صبح سه‌شنبه 11 خرداد برای پوشش خبری بازسازی صحنه مرگ دلخراش فاطمه امیری، دختر پنج ساله‌ای که با مکش پمپ مخصوص آبشار پارک کوهسار به داخل پمپ کشیده و شرحه‌شرحه شده بود، به این پارک در منطقه 15 رفتیم؛ پارکی که در انتهای خیابان اسکندرلو شهرک کاروان (رضویه) واقع و مأمنی شده است برای برآورده کردن آروزهای کوچک بچه‌های آن منطقه.

زمانی که از ماشین پیاده شدیم به دنبال آبشاری بودیم که طی چند روز اخیر خبرساز شد و رنگ خون به خود گرفت، ابتدای ورودی غربی پارک، زن میانسالی آهسته و قدم‌زنان در حال ورود به پارک است که به سمتش می‌رویم و از او می‌پرسیم آبشار کجاست؟ با دستانش سمت شرقی پارک را نشان می‌دهد ...

کسی اطراف آبشار نیست و جریان آب آن قطع شده است و انگار رگ حیات این آبشار به رگ حیات دختر کوچک قصه ما وصل بوده؛ دیگر کودکی در حوالی این آبشار هیاهو ندارد و فضای این حوالی هنوز حال‌و‌هوای روز تلخ حادثه را دارد؛ چند پیرمرد روی صندلی کنار حوض تکیه زده‌اند، ظاهرا کسی از جریان بازسازی صحنه مرگ فاطمه باخبر نیست.

به گودالی که فاطمه را درون خودش بلعید، خیره می‌شویم؛ روی آن حفاظی آهنی قرار داده‌اند که البته دیگر برای نجات جان فاطمه پنج ساله قصه ما خیلی دیر شده است.

از بالای نرده‌های تازه نصب شده روبه‌روی حوض پای آبشار به داخل محوطه آبگیر می‌‌پریم اما فنس آهنی روی گودال، آنقدر سنگین است که امکان بلند کردن آن نیست تا به درون گودال نگاهی بیاندازیم؛ دایی فاطمه قبلا گفته بود که این فنس و نرده‌های اطراف حوض آبگیر پای آبشار را ساعاتی بعد از حادثه نصب کرده‌اند هر چند که به گفته مسئولان شهرداری منطقه 15 پیش از این حفاظی روی گدال نصب و دزیده شده بود اما رهگذران همیشگی پارک، این موضوع را تایید نمی‌کنند.

عقربه‌های ساعت 9:25 دقیقه را نشان می‌دهد که گروهی از مأموران انتظامی و شهرداری به محل حادثه آمدند و 5 دقیقه بعد نیز خودروی بررسی صحنه جرم دادسرای امور جنایی تهران به ورودی پارک می‌رسد.

محسن مدیر روستا؛ بازپرس پرونده با اکیپ تشخیص هویت و دکتر پزشکی قانونی به روبه‌روی حوض می‌رسند و در ابتدا از پشت نرده‌ها به بررسی صحنه حادثه می‌پردازند، آهسته آهسته حضور مردم در اطراف آبشار بیشتر می‌شود و دقایقی بعد نیز علی‌اکبر انجمنی؛ شهردار منطقه 15 تهران همراه رئیس اداره حقوقی شهرداری منطقه 15 وارد پارک می‌شوند.

پس از بررسی اولیه و کلی آبشار و تجهیزات مربوط به مکش پمپ آب، بازپرس وارد حوض خالی از آب می‌شود و خواستار برداشته شدن فنس روی گدال با کمک سه کارگر پارک می‌شود؛ کارگران آب ته‌مانده داخل حوض را با سطل، خالی می‌کنند و حفره مرگ، نمایان می‌شود؛ حفره‌ای که به ظاهرش نمی‌خورد فاطمه را درون خودش بلعیده باشد، حفره‌ای که تنها عرضش 22.5 و طولش 27.5 سانت است اما با مکش شدید پمپ آبشار، جسم کوچک فاطمه را درون خودش کشانده ...

نحوه طراحی این حفره، شیب‌دار و سطحش لیز است؛ بازپرس این احتمال را می‌دهد که فاطمه پس از ورود به حوض به داخل گودال سُر خورده و به دلیل مکش بسیار قوی پمپ آب، به داخل حفره کشیده شده باشد.

بازپرس می‌گوید: حتی اگر روی حفره و نه روی گدال، یک حفاظ ساده نصب شده بود این اتفاق هرگز رخ نمی‌داد اما متخصص پمپ مکش (شخصی که پمپ را نصب کرده بود) می‌گویدبه دلیل حجم و فشار زیاد آب در صورت نصب حفاظ به پمپ فشار وارد می‌شد و این امر امکان‌پذیر نبوده است.

ابتدای حفره و در زیر تأسیسات، لوله‌ای قرار داده شده است که آب داخل حوض اط طریق آن و با مکش پمپ پایین آبشار به نزدیک چرخدنده‌های عریضی می‌رسد و از آن جا به بالای آبشار انتقال داده می‌شود، بالای آبشار نیز تأسیساتی قرار دارد که آب را از بالای آبشار و از درون حفره‌های دیوار به پایین سرازیر می‌کند.

وقتی که نوبت به توضیحات شهردار منطقه می‌رسد، وی به بازپرس می‌گوید: در طول پنج سال گذشته نرده‌ها دور تا دور آبشار قرار داشته‌اند، مهندس طراح آبشار برای همه قسمتهای آن نرده را طراحی کرده بود و فقط روبه‌روی حوض نرده‌ای در کار نبود.

انجمنی می‌گوید‌: در تاریخ یک خرداد 95 در نامه‌ای به پیمانکار پارک از وی خواسته بودیم که در خصوص نصب دریچه مشبک آبنمای بوستان اقدام کند و هشدار داده بودیم که اگر این کار انجام نشود، تمام عواقب بعدی آن برعهده پیمانکار است اما این کار صورت نگرفته بود و در 4 خرداد این حادثه تلخ رخ داده بود.

بعد از بررسی حفره و گودال داخل حوض، کارشناسان به سراغ پمپ بزرگی می‌روند که فقط با چرثقیل امکان جابه‌جایی آن وجود دارد؛ این پمپ، پره‌های آهنی بزرگی دارد که حتی در صورت مکش بدن یک انسان بالغ، به راحتی آن را قطعه قطعه می‌کند چه برسد به بدن نحیف و کوچک فاطمه قصه تلخ ما ...

چند دقیقه بعد پمپ باز می‌شود، حدود ساعت 10 صبح بازپرس و اکیپ تشخیص با استفاده از نردبان به گودالی می‌روند که پمپ درون آن تعبیه شده است؛ چندین بار پمپ خاموش و روشن می‌شود تا بلکه با راه‌اندازی آن بقایای از لباس فاطمه کشف شود اما چیزی داخل آن نیست.

بعد از بررسی پمپ، به بالای آبشار می‌رویم؛ زمانی که از پله‌ها بالا می‌رویم، قدمهایمان سنگینی می‌کند و تاب بالا رفتن از پله‌های آبشار را ندرد اما انبوهی از کودکان خردسال شهرک کاروان، دلشان به همان بالا و پایین رفتن از پله‌ها و آب بازی در پارک کوهسار خوش است و این بالا و پایین رفتن از پله‌ها و شیطنت کردن، خنده را بر روی لبانشان می‌آورد، خنده‌ای که چند روزی است بر چهره اهالی شهرک رضویه خشک نشده و به قول یکی از آنها «اهالی این شهرک همه عزادار این کودک نازنین شده‌اند.»

زمانیکه به بالای آبشار رسیدیم؛ آنجا چاهی است که روی آن حفاظ نصب شده؛ گل و لای آبی که از پایین به بالا پمپاژ می‌شود را ته نشین می‌کند و به سمت پمپ مکش دیگری می‌فرستد.

ابتدا آب درون چاه خالی می‌شود تا بلکه اثری از البسه فاطمه در آنجا پیدا شود اما با خالی کردن آب ته مانده چاه و با بررسی لجنهای باقی مانده، چیزی پیدا نمی‌شود؛ ساعت 10:20 دقیقه است که قاضی مدیر‌روستا تصمیم می‌گیرد خودش به داخل چاه برود و نگاهی بیاندازد، پایین رفتنی که یکی از تلخ‌ترین صحنه‌های بازسازی صحنه بازپرس را رقم می‌زند.

نور چراغ تلفن همراه بازپرس، اندکی داخل این چاه مخوف را روشن می‌کند که ناگهان تکه‌هایی از استخوانهای بدن فاطمه کشف می‌شود؛ یک هفته از روز آن حادثه تلخ گذشته و تازه امروز، بقایایی از بدن شرحه‌شرحه شده فاطمه مجددا کشف می‌شود؛ پلیسی که کنارمان ایستاده، سری تکان می‌دهد، آهی می‌کشد و از صحنه دور می‌شود ...

گزارش تصویری کامل بازسازی صحنه این مرگ دلخراش

کار بازپرس رو به اتمام است، به سراغ زن جوانی می‌رویم که همسایه خانوداه فاطمه کوچک قصه ما است؛ او می‌گوید:« زمانیکه مادرش متوجه گم شدن فاطمه شد، من اینجا بودم، با هم کنار حوض رفتیم، از نگهبان پارک خواستیم که پمپ را خاموش کند و مادر فاطمه به او گفت که دمپاییهای فرزندش روی آب است اما نگهبان پارک این کار را نکرد و گفت دمپاییها از دیروز روی آب افتاده است تا اینکه با اصرار توانستیم او را قانع کنیم که پمپ را خاموش کند، همان‌ زمان با پلیس و آتش‌نشانی تماس گرفتیم، وقتی که آتش‌نشانی رسید به مأموران گفتیم فاطمه داخل حفره رفته است که آنها کارشان را شروع کردند، فهمیدم که فاطمه جانش را از دست داده است، مادرش را به گوشه پارک بردم و نگذاشتم با جسد قطعه‌قطعه فرزندش رو‌به‌رو شود.»

زن دیگری که فرزندش، چهاردهم اردیبهشت سال 1381 در دریاچه "پارک‌شهر" غرق شده بود و اتفاقا او هم از اهالی شهرک کاروان است که خانواده فاطمه ساکن آن هستند، می‌گوید «حتما باید اتفاقی بی‌افتد که ایمن‌سازی صورت بگیرد، زمانیکه فرزند من به همراه پنج نوجوان دیگر در پارک شهر غرق شد، بعد از آن همه به فکر افتادند و قبل از این اتفاقهای تلخ، کسی پاسخگو نبوده و نیست.»

ساعت حدود 11 صبح است که گویی خورشید هم از دیدن این صحنه‌ها، چنان برآشفته و برافروخته شده که سر و صورتمان دیگر تاب تحمل سه‌تیغ تابشش را ندارد؛ حالا پارک، خلوت‌تر و خلوت‌تر می‌شود و سکوت مرگبار حاکم بر این فضا را، صدای بازی و هیاهوی چند کودک خردسال از انتهای پارک، درهم می‌شکند؛ حالا دیگر تنها تصویری که لحظه‌ای از جلوی چشمانمان محو نمی‌شود، چهره معصومانه فاطمه کوچک این قصه پرقُصه است که امروز با نگاه معصومانه و کودکانه‌اش از بالای ابرها، نظاره‌گر دستانی است که بررسی این پرونده را بر عهده دارند تا تمام بانیان و مقصران مستقیم و غیرمستقیم این حادثه، به جزای کرده خود برسند و به این واسطه، دیگر بدن مادران این شهر در هنگام بازی کودکانشان در چنین اماکنی از ترس نلرزد ...