آرایش زنان صد و چهل سال پیش به روایت مونس الدوله، ندیمه باسواد قجری
از ملاباجی بندانداز تا گیس عاریه و خال کوبی+ تصاویر
زنهای خالکوب مطابق نقشه سوزنها را به صورت زنها فرو میکردند و جای آن سرمه میریختند. البته کمی هم خون می آمد و اما همین که خون خشک میشد و سرمهها میریخت، خالهای قشنگ دائمی آبی رنگ نمایان میشد و گاهی هم نوک آلوده این سوزنها برای زن کزاز و بیماریهای دیگر سوغات میآورد.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- زهره شریفی- «اصولا آن وقتها قسمتی از وقت روزانه زنان نزد «بنداندازها » و «مشاطهها» میگذشت، به نظر میآید که این میراث را خانمهای امروز هم کم و بیش حفظ کرده اند و در بسیاری از اوقات چنان در آرایش وسواس به خرج میدهند و افراط میکنند که انگار فقط آراستن جمال مایه کمال است؛ غافل از اینکه زیبایی درونی که فهم و عاطفه و انسانیت دارد، خیلی محبوبتر از آن زیبایی است که به وسیله آرایش و به کمک پودر و سرخاب و سرمه یا به قول امروزیها ریمل به وجود می آید». مونس الدوله در خاطرات خود در قسمتی که میخواهد از آرایش زنهای صد و چهل سال پیش روایت کند، اشارهای هم به سابقه تاریخی دغدغه زنان در این مورد دارد و سپس با حوصلهای تمام کل ماجرای چگونه زیباتر شدن زنان را برایمان تعریف میکند.
* جام چهل کلید و حنا و آغاز آراستن
ماجرا از آرایش موها و به قول زنان آن روزگار از گیسوان شروع میشد و اول از همه«حنا» بستن. معمولا در خانههای قدیم یک جام برنجی کرمانی بود که در آن حنا خیس میکردند. این جام برای خودش شکل و شمایلی خاص داشت، به صورتی که کناره بعضی از این جامها سوراخی داشت که سیم از آن میگذشت و داخل سیم، چهل تکه کوچک برنجی بود که روی هر تکه «بسم الله» کنده بودند و به این جهت نام آن جام را «چهل کلید» هم میگفتند.
در آن روزگار رسم بود که حنا را غالبا با گلاب یا آب چاه، رو به قبله خیس میکردند. زنهای باسلیقه به قول مونس الدوله شب موقع خواب به سرشان حنا میبستند و چند تا برگ توت یا برگ مو و اگر فصل برگ نبود، کاغذ آبی رنگ کله قندی روی آن میگذاشتند و صبح زود پیش از آفتاب حمام میرفتند و حنا را میشستند و بلافاصله با مقداری روغن خوردنی سرشان را چرب میکردند که براق شود. بعد از گذاشتن حنا و رنگ گرفتن آن باید شب بعد موهایشان را رنگ کنند که قرمزی حنا تبدیل به سیاهی خوشرنگی بشود. جالب است که بین زنان روش رنگ و حنا بستن کمی محرمانه بود و شیشههای رنگ و حنا را درون صندوق میگذاشتند که کسی به آن دسترسی نداشته بشد. برای اینکه شهرت داشت اگر تخم جارو را ریز بکوبند و الک بکنند و درون کیسه حنا و رنگ بریزند زنی که آن رنگ و حنا را به سر ببندند حتما سیاه بخت میشود!
* از گیس بریده تا سرگیس!
خوب صد و چهل سال پیش موهای بلند برای زنها خیلی اهمیت داشت. پس حق داشتند به کیسه رنگ و حنا خودشان اهمیت بدهند، تا جایی که بعضی زنها که هوو یا خواهر و مادر شوهر ناباب داشتند، بیش از همه احتیاط میکردند. چون بسیار اتفاق می افتاد که هوو یا جاری یا مادرشوهر برای اینکه موهای بلند رقیب را از او بگیرند و او را به قولی خلع سلاح کنند، یواشکی مقداری مواد معروف در آن زمان به نام «زرنیخ»کوبیده قاطی رنگ و حنا میکردند و همین که زنی سرش را حنا میبست و میشست، تمام موهایش با آب پایین می آمد. بلندی موی زنان آن زمان آنقدر مهم بود که به قول مونس الدوله یکی از مجازاتهای معمول آن زمان این بود که گیسهای زن را قیچی میکردند و به او لقب «گیس بریده» میگفتند که یکی از ناسزاهای قدیمی آن روزگار بوده است.
ماجرای آراسته شدن زنها به این زودی به پایان نمیرسید همین که کار حنا و رنگ تمام میشد نوبت به بافتن موهایشان میرسید که بعضی از زنها که موی پر پشتی داشتند، گاه تا بیست و چهار گیس میبافتند و به پشت میریختند و گاهی تا کمر میرسید و به دنبال هر تارِ مو گیس شده یک سکه کوچک طلا یا نقره میبستند که آن را «سرگیس» می گفتند. قدیمیها بر عکس امروزه، زیبایی زن را در آن میدانستند که گیسوان ضخیم و پر پشت داشته باشد و تا روی غوزک پا بیفتد! اگر موهایشان به حد کافی بلند نبود گیسویی از ابریشم مصنوعی به آن پیوند میزدند تا آن را بلند جلوه بدهند و انتهای هر رشته گیس را با مروارید یا جواهر و تزئینات طلا و نقره زینت میدادند.
بعد از آن قسمتی از زلف را روی پیشانی رها میکردند که به آن مثل امروز خودمان «چتری» میگفتند و در دو طرف صورت قسمتی از مو را به شکل دم عقرب قیچی میکردند که تا زیر چشم میآمد. در آن روزها، برای اینکه آرایش سر خوب نمایان باشد، زنها عرقچین به سر میگذاشتند. عرقچین زنها با پارچههای زری، اطلس، مخمل قلابدوزی و ابریشم دوزی تهیه می شد و برای اینکه عرقچین از سر نیفتد، با قیطان نازک ابریشمی آن را به زیر گلو میبستند. مونس الدوله برایمان در ادامه اینطور تعریف کرده است:« باری حالا خانم محترم سرش را رنگ و حنا بسته و روغن زده و گیسها را بافته و سرگیس بسته است، باید زلفهای جلوی سر را هم طوری آرایش کند. این آرایش آخری به این فرم بود که کاغذ زرورق، گل و بوته و آدمک میبریدند و با لعاب بهدانه آن را روی زلفهای جلوی صورت میچسباندند. اسم این گلهای زرورقی «قی قی پروانه » بود».
* سوراخ کردن گوش و گوشواره معروف جده!
آرایش مو به این ترتیب تمام میشد و نوبت به آویزان کردن گوشواره میرسید. در آن زمان رسم بود معمولا تا دختر به دنیا می آمد، ماما با سوزن نخ، گوش او را سوراخ میکرد و نخ را از درون سوراخ رد میکرد و روغن خوردنی و زردچوبه به آن میمالید. بعد که دختر پنج – شش ساله میشد، از خانه جدهاش- مادر مادرش- یک گوشواره کوچک به اسم «پرک» برای او میآوردند. گوشواره پرک یک حلقه نازک طلا بود که یک پولک طلایی نازک به آن چسبیده بود. کم کم این گوشواره بزرگ میشد و به شکل «تختهای » در میآمد. گوشواره تختهای، گوشوارهای بود که به شکل نیم تاج اما مشبک میساختند و چند نگین کوچک جواهر هم در آن به کار میرفت که در زمان ما هم در بعضی از طلافروشی ها یافت میشود.
* ملاباجی بندانداز و کل فاطمه
خانمهای آن روزگار اول هر ماه – البته ماههای قمری- غیر از ماه محرم و صفر رسم داشتند به سراغ مشاطهها و بند اندازها بروند و صورت خود را بند بیندازند، چون میگفتند در صورت خانمها موی نحسی میروید که باید آن را برطرف کرد. متخصص بنداندازی پیرزنی بود که او را « ملاباجی بندانداز» مینامیدند. آنوقتها که کالسکه و درشکه خیلی معمول نبود ملاباجی بندانداز سوار بر الاغ از این خانه به آن خانه میرفت که خانمها را بند بیندازد و حق الزحمه ملاباجی هم دو قران بود. اما یک سکه نقره نیم قرانی هم به جلودار ملاباجی انعام میدادند. کسانی که کم بضاعت بودند خودشان به خانه ملاباجی بندانداز میرفتند.
اما طریقه بند انداختن اینطور بود که ملاباجی خانم به قدر نیم زرع ریسمان سفید بسیار محکمی را سر و ته گره میزد و آن را مانند کمند به دست میگرفت و کوتاه و بلند میکرد و با سرعت عجیبی تمام موهای ریز صورت را از بیخ و بن میکند.
علاوه بر ملاباجی بندانداز، به قول مونس الدوله یک زن دیگری هم بود که او را « کل فاطمه»- کربلایی فاطمه- میگفتند. کل فاطمه با ریسمان بند نمی انداخت، بلکه مقداری «سقز» را روی آتش آب میکرد و کمی گلاب هم درون آن میریخت و همین که سقز و گلاب کمی خنک میشد آن را به صورت خانمها میچسباند. پس از نیم ساعت آن سقزها را با بیرحمی تمام میکند تا هر چه موی ریز روی صورت خانمها باشد، با آن کنده شود. این کار خیلی دردناک بود؛ اما خانمها برای اینکه خوشگل بشوند، این درد را تحمل میکردند.
مونس الدوله میگوید: «اصولا زن دیروز برای محبوب بودن مجبور بود همیشه دست به دامن بنداندازها و مشاطه گرها باشد و هر درد و بلایی را به خاطر زیبایی و دلربا شدن به جان بخرد. بنداندازها و مشاطه ها در زندگی زن قدیم رل مهمی داشتند. آنها جادوگر عشق و محبت و خوشبختی بودند؛ اما گاهی هم خبر چینیها ساخت و پاختها و جاسوسیهای آنها خانوادهای را به باد میداد. آنها، به صرف حرفهشان، به اندرونی و حرم بیشتر خانهها راه داشتند».
* کشیدن وسمه و شستن آن با صابون آب هفت میوه
بعد از بند انداختن و سقز چسباندن، نوبت «وسمه» کشیدن میشد «وسمه جوش» مثل هاون جزو لوازم هر خانهای بود. وسمه جوش ظرف مسی درازی به شکل ملاقه بود و یک آبکش مسی هم درون آن بود. برگ وسمه را درون ظرف ملاقه میریختند و روی آتش منقل نگاه میداشتند تا جوش بیاید و قوام پیدا کند. سپس با آن آبکش کوچولویی صاف میکردند و درون یک کاسه کوچک مسی میریختند. بعد، میل عاجی را که سر آن پنبه پیچیده بودند، درون وسمه میزدند و به ابرو میکشیدند. قبل تر از این زمان ابروها را با وسمه پیوسته میکردند؛ یعنی از این طرف ابرو تا آن طرف ابرو وسمه کاری میشد. اما بعدها که به زمان مونس الدوله میرسد قرار شد ابروها را لنگه به لنگه وسمه بکشند و بعد وسط آن را خالی بگذارند. وسمه باید لااقل یک ساعت روی ابروها میماند تا رنگ بگیرد. بعد، وسمه را با «صابون آب هفت میوه» میشستند. بعد از وسمه نوبت «روناس» میرسید که جوشیدن نمیخواست. روناس را درون آب سرد خیس میکردند و با میل روی ابرو میکشیدند. روناس بعد از یک ربع ساعت رنگ میگرفت. حالا به قول زنان صد و چهل سال پیش ما، ابروی خانم «پرطاوسی» شده بود. بعضیها به این رنگ پر طاوسی اکتفا میکردند؛ اما بعضیها دوباره روی روناس وسمه میکشیدند و آن وقت وسمه خانم « پر کلاغی» میشد!
* آرایش چشم با معجونی از استخوان پای طاوس
حالا می رسیم به آرایش چشم که یکی از دغدغههای دختران و زنان امروز است، آرایش چشم آن زمان با «سرمه» بود. هر زنی یک «سرمه دان» و یک «میل سرمه دان» مخصوص به خودش داشت. بهترنی سرمه را « سرمه هفت جواهر» میگفتند و مشهور بود که هفت نوع جواهر را میسوزانند و با مغز گردو و مغز بادام و مغز پسته، که آنها هم سوزانده بودند، قاطی میکردند و میکوبیدند و استخوان سوخته قلم پای طاوس به آن اضافه میکردند؛ چون میگفتند استخوان پای طاووس چشم را قوت میدهد. به هر حال سرمه کشیدن هم مهارت میخواست که زیاد و کم نشود و برای این کار میل سرمه دان را اول درون گلاب میزدند که سرمه به خودش بگیرد، بعد به چشم میکشیدند. ندیمه حرمسرای ناصرالدین به شیرینی در خاطرات خود باز از آرایش زنان روزگارش برایمان تعریف میکند:« آن وقتها که «پودر» و «روژ» و «ماتیک» نبود برای سرخ و سفید کردن صورت، «سفیداب» و « سرخاب پنبهای» به کار میبردند. بهترین سفیداب را از تبریز میآوردند. طرز مالیدن سفیداب این طور بود که به دستمال نازک سفیدی کمی روغن بادام میزدند و آن دستمال را توی جعبه سفیداب فرو میکردند و به صورت میمالیدند. جعبه سفیداب، قوطی کوچک نقره یا خاتم کاری بود که حتما باید چفت و بست داشته باشد؛ چون معروف بود بعضیها که دشمن دارند، سفیداب قلع توی سفیداب اصل میریزند و صورت خانمها را با این حیله بدرنگ میکنند و اما سرخاب پنبهای یک پنبه آغشته به جوهر قرمز بود که به گونهها میمالیدند».
* تتو یا تاتوی خانمهای صدو چهل سال پیش!
پس از انجام مراسم سرخاب و سفیداب، نوبت «خال گذاری» میشد. شاید جالب باشد که هنوز هم این روش به صورت تتو در میان زنان به شکل و شمایل دیگری رایج است! خال گذاری به دو صورت بود: یکی خال همیشگی، یکی خال موقت، یک گروه زنهایی بودند که به کار خالکوبی اشتغال داشتند. زنهای خالکوب چند سوزن نوک تیز را با نخ محکم به هم میبستند و مطابق نقشهای که داشتند، صورت و شکم زنها را خال میکوبیدند! خال صورت معمولا یک نقطه به اندازه یک نقل این طرف گونه و یکی آن طرف گونه، یک گل کوچک زیر لب پایین بود.
زنهای خالکوب مطابق نقشه سوزنها را به صورت زنها فرو میکردند و جای آن سرمه میریختند. البته کمی هم خون می آمد و اما همین که خون خشک میشد و سرمهها میریخت، خالهای قشنگ دائمی آبی رنگ نمایان میشد و گاهی هم نوک آلوده این سوزنها برای زن کزاز و بیماریهای دیگر سوغات میآورد.
اما خالهای موقت را با «خطاط» میکشیدند. خطاط یک ته چوبی باریکی بود که سر آن مقداری سرمه کوبیده خشک شده گذارده بودند و هر نوع خالی که میخواستند، گوشه لب یا دو طرف صورت میان دو ابرو میکشیدند. این خال موقت بود. بعضی خانمها به جای خطاط یک گل یا پرنده کوچکی از زرورق میچیدند و با لعاب بهدانه و یا «اسفرزه» آن را به صورت میچسباندند و این روش مخصوص بود برای زنهایی که صورتشان سالک داشت.
* گیس عاریه و کاروانسرای اصفهانیها
در جملات آخر نوشتههای مونس الدوله درباره آرایش زنان، او به ماجرای رواج استفاده از کلاه گیسی هم در میان زنان اشاره میکند: «حالا کمی از کلاه گیس و گیس عاریه برایتان بگویم. آن وقتها، کچلی میان زنها شیوع داشت. بیچاره زنی که سرش کچل یا طاس بود و گیسوانش به قول آن روزیها تا پشت کمرش نمیآمد که ناچار سمت بازار گیس فروشها، میرفت.
در آن روزها، نزدیک بازار چهارسو کوچک تهران، کاروانسرایی بود که آن را « کاروانسرای گیس فروشها» میگفتند. تمام گیس فروشهای آن روز، تجار اصفهانی بودند؛ چون بهترین گیسهای عاریه و کلاه گیسها را در اصفهان میساختند. البته زنها اجازه نداشتند بازار بروند و از تاجر، گیس بخرند؛ برای این کار دلالههای مخصوصی بودند که آنها هم همه از خاک پاک اصفهان. گیس عاریه و کلاه گیس را با حنا و سرکه میشستند. زنهایی که گیس عاریه و کلاه گیس داشتند، برای اینکه رسوا نشوند، هیچ وقت روز به حمام نمیرفتند و حمام رفتن آنها اذان صبح، پیش از طلوع آفتاب بود که حمام خلوت و تاریک باشد».
ارسال نظر