چهره های خبر ساز هفته
روز تحلیف عده ای از نمایندگان ذوق زده می شوند و با موگرینی سلفی می گیرند.
می شد یک مراسم تحلیف کم سرو صدا تر داشت. مثل همیشه با همان ترکیب حامد کرزای و فرستاده سوریه و چهار کشور آفریقایی مراسم را برگزار کرد، اما حضور موگرینی و دایره ی گسترده و تقریبا آبرومند مهمانان خارجی انصافا مراسم تحلیف روحانی را کمی آبرومند تر از دوره های گذشته کرده بود. حضور و وجود هر مهمان وزن و اعتباری است برای دولتی که در آغاز راه است آن ها هر کدامشان انگار با حضورشان تایید می کنند که روحانی شایسته این جایگاه است. دیده اید مراسم عروسی را که صاحب مجلس دل توی دلش نیست که آمار مهمان ها بیشتر باشد و صندلی ای خالی نماند تا که به قولی آبرو داری کرده باشند. حالا همان فضا را در مقیاسی بزرگتر و رسمی تر و جدی تر تصور کنید. برای روحانی و نزدیکانش، این که 103 کشور نماینده فرستاده اند به نوعی آبرو داری است. برای دسته ی مخالف هم خب کمی آزار دهنده است که چرا مثلا در دولت اسبق این اتفاق نیفتاد و حالا می افتد، پس طبیعتا دنبال پتکی هستند که کل مراسم را زیر سوال ببرند. پتک همان سلفی بود؛ رسانه ها هم از آن استقبال کردند. اتفاقا این بار و در این استقبال رسانه های اصلاح طلب هم در کنار اصولگریان بودند و سلفی به شکل عجیبی بزرگ شد.
این که چرا چنین موج های کاذب خبری انقدر دامنه دار می شود، خیلی مساله پیچیده ای نیست. رسانه ها بعضا بنا به دلایل مختلف از پرداختن به مسائل کلان بازمانده اند، کمی تحدیدها و کمی هم مصلحت سنجی های کاذب حزبی آن ها را فشل و ناتوان کرده. از همین رو حواشی را با قدرت و آزادی بیشتری پرداخت می کنند. به دنبال خبرها واتفاقات دسته دومی اند که پوشش و پرداختش به هیج جا بر نمی خورد و از طرفی هم با استقبال مردم مواجه می شود. طبع رسانه ای مردم هم این گونه تربیت یافته که مثلا از کلیت یک مسابقه فوتبال، ناراحتی فلان بازیکن هنگام تعویض در ذهنشان می ماند. یعنی حواشی کاملا بر متن غلبه می کند. رسانه ها ناتوانند، مردم را جور دیگری پرورش داده اند و مردم هم حاضری خور شده اند و اط لحاظ ذهنی کلیشه ای رفتار می کنند. این وضعیت، گروه ها و افراد صاحب نفوذ را به صرافت می اندازد مقاصد خودشان را در جامعه به شکل کوتاه مدت پر رنگ کنند وهمین هم باعث می شود که با موج های خبری کوتاه مدتی مواجه باشیم که با فاصله گیری از آن ها متوجه کاذب بودنشان می شویم. ذوق زدگی نماینگان در سفی گرفتن با موگرینی اتفاق مثبت و قابل افتخاری نیست، اما یک فاجعه هم نیست. برای مبحث رسانه ای بحث های اولویت دار دیگری هم هست.
شجاعی و حاج صفی یا (خاطیان هفته)
شجاعی و حاج صفی دو بازیکن لژیونر مجبور به بازی در مقابل تیمی از رژیم صهیونیستی شدند. عدم حضور مقابل ورزشکاران رژیم صهیونیستی سال ها قبل ساده تر بود و تبعات کم تری داشت، حالا اما دنیا کوچک تر شده برخورد و بازخورد ها بیشتر به چشم می آید، نمی شود هم به فکر توسعه ورزش بود و هم با چنین حواشی ای ادامه داد.
شاید وقت آن شده با تهیه و تنظیم قانونی روشن تکلیف ورزشکاران بلاتکلیف ایرانی مشخص شود. مطمئن باشید همین حالا شجاعی و حاج صفی در مخمصه ای گیر کرده اند که هیچ فوتبالیستی دوست ندارد در آن قرار بگیرد. از طرفی تحت قرار داد یک تیم باشگاهی قرار دارند و در سال منتهی به جام جهانی کلی دغدغه و وسواس دارند که جایگاهی داشته باشند که ترکیب تیم ملی را از دست ندهند. از طرفی هم می دانند که خیلی ها این جا کمر بسته اند که با همین حواشی آن ها را حذف کنند. آن هایی هم که نشسته اند حکم صادر می کنند و خط و نشان می کشند راحت ترین و امن ترین کار را می کنند. کار سخت این است که جوری موضع بگیریم که آینده این دو نفر به خطر نیفتد. حالا گیریم اشکان دژآگه قبل تر در چنین شرایطی رفتار دیگری داشته،دژآگه و جهانبخش توانستند و این ها نتوانستند، حاشا به غیرت اشکان و جهانبخش و یک حسرت برای شجاعی و حاج صفی که نتوانستند آن طور که باید رفتار کنند(و با مواضع همیشگی کشورمان در مقابل آن رژیم غاصب هماهنگی نداشتند) و اما حالا گذشته، کاش با رافت بیشتر و به واسطه تلاش هایی که داشته اند، بخشیده شوند و البته با لحاظ کردن مواردی دیگر به هیچ وجه اجازه تکرار این اشتباه داده نشود.
مضاف بر این که همه می دانیم و بی تعارف این عدم حضور ها در میان برخی از مردم منتقدانی دارد که رفتارهای این چنینی را مبهم تصور می کنند.همان فضایی که علیپور(روحانی سازمان لیگ) هم با مصاحبه چند روز پیشش بر آن صحه گذاشت. همان مصاحبه ای که برای عدم حضور مقابل صهیونیست ها عدد و رقم و پاداش تعیین کرد. این همان پچ پچ هایی بود که سال ها شنیده می شد و کسی از نهادهای رسمی تاییدش نکرده بود. در هر صورت با محرومیت و فشار بر حاج صفی و شجاعی، غیر از تیم ملی (ملت ایران) و این دو بازیکن، کس دیگری ضرر نخواهد کرد.
نکته بعدی هم این که شاید اگر یک سر این قضیه مسعود شجاعی نبود، مهار داستان راحت تر بود. او به طور کلی در میان فوتبالیست های ایرانی کاراکتر متفاوتی دارد . به هرحال کسی مثل او با مواضعی مثل حضور خانم ها در استادیوم و افشاگری مدارس فوتبال را داشته. شاید اگر حاج صفی تنها بود، ماجرا کمرنگ تر از این ها رسانه ای می شد.
سرباز ضارب کهریزک یا (جنون هفته)
سربازی در پادگان کهریزک با کشتن سه تن از سربازان دیگر و مجروح کردن عده ای دیگر اتفاقی رقم زد که اولین نیست و آخرین هم نخواهد بود. سربازی در این جا از یک فرصت تبدیل به یک مساله شده که قاطبه مردم در پذیرش آن مشکل دارند. نیازی به شاهد و مثال نیست، اما خب خیلی از جوان ها ادامه تحصیل می دهند که صرفا دیرتر گذرشان به پادگان بیفتد یا اصلا اگر خدا خواست امریه بگیرند. خیلی ها به دنبال معافیت های عجیب و غریب می روند و اصلا همین بازار معافیت کاسبی کلانی دارد. همین فوتبالیست ها را ببینید انواع ترفندها را برای گذراندن یک سربازی راحت تر به کار می بندند و خلاصه که از قضا سرکنگبین صفرا فزوده.
دوران خدمت سربازی را در سیستان و بلوچستان و در زمانه ای که عبدالمالک ریگی آن جا حضور داشت، تجربه کرده ام . چیزهایی را دیده ام و دیده ایم که تصویر واقعی تری از فضای این دوساله ی سابقا اجباری به دست می دهد. واقعیت های جاری این است که چکونگی و کیفیت خدمت سربازی در برخی از مواقع(نه همیشه) تا حد زیادی به این وابسته است که شما تا چه اندازه ای صاحب موقعیت باشید. این سرخوردگی برای برخی ها از همان گام اول و تعیین یگان خدمتی به چشم می آید. یعنی بعضا هر که کمی تلاش های خاص داشته باشد، سربازی راحت تری خواهد داشت.
مساله بعدی حسی از اتلاف وقت است که در پادگان ها جاری است؛ یعنی نهایت کاردانی و کاربلدی برخی پادگان ها این است که سرباز مکانیک را در قسمت مکانیکی به کار می گیرند و یا نانوا را پای تنور می گذارد. هیچ فن و حرفه و هنری در محیط متکثر سرباز خانه دست به دست نمی شود. از همین رو این دو سال را کسی فرصتی برای یادگیری نمی داند و حسی از اتلاف وقت شیوع پیدا می کند، بدتر این که چون درآمدی هم برای این دوسال تعریف نشده، این حس تبدیل به یک باورهم می شود. گفتیم محیط متکثر و از سرباز خانه ها باید تصاویری زمخت تر از مستندها و فیلم های سینمایی بدانیم. واقعیت امر این است که ناگهان افرادی با فرهنگ های مختلف، کنار هم قرار می گیرند. بسته ی ناهمگون و غریبی که چون عصبیت در آن جاری است، مستعد انواع ناملایمات هم هست. در واقع از فضاهای رسمی که فاصله بگیریم، در سربازخانه ها واقعیت هایی جاری است که اصلا شیک و گفتنی نیست.
این ها همه را گفتیم نه که توجیه کنیم اقدام جنون آمیز آن سرباز را، برای آن بی گناهانی که جان باختند و آن هایی که مجروح شده اند، ناراحتیم. اما می دانیم که می شود با تدبیر مسئولان، از سربازی باور دیگری در ذهن ها بسازند که جوان ها برای ورود به آن اشتیاق و عجله داشته باشند.
رضا کیانیان یا (عصبانی هفته)
رضا کیانیان طی مصاحبه ای، نسبت به حضورش روی بیلبوردهای تبلیغاتی واکنش نشان داده. کیانیان گفته است: «من مال مردم نیستم، من مال خودم هستم ،هر کسی که دوس ندارد مرا نگاه نکند»
واقعیت این است که کیانیان این چند سال اخیر کار قابل توجهی ندارد. انگار با یک کیانیانی مواجهیم که دائما منتظریم بدرخشد و برگردد، اما خبری نیست. او هنوز هم البته در آثار فرمان آرا بهتر است. آن هایی که« دلم می خواد» را دیده اند تایید می کنند که کیانیان در پنل فرمان آرا درخشان تر است. اما مثلا در «بارکد» یک نقش خیلی معمولی دارد و این سال ها هم برای او پر شده از همین نقش های معمولی. چیزهایی مثل: «نیش زنبور» و...
حالا یا نقش خوبی برایش نوشته نمی شود، یا کارگردان ها نمی توانند خوب از او بازی بگیرند، یا هر چیز دیگری. از کیانیان مثل خیلی های دیگر فقط یک اسم مانده که هر بار منتقدان در تعارف آن می مانند. نامش را از یک اثر بد فاکتور می گیرند که اگر فلان فیلم بد بود، حداقل کیانیان اش بد نبود.
اما چه کنیم که در باور عمومی، آن شمایل درخشان دهه ی پیشین با او مانده و وقتی خواسته و ناخواسته شمایلی با کسی همراه می شود، دیگر مالکیت اش در تصاحب یک جمع و مردم است. مردمی که او را یک هنرمند تکنیکی می دانند و کیانیان حق ندارد این باور را بهم بزند، چون از همین باور شهرتی بهم زده
کارنامه کیانیان و شمایلی که او در باور مردم ساخته، نفی کننده حق حضور او در پروسه تبلیغات نیست. کما این که.جنیفر آنیستون و نیکول کیدمن و دیگران هم در تبلیغات محیطی حضور دارند. اما از الزامات بازاریابی یکی همین است که وزن (باور عمومی) چهره هنری یا ورزشی که برای تبلیغ استفاده می شود با محصولی که تبلیغ می شود تناسب داشته باشد. این گونه که کیانیان پیش می رود، نه به نفع شان هنری اش است، نه آن دمنوش پرفروش می شود! فقط سر تکان دادنی حسرت بار برای رهگذاران تماشاچی آن بیلبوردها می ماند. آقای کیانیان دیگر خیلی چیز قابلی نیست که اصلا مال خودش باشد، یا مال ما مردم. به نظر کمی زیادی دچار خود بزرگ بینی شده اند. شاید باید یاد ایشان بیاورند که از آخرین اثر درخشانش سال ها گذشته.
ارسال نظر