عاشق روانی در دنیای مجازی!
به جوان ها بگویید این دنیای مجازی چیزی جز دروغ نیست و این دنیای دروغین ریشه های زندگی را می سوزاند، همان طور که زندگی مرا تباه کرد و اکنون در یک قدمی چوبه دار قرار دارم. نگویید من زرنگم و فقط دیگران هستند که به راحتی فریب می خورند، من هم همین تصورات را داشتم، اما اکنون که به عنوان قاتل محاکمه می شوم، فهمیدم که ساده لوح ترین و احمق ترین انسان روی زمین بودم که همه حرف های دروغ در این فضای پر از نیرنگ و فریب را راست پنداشتم ...
به گزارش پارس به نقل از خراسانجوان 26ساله ای که زنجیرهای آهنین بر پاهایش قفل شده و قرار بود تا دقایقی دیگر در شعبه ویژه قتل عمد مشهد به سوالات قاضی «سیدجواد حسینی» درباره جنایت هولناک خود پاسخ دهد، گذشته خود را چون فیلمی کوتاه در ذهن مرور کرد و گفت: وقتی نتوانستم دیپلم بگیرم، در یک فروشگاه پوشاک در منطقه 17 شهریور مشهد شاگرد مغازه شدم. آن روزها در رویای داشتن یک خودروی پراید شب و روز نداشتم، می خواستم همه چیز را یک شبه به دست آورم. در همین زمان وقتی برای خواندن فاتحه سر قبر خاله ام رفته بودم، چشمم به دختری افتاد که کنار قبر پدرش به شدت گریه می کرد. یک لحظه با دیدن آن دختر عاشق شدم و به بهانه تسلیت گفتن کنارش نشستم و او را دلداری دادم. برایش از امید به زندگی گفتم، این در حالی بود که مادر آن دختر هم از سخنان من خوشحال شده بود. اما آن ها وقتی از دخترشان خواستگاری کردم شرط گذاشتند که باید ادامه تحصیل بدهم. در همین حال آن دختر وارد دانشگاه شد و گفت: سواد تو به درد من نمی خورد!!متهم به قتل در حالی که اشک هایش سرازیر شده بود، ادامه داد: حالا او دکتر روانشناس است و من یک...! پس از این ماجرا بود که بالاخره با خرید یک پراید، راننده آژانس شدم تا این که زمستان سال گذشته در شبکه اجتماعی لاین این زن لعنتی وارد زندگی ام شد. او مدام پیام می داد چرا در گروه ناراحتی؟ پاسخ می دادم به خاطر این که در گذشته دچار شکست عشقی شده ام . او با دلبری و طنازی، شماره تلفن مرا گرفت. می گفتم قصد ازدواج ندارم ولی او با اعصاب و دلم بازی می کرد. آن زن می گفت: من مجردم و حاضرم با تو در چادر زندگی کنم، آرامش را به زندگی ات باز می گردانم، اما لعنتی دروغ می گفت و نه تنها مجرد نبود بلکه 3 فرزند هم داشت. من تازه از یک ماه قبل بود که فهمیدم همه حرف هایش دروغ است. او با حرف هایش از من یک عاشق روانی ساخته بود. شب و روز روی خط گوشی ام بود و مرا وسوسه می کرد تا برادرش را بکشم. درست چند ساعت قبل از قتل بود که فهمیدم آن مرد برادر او نیست بلکه شوهرش است. می گفتم من جرأت این کارها را ندارم. بالاخره با هر شگردی بود مرا به خانه اش کشاند و ... حالا که به عنوان قاتل محاکمه می شوم می خواهم فریاد بزنم آهای جوان ها این فضای مجازی شیطانی است که همه هستی تان را با هم می سوزاند...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی
ارسال نظر