام اصلانی می رویم. پدری که گرد پیری به یکباره بر چهره اش نشست و تمام درد های عالم بر سرش خراب شد.
از آخرین روزهای خرداد می پرسم، از همان روزی که یک شهر به دنبال آتنا گشت اما ردی از او پیدا نکرد. هنوز هم یادآوری آن روزها برایش سخت است. بغض راه گلویش را می بندد و به سختی سخن می گوید. نمی دانم با مرگ رنگرز قلبش آرام گرفته یا هنوز در تلاطم است اما وقتی از ۲۸خرداد می گوید ناگهان نگاهش به گوشه ای دوخته می شود و بعد از چند ثانیه سکوت با بغضی که راه گلویش را بسته، به سختی می گوید: یکشنبه بود، ساعت ۹صبح طبق روال هر روز راهی خیابان شدم تا بساطم را پهن کنم. ده دوازده سالی هست که لباس بچه می فروشم. هنوز یکی دوساعت از شروع کارم نگذشته بود که آتنا و پسردایی اش پیشم آمدند. البته آتنا زیاد به من سر می زد و پای بساط دستفروشی ام بازی می کرد و حتی در فروش هم کمک حالم بود.
چند ساعتی گذشت و موقع ناهار شده بود. برخلاف بقیه روزها که برای ناهار به خانه می رفتیم، اینبار همانجا غذایمان را خوردیم. آتنا هم پیش من بود، آرام نشسته بود و با تلفن همراهم بازی می کرد.
پدر آتنا ناگهان ساکت می شود، به گوشه ای از اتاق زل می زند و می گوید: آتنا کنارم نشسته بود و بازی می کرد که اسماعیل با دو شیشه ترشی از مغازه اش به سمتان آمد. گفت این ها را خودم درست کرده ام، بخورید اگر دوست داشتید فردا برایتان یک دبه بیاورم. اتفاقا وقتی ترشی ها را از او قبول کردم آتنا اعتراض کرد که چرا این کار را کردی، ما که خودمان ترشی داشتیم.
همسایه ده ساله ای که قاتل The Murderer از آب درآمد
مرور خاطرات آن روز هنوز آزارش می دهد و وقتی می پرسم رابطه ات با اسماعیل در چه حدی بود و آیا دراین چند سالی که جلوی مغازه اش بساط می کردی با هم صمیمی شده بودید یا نه می گوید: رابطه دوستانه ای باهم نداشتیم، فقط درحد یک سلام و علیک روزانه. فاصله مغازه اسماعیل رنگرز با جایی که من آنجا بساط می کردم فقط چند متر بود و به همین خاطر هر روز همدیگر را میدیدیم.
شماره 1: محل بساط دستفروشی پدر آتنا. شماره 2:دوربین بانک.شماره 3:محل وقوع جنایت
شماره ۱:محل پهن کردن بساط دستفروشی پدر آتنا. شماره ۲: دوربین مداربسته بانک. شماره ۳: محل وقوع جنایت.
از اینجا به بعد تعریف کردن ماجرای آن روز برای بهنام سخت تر می شود. آنهم درست وقتی می گوید آتنا آن روز هم مثل همیشه سری به مغازه اسباب بازی فروشی زد و این آخرین باری بود که او را میدیدم.حالا دیگر بهنام تنها به شنیده ها و بازگو کردن تحقیقات پلیس Police اکتفا می کند و می گوید: آتنا همراه پسر دایی خود به مغازه اسباب بازی فروشی می رود و حتی چند دقیقه ای هم با سرسره مقابل مغازه بازی می کند. اسماعیل هم مقابل مغازه اش منتظر بوده تا هر وقت خیابان خلوت شد نقشه شومش را عملی کند. به همین خاطر به محض اینکه خیابان را خلوت می بیند، آتنا را صدا می زند و میگوید بیا این ترشی را برای پدرت ببر. درحالی که من اصلا حرفی به او نزده بودم. اسماعیل آتنا را به بهانه ترشی به داخل مغازه می کشاند و آن اتفاق وحشتناک رخ می دهد.
در تمام این مدت، مادر آتنا گوشه ای نشسته و به آرامی گریه می کند. هنوز در شوکی بزرگ فرو رفته و به تمام اتفاقات سه ماه گذشته مانند فیلمی باور نکردنی نگاه می کند. پدر هم به آرامی صحبت می کند تا مبادا بازگو کردن اتفاقات تلخ گذشته مادر را بیش از این بهم بریزد. درهمین حال به مادر اشاره می کند و می گوید: مادرش طوری آتنا را تربیت کرده بود که به غریبه ها اطمینان نمی کرد. حتی چندین بار که مردم می خواستند از او عکس بگیرند مخالفت کرد و اجازه این کار را نداد. اما اسماعیل از آشنایی و همسایگی سواستفاده کرد و ...
صدایش کمی می لرزد، دستانش را با سرعت به هم می پیچد و نگاهی کوتاه به چشمانم می اندازد و می گوید:اسماعیل آرام صدایش می کند و بعد از آن به آرامی دستش را می گیرد و به داخل مغازه می کشد. پدر آتنا به اینجا که می رسد چند دقیقه ای سکوت می کند و بی وقفه زمین را نگاه می کند. سکوت فضای اتاق را پر می کند، چند دقیقه ای می گذرد و گویی پدر در این چند دقیقه تمام خاطراتش را دخترک را مرور می کند.
شکستن این سکوت کار سختی است.اما سرانجام با سوالی سکوت را می شکنم و می پرسم، چه زمانی متوجه گم شدن آتنا شدی؟چند ثانیه ای زمان لازم است تا خودش را پیدا کند. سرش را بالا می آورد و به آرامی می گوید: یکی دو ساعت بعد یعنی حوالی ساعت ۶یا ۷بعد از ظهر بود و من فکر می کردم آتنا به خانه رفته است.اما وقتی با مادرش صحبت کردم، گفت به خانه نیامده و این شروع بد بختی ما بود.
همه جا را گشتیم، خیابان های اطراف ، خانه اقوام و ... اما وقتی خبری از آتنا نشد با پلیس تماس گرفتم.ساعت ۹شب شده بود و خبری از آتنا نبود، شب سختی بود، هر فکری به ذهنمان خطور می کرد به جز کشته شدن دخترم. فردای آن روز پلیس آگاهی وارد عمل شد و در اولین اقدام چندین مظنون به بچه دزدی theft در پارس آباد دستگیر شدند، اما نتیجه ای نداشت.
خودکشی کردن فردی به نام جهان، آنهم چند روز بعد از مفقود شدن آتنا هنوز هم برای مردم پارس آباد عجیب است، خیلی ها می گویند او با اسماعیل در ارتباط بوده و مرگش بیشتر از اینکه به خودکشی شبیه باشد، به قتل تنها آگاه ماجرا توسط قاتل می ماند. وقتی از ماجرای جهان و اتفاقاتی که بعد از گم شدن آتنا از بهنام می پرسم می گوید:«جهان و اسماعیل هر دو به مواد مخدر Drugs اعتیاد داشتند و با هم رابطه صمیمانه ای داشتند.یک روز بعد از گم شدن آتنا بود که جهان خواهرزاده ام را در خیابان می بیند و به او می گوید به بهنام بگو با من تماس بگیرد.اما خواهرزاده ام موضوع را فراموش میکند و از این موضوع چیزی به من نمی گوید. اما آنچه در تحقیقات پلیس به دست آمد این بودکه جهان از ماجرای قتل و تجاوز Rape آگاه بوده به همین خاطر اسماعیل به او حق السکوت میداده و جهان حتی از شدت ترسی که از اسماعیل داشته سمت او هم نمی رفته است.»
ارسال نظر