به گزارش پارس به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان،بیشتر ما هنگامی که واژه اعتیاد به گوشمان می خورد، خانواده های فقیر و کارتن خوابهای تزریقی را به یاد می آوریم اما هستند دختران و پسرانی که در خانه های لوکس و محله های بالای شهر زندگی میکنند و غم داشتن پدر یا مادری معتاد بر دلشان سنگینی می کند.آنها از ترس ریختن آبرو و شرایط جامعه، راز پنهان دلشان را فقط برای روان شناسان بازمی کنند اما اینبار مهسا می خواهد از دریای غم و بغض سنگین و همیشگی اش بگوید که دیگر به خاطر گناه پدرش او را مجازات نکنند...!
*بغضی که تمامی ندارد!
مهسا دختری 28 ساله و تحصیل کرده در رشته مهندسی مکانیک،میخواهد ازصبوری ها و ناراحتی هایی که منشأ همه آنها پدری معتاد و بی اراده است ،برایمان بگوید. وی تک فرزند خانواده ایست که سالها پیش تریاک، آرامش ، خوشبختی و از همه مهمتر تکیه گاه و شانه های امن مرد خانه شان را از آنها گرفت و حتی پول و ثروت هم نتوانسته است که او را خوشبخت کند.
مهسا و مادرش با کار و تلاش فراوان توانستند خانه و ماشینی لوکس را خریداری کنند. آنها نیاز مالی ندارند،فقیر نیستند اما احساس خوشبختی با آنها فرسنگها فاصله دارد.
با اینکه بغض، چشمانش را براق و صدایش را لرزان کرده اما در غمکده دلش رابا اطمینان باز میکند؛ او با بیان این صحبت که با وجود داشتن پدر، یتیمی را تجربه کرده است، به سختی آغاز میکند: "پدرم را در کودکی از دست داده ام البته جسم او همیشه در خانه و در اتاق پای منقل و سیخ به دست حضور دارد اما محبت و مهرش را هم با خود به آن اتاق برد و برای همیشه در آنجا دفن کرد.
از 7سالگی تاکنون پدرم را فقط در دو حالت نشئگی و خماری دیده ام که هر دو حالتش بسیار دردناک است؛ در این مواقع همیشه به بهانه های مختلف داد و فریادش بر سر من و مادرم بلند میشود بطوری که صدای فریادش را همه همسایه ها می شنوند. این جر و بحث و دعواها به کاری روزانه و طبیعی تبدیل و باعث شده که مادرم یعنی تنها حامی و تنها فردی که در زندگی دارم به بیماری های عصبی مبتلا و روز به روز پیرتر و ناراحت تر شود.مواد به پدرم اجازه مهربانی و رسیدگی به خانواده اش را نمیدهد و او را بطور کامل برای خود کرده است".
*نگرانی مادرانه برای آینده فرزند!
مهسا در حین صحبت دچار سردرد شدیدی میشود و به همین دلیل چند قرص را که گویا همیشه باید با خود همراه داشته باشد میخورد.دختر جوان با خجالت و اندوه فراوان راز خانواده اش یعنی همان اعتیاد پدر و زجرها و مشکلات خود و مادرش را به زبان می آورد.
در حالی که اشک های جمع شده در چشمانش به آرامی گونه هایش را نوازش میکند با خوردن یک لیوان آب سرد،ادامه میدهد:" پدرم دیگر نمیتوانست کار کند و همچنین رفته رفته چهره اش هم کاملا حالات و علائم معتادها را پیدا کرد.از آن زمان مشکل ما فقط به بحث و دعواهای هرشب ختم نمیشد،مادرم مجبور شد خیاطی را شروع و درآمد خانه را تأمین و با کار بیش از حد مقداری پول هم برای آینده من پس انداز کند. از طرف دیگر به خاطر چهره و رفتار ناپسند پدرم با دیگران، همه فامیل و همسایه ها متوجه اعتیادش شدند و بدون هیچ درک و رحمی، طعنه و سرکوفت های دل شکن و فراوانی را به من و مادرم می زدند. اوضاع طوری بود که دیگر خجالت می کشیدیم حتی برای کارهای ضروری هم پدرم را همراهمان ببریم البته ناگفته نماند که او هم هیچ وقت حتی زمانی که من یا مادرم راهی بیمارستان میشویم قدمی از قدم برنمی دارد و تمایلی به همراهیمان ندارد. این بدان معنا نیست که او ذاتی بد و دلی از سنگ دارد بلکه دور شدن از بساطش حتی برای چندساعت هم برایش دشوار است. از طرفی هم از رفتار ناملایم دیگران با یک شخص معتاد میترسد به همین دلیل خانه نشینی و انزوا را برهمه چیز ترجیح میدهد.
در طول این سالها چند بار او را برای ترک اعتیاد به بهترین کمپ ها بردیم اما متأسفانه هردفعه بعد از چند روز ابتدا پنهانی و سپس آشکارا مصرف مواد مخدر را شروع می کند و بارها با صراحت گفته که از ترک کردن می ترسد و هیچگاه از تریاک دست نمی کشد.
*رویایی که آوار میشود!
مهسا عکس قبل و بعد از اعتیاد پدرش را به من نشان میدهد و با حسی که درهم از عشق ونفرت است به عکسها خیره شده وچنان ملتمسانه با آنها صحبت میکند که انگار پدرش اورا در آغوش گرفته و به حرفهایش گوش جان سپرده است.
او با معصومیتی همراه با خشم میگوید:"توهمات ناشی از مصرف مواد مخدر و خانه نشین شدن پدرم باعث شده که زحمات و تحمل ما را نادیده بگیرد و ما را دشمنان خود بداند. او این موضوع را درک نمی کند که اگر تا الان او را ترک نکرده ایم و اخلاق تند و بهانه جویی های هر لحظه اش را تحمل میکنیم به دلیل عشقی است که نسبت به او داریم. "
دختر معصوم لحظه ای به فکر فرو میرود سپس از مرد رویاهایش میگوید: " تریاک نه تنها پدرم و شادی و سلامتی مادرم بلکه عشق زندگیم، پسری که تمام رویاهایم را با او ساخته بودم را نیز از من گرفت. 2سال پیش با پسری آشنا شدم که از همه نظر باهم تفاهم داشتیم اما در روز خواستگاری خانواده اش با دیدن پدرم ، من را سرزنش کردند و نارضایتی خود را نسبت به ازدواجمان اعلام کردند."
* شهر خالی از عاطفه و رحم!
افسوس..!
دستان نیرومند و با ابهت یک مرد به جای نوازش بر سر دخترش و برداشتن غم و غصه هایش، مواد مخدر را به دست میگیرد و با آتش روشن بساطش ، آینده و آرزوهای فرزند و همسرش را می سوزاند و از بین میبرد.
خانواده های افراد معتاد بیش از آنچه که فکر کنیم، درد دارند.آنها همیشه عزا دارند. هربار که عزیزشان مواد مخدر مصرف می کند، دنیا بر سرشان خراب میشود. با این حال مایه تأسف است که برخی از ما نمی توانیم زبان و رفتارمان را کنترل کنیم و بدون فکرو درک شرایط متفاوت افراد، مارگونه نیش میزنیم.
به امید آن روز که دلالان مواد مخدر به بهانه واهی بدست آوردن درآمدی بالاتر که نفرین هزاران مادر و کودک را با خود به همراه دارد، آینده جوانان را تباه نکنند.باشد که با برنامه ریزی صحیح در حوزه فرهنگی-اجتماعی و همت شهروندان و مسئولان، بوی بهبود شرایط از وضعیت زندگی معتادان به مشام برسد و کمتر شاهد گریه دخترانی مثل مهسا باشیم.
ارسال نظر