اقدامات مجرمانه و دستبردهای مسلحانه آن ها، رعب و وحشتی را ایجاد کرده بود که هر آن احتمال می رفت شلیک گلوله از سلاح آن ها سینه شهروند بی گناهی را بشکافد اما تلاش شبانه روزی کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی که با دستورات ویژه قضایی توسط معاون دادستان مشهد همراه بود به نتیجه رسید و دزدان مسلح قبل از آن که دستانشان به خون بی گناهان آلوده شود در چنگ قانون گرفتار شدند. آنچه می خوانید خلاصه ای از گفت و گوی 3 ساعته با سارقان مسلح پشت میله های بازداشتگاه است.

نامت چیست و چند سال داری؟

«مسعود.ک» هستم و 30 سال دارم.

متأهلی؟

بله! یک فرزند دختر هم دارم که صورتش مقداری سوختگی دارد! می‌گویند این آثار ماه گرفتگی است. (اظهارات متهم در حالی است که همسر وی ادعا می کند وقتی دخترم را باردار بودم با شوهرم مشاجره کردیم و او با لگدی که به شکم من زد فرزندم دچار ماه گرفتگی شد!!)

سابقه کیفری هم داری؟

بله! یک فقره سابقه دارم که شلاق خوردم.

شغلت چیست؟

تعمیرکار خودرو هستم.

چه شد که به سرقت مسلحانه روی آوردی؟

با مشکلات مالی رو به رو شده بودم و می خواستم وامی جور کنم ولی دچار مشکل بودم و بانک ها هم وام نمی دادند. روزی که برای مصرف مواد مخدر به «پاتوق مجردی» یکی از دوستانم در منطقه سیدی مشهد رفته بودیم مصطفی هم آن جا بود.

او پیشنهاد سرقت از بانک را داد و گفت جایی را سراغ دارم به او گفتم چطور می شود از بانک سرقت کرد؟ با کدام اسلحه و امکانات؟

مصطفی گفت: شما پول جور کنید من اسلحه می خرم. گفتم ما برای مخارج خودمان دچار مشکل هستیم از کجا پول خرید سلاح را بیاوریم اما چند روز بعد او با یک قبضه اسلحه توپی که 5 یا 6 فشنگ می خورد و کهنه و زنگ زده بود وارد پاتوق مجردی شد و گفت این اسلحه را خریده و ادامه داد که برای خرید سلاح طلاهای همسرش را گرو گذاشته است که بعد از اولین سرقت طلاها را از گرو بیرون بیاورد.

او آن قدر مرا وسوسه کرد که در نهایت قبول کردم. مصطفی می گفت: به بانکی دستبرد می زنیم که مأمور نگهبان نداشته باشد سپس کلاه کشی و کلاه کاسکت هم تهیه کرد و برای اولین بار به موسسه فرشتگان دستبرد زدیم اما تنها 500 هزار تومان گیرمان آمد چون رئیس بانک (موسسه) گفت: این بانک نیست شما اشتباه آمده اید؟ ما پولی نداریم! من هم که ترسیده بودم همان 500 هزار تومان را گرفتم و از بانک بیرون آمدم. آن روز مصطفی خیلی مرا تشویق کرد که کارت عالی بود اما من همچنان مات و مبهوت بودم. کمی از پول ها را برداشتم و به خانه رفتم.

چرا باز هم به سرقت های مسلحانه ادامه دادید؟

هنوز 2 روز از این ماجرا نگذشته بود که مصطفی دوباره به سراغم آمد و گفت: تو خودت را مسخره کردی با این پول که من نمی توانم طلاهای همسرم را از گرو در بیاورم من هم که پول ها را طی همین دو روز خرج کرده بودم قبول کردم به بانک بعدی که در منطقه قاسم آباد بود دستبرد بزنیم.

وارد بانک تجارت شدیم. ساک را به رئیس بانک دادم تا پول ها را داخل آن بریزد آن روز پس از سرقت 8 میلیون تومان برداشتم و به خانه ام رفتم. مصطفی گفت: مدتی از خانه بیرون نیا! من هم همین کار را کردم ولی چند روز بعد دوباره نزدم آمد و گفت: ما دیگر آلوده شده ایم باید برویم و برای آخرین بار یک پول درست و حسابی سرقت کنیم.

ابتدا قبول نمی کردم ولی آن قدر پافشاری کرد و تماس گرفت که من به خانه اش رفتم شب نقشه سرقت را کشیدیم و صبح روز بعد وارد بانک سینا در بولوار معلم شدیم.

 من از انتهای کوچه پیاده شدم وقتی موفق به سرقت نشدم از بانک بیرون آمدم. دیدم مصطفی بیرون نیست. برگشتم فرار کنم که مردم به دنبالم دویدند. مرگ را جلوی چشمانم می دیدم.

نگران به داخل کوچه گریختم ولی مردم دست بردار نبودند تا این که زمین خوردم. آن ها به من نزدیک شده بودند که مصطفی فریاد زد یکی از آن ها را بزن! به طرف مردم شلیک کن! من هم گلوله ای هوایی شلیک کردم.

 وقتی مردم سر جایشان ایستادند سوار بر موتورسیکلت از محل گریختم. وقتی مطمئن شدیم کسی ما را تعقیب نمی کند او با موتور رفت و من هم با خودروی عبوری به خانه رفتم. ولی باز هم مدتی بعد به سرقت هایمان ادامه دادیم تا این که دستگیر شدیم ولی از این سرقت ها هیچ پولی برایمان باقی نماند.

چرا به تربت حیدریه رفتی؟

گوشی مصطفی خاموش بود شک کردم که او را گرفته اند! پاسپورتم را برداشتم و به تربت حیدریه رفتم!

مصطفی متهم دیگر این پرونده نیز در گفت و گو به تشریح چگونگی ماجرای سرقت های مسلحانه پرداخت.

چند سال داری؟

24 سال.

خانه مجردی را تو اجاره کرده بودی؟

بله! البته با چند نفر از دوستانم شریک بودیم.

نقشه های سرقت را هم آن جا طراحی می‌کردید؟

بله! وقتی دور هم می نشستیم که مواد مصرف کنیم این پیشنهاد مطرح شد. ولی من با موتور در بیرون بانک می‌ایستادم.

اسلحه را چگونه تهیه کردی؟

از فردی در جاده فردوس گرفتم. طلاهای زنم را گرو گذاشته بودم ولی بعد از سرقت از بانک تجارت طلاها را پس گرفتم.

اسلحه دوم را کی خریدی؟

آن را قبل از آخرین سرقت که شعبه افضل توس در خیابان شهید علیمردانی بود خریداری کرده بودم.

زمان سرقت های مسلحانه چه می‌کردی؟

من 2 کوچه بالاتر از محل بانک می ایستادم وقتی مسعود از بانک بیرون می آمد او را سوار می کردم و متواری می شدیم.

پول های مسروقه را چه می کردید؟

با هم می شمردیم و تقسیم می کردیم.

اما هنوز یک قبضه سلاح از شما کشف نشده است؟

اسلحه دوم را داخل چمن های میدان عسگریه انداختم.

الان پشیمان هستید؟

باید پشیمان باشیم. دیگر کاری از دستمان ساخته نیست.