اواخر مرداد سال گذشته کشیک قتل بودم. این چندمین‌باری بود که روز چهارشنبه کشیک قتل نوبت من می‌شد.

 

از صبح دو صحنه قتل رفته بودم و پس از این‌که به پرونده کشف جسد مرد معتاد رسیدگی کردم، بار دیگر تلفن کشیک زنگ خورد و مامور کلانتری یافت‌آباد از مرگ مرد نگهبان در کارخانه رب خبر داد. حوالی ساعت 15 بود که رسیدگی به این پرونده تمام شد. خسته به خانه رفتم تا کمی استراحت کنم. ساعت 19 بود که بار دیگر تلفن کشیک قتل به صدا درآمد. وقتی تلفن را جواب دادم آن سوی خط افسر تجسس کلانتری شهرک غرب از قتل هولناک اعضای یک خانواده به‌دست پسر خانواده خبر داد. می‌دانستم پرونده سنگینی است. سریع با خودروی ویژه قتل به محل قتل در خیابان بهار شهرک غرب رفتم. محل جنایت یک ساختمان چهارطبقه بود که قتل در طبقه آخر رخ داده بود.

 

وقتی وارد ساختمان شدم ماموران اداره تشخیص هویت و افسر قتل پلیس آگاهی مشغول عکسبرداری و بررسی صحنه بودند. ابتدا افسر پرونده گزارش مختصری داد و گفت پسر 35 ساله‌ای پس از درگیر شدن با اعضای خانواده‌اش پدر؛ مادر و خواهرش را با چاقو مجروح کرده که پدر جانش را از دست داده و مادر و خواهر به بیمارستان منتقل شدند. پزشک جنایی هم پس از معاینه اولیه جسد علت مرگ پدر 66 ساله خانواده را اصابت چاقو به قلب اعلام کرد. پس از گزارش آقای دکتر، از بیمارستان تماس گرفتند و اعلام کردند دختر خانواده نیز جانش را از دست داده است.

 

تمام خانه پر از خون بود، برایم جالب بود بدانم پسر جوان چرا مرتکب چنین جنایتی شده است. به اتاق خواب رفتم تا از پسر جوان بازجویی کنم. حامد خیلی خونسرد روی تخت کنار افسر کلانتری نشسته بود و سیگار می‌کشید. علت کارش را پرسیدم که مدعی شد خانواده‌ام برایم به خواستگاری نمی‌رفتند آنها را کشتم. دلیلش قانع‌کننده نبود. دستور دادم او را به اداره آگاهی ببرند و چون می‌دانستم با متهم سرسختی روبه‌رو هستم از افسر پرونده خواستم تا او را فردا برای بازپرسی به دادسرا بیاورد. روز سختی بود. امیدوار بودم مادر بیگناه حامد زنده بماند. سری به بیمارستان زدم و شرح پرونده مادر را مطالعه کردم. اما ساعتی بعد در تماس مامور کلانتری اعلام شد که مادر 59 ساله خانواده نیز جانش را از دست داد.

 

تا صبح به پرونده و دلیل حامد فکر می‌کردم. مگر می‌شود یک نفر به‌خاطر خواستگاری نرفتن، خانواده‌اش را بکشد.

 

روز شنبه پسر جوان را به دادسرا آوردند. درخواست سیگار کرد و برای این‌که به او نزدیک شوم دستور دادم سیگار تهیه کنند. از حامد خواستم از روز جنایت بگوید که او مدعی شد به علت این‌که قرص‌های اعصابم را نخورده بودم حال خوبی نداشتم. از خانواده خواستم به خواستگاری دختر مورد علاقه ام بروند اما آنها مخالفت کردند. به همین خاطر با مشت به تلویزیون کوبیدم که پدرم گفت باز دیوانه شده، باید زنگ بزنیم بیایند و او را به دیوانه خانه ببرند. به همین خاطر چاقویی از آشپزخانه برداشته و هر سه نفرشان را کشتم. برادرم چند سال قبل در نزاع به قتل رسید و دیه اش را هم گرفته بودیم. بعد مرگ برادرم من دیوانه شدم . به حرف هایش فکر می‌کردم که چگونه با یک عصبانیت ساده جان سه نفر از عزیز ترین هایش را گرفته است. حامد را دو بار به کمیسیون پزشکی قانونی فرستادم که در هر دوبار جنونش تائید شد.

 

هیچ اولیای دمی نداشت به همین خاطر فامیل‌های دورش پیگیر کارش بودند و بعد از تائید جنون او راهی مرکز نگهداری و درمان بیماران روانی شد. اما هنوز هم به آن قتل فکر می‌کنم چرا که پدر و مادر حامد اگر بیشتر در درمان او مراقبش بودند و با این فرد دعوا نمی‌کردند، هیچ‌وقت این جنایت رخ نمی‌داد.

 

سعید احمد بیگی - بازپرس سابق ویژه قتل تهران