سفر با کتابخانه سیار به دل روستاهای محروم
کوثر کتاب شعر «آقای تابستان» را معرفی میکند و یکی از شعرها را میخواند. در دست بچههای دیگر کتابهای گروفالو، دنیای شگفتانگیز حشرات و قطب را میبینم.
به گزارش پارس به نقل از روزنامه شهروند همانطورکه سرش را خم کرده روی کاردستیاش و دارد چند برگ را روی صفحهای سفید میچسباند میگوید: «زِرزِمه یعنی صدای زنبور». لبخندش آرام است، لبها خجالت میکشند کش بیایند. مثل ٦ نوجوان دیگر عضو کتابخانه روستای زرزمه و مثل بچههایی که دو ساعت بعد قرار است در روستای بندِ بِن ببینم. مینیبوسی که ما را تا یکی از روستاهای شهرستان بابل آورده است از حیاط مسجد قدیمی پیداست. مینیبوسی که بچههای این روستا دو هفته یک بار ساعت ٨ و نیم صبح منتظرش هستند. اینجا کنار آرامگاه روستا که روی هم ٥٠ خانوار دارد. سید مصطفی صالحیان، کتابدار کتابخانه سیار منطقه بندپی شرقی و غربی لابد به تصویر بچههای منتظر فکر میکرد که برای حرکت به سمت روستا با ما، صبح زود قرار گذاشت و تأخیر یک گروه تصویربرداری برای فیلم مستند هم او را معطل نکرد و از آنها خواست برداشتهای بعد را برای وقتی دیگر بگذارند چون بچهها منتظرند. از پایگاه کتابخانه سیار روستایی، طبقه سوم دبستان امام علی(ع) در خشرودپی، ساک پر از کتابش و جعبهای با توپ و کاغذ رنگی و ماسکهای حیوانات را برداشت، سوار مینیبوس قدیمیاش شد و راه افتاد به سمت زرزمه. ما پشتسر او حرکت کردیم در جادههای پرپیچ و خمی که به قول راننده «نفس ماشین را میگرفتند» جادههایی که صالحیان دوسال است در برف و باران معمول یک روستای شمالی هم بالا میرود. وقتی به مسجد میرسیم بچههایی که روی دو پایشان توی حیاط نشسته بودند، میدوند طرف ماشین عمو کتابدار. شش پسرند و یک دختر. کمکش میکنند وسایل را ببرد. در طول سالتحصیلی صالحیان در مدرسه سراغشان میرود اما تابستانها قرارشان اینجاست در هجوم صدای زنجرهها. خانههای روستایی دورترند. آنقدر که بیشتر پدر و مادرها از ترس حیوانات، دخترهایشان را به جلسههای کتابخانه سیار نمیفرستند.
صالحیان از بچهها میخواهد کتابهایی که در این دو هفته خواندهاند به هم معرفی کنند تا اگر کسی دوست دارد امانت بگیرد. کوثر، تنها دختر جمع، کتاب شعر «آقای تابستان» را معرفی میکند و یکی از شعرها را میخواند. در دست بچههای دیگر کتابهای گروفالو، دنیای شگفتانگیز حشرات و قطب را میبینم. صدای بالا آمدن ویندوز لپتاپ صالحیان بلند میشود و کمی بعد، بچهها دارند فیلم تماشا میکنند. انیمیشن پسران تشمال که با این عبارت به پایان میرسد «قصه ما به سر رفت، غوله گذاشت و در رفت». وقت کاردستی است.
کمی بعد در باغ پشت مسجد هستند که ملک یکی از اهالی است. صالحیان بعد از اینکه میپرسد صاحب ملک مشکلی با برداشتن برگها ندارد، به بچهها میگوید برای کاردستیشان برگ جمع کنند. از سرازیری پایین میرویم و بوی علفها با گرمای تابستان درهم میپیچد. اینجا هوا گرم است و رطوبت دریا از دورتر احساس میشود. صالحیان از بچهها میخواهد از روی زمین برگ جمع کنند. یکی از پسرها دارد خزههای روی تنه درخت را برمیدارد. گروه فیلمبرداری دنبال بچهها هستند که از این طرف به آن طرف برگ جمع میکنند و در پیشان نفس کم میآورند. ما هم همینطور. تا وقتی صالحیان صدایشان میکند. دیگر کافی است. میروند تا تابلوهای سرسبزشان را شروع کنند. روی ایوان سیمانی کنار هم مینشینند و ترکیب برگها را روی کاغذهای سفید امتحان میکنند. کوثر یازده ساله است و همانطورکه با برگهایش منظرهای را طراحی میکند، میگوید که دوسال است عضو کتابخانه است. او با برادرش آمده که آن طرفتر دارد موش و جوجهتیغی میکشد.
معلم مدرسه روستا، حشمتاله محمدی به جمع اضافه میشود. دو پسرش عضو کتابخانهاند. میخواهد آنها را بعد از جلسه به کانون زبان شعبه گلوگاه ببرد. میگوید: «بچهها همیشه از آمدن آقای صالحیان هیجانزده میشوند. این کلاسها باعث شده در انشانویسی و روخوانیهایشان پیشرفت کنند.» مدرسه روستا ٢٠ دانشآموز دارد که دو معلم آن را اداره میکنند. بچهها بعد از تمام شدن دبستان برای رفتن به دوره راهنمایی یا به مدرسه شبانهروزی میروند یا مدرسهای که از اینجا یعنی حیاط مسجد روی تپهای در دوردست دیده میشود. برای دبیرستان اما بچهها باید ٨ تا ٩ کیلومتر دورتر بروند.
صالحیان میگوید: «به بچهها گفتهام روی تقویم روزهای کتابخانه سیار را علامت بزنند. یک بار توی راه تصادف کردم و نتوانستم بهموقع برسم. نیمساعت نگذشته بود که موبایلم زنگ خورد که بچهها منتظرند. کمی بعد هم از روستای بعد تماس داشتم. آنجا هم بچهها منتظر کتاب بودند. بعضیهایشان گاهی التماس میکنند که بیشتر از دو کتاب امانت بگیرند اما نمیشود. گاهی خودم کتاب برایشان میخرم یا کسانی که میشناسند برای بچهها کتاب میفرستند.» محمدی میگوید، بچهها یک کتابخانه کلاسی هم دارند اما کتابهای جدید ندارد. هرسال صالحیان به هرکدامشان یک کتاب میدهد تا به اسم خودشان به کتابخانه کلاسی هدیه کنند. میگوید: «اول هر کتاب نام خودشان را مینویسند که این کتاب را هدیه کردهاند و بعد تا مدتها آن کتاب دست هرکدام از بچهها بیفتد به هم خبر میدهند که من کتاب تو را خواندم.»
این جا بچهها اغلب کامپیوتر ندارند، مدرسهشان هم همینطور اما خیلیهایشان در خانه تبلت دارند. محمدی میگوید: «بچهها خیلی دوست دارند مثلا تخته هوشمند داشته باشند یا کامپیوتر که در مدرسه لازم دارند. اما مدرسه سرانه ندارد و بیشتر از راه خودیاری مردم تأمین میشود.» مدیرکل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان مازندران، قاسم عزیززاده گرجی هم از راه رسیده است تا در بازدید از این کتابخانه حضور داشته باشد. کاردستی بچهها در آفتاب تابستان خشک شده و آماده است. صالحیان با آنها خداحافظی میکند. ساعت ٥/١٠ بچههای روستای «بند بن» منتظرش هستند.
در بند بن بچهها بیشترند، کمی دیر میرسیم و میبینیم در مسجد نوساز روستا نشستهاند. صالحیان بعد از احوالپرسی گروه فیلمبرداری را نشان میدهد و میگوید، اگر دیر رسیدم به خاطر اینها بود. دخترها در یک ردیف و پسرها در ردیف دیگری نشستهاند. با لباسهای رنگی و مانتوهای دخترانه شاد ترکیبشان مثل جعبه مدادرنگی شده است. کارگردان میگوید، بخش احوالپرسی را دوباره اجرا کنند و بچهها با قدرت بیشتری تکرار میکنند. اینجا اول با نمایشی بداهه شروع میشود. ماسکها تقسیم میشود تا بچهها قصههای نمایششان را در چند دقیقه بسازند و اجرا کنند. از پنجره مسجد میشود حیاط خانههای روستایی را در ظهری گرم و ساکت دید که صدای بچهها در آن میپیچد. این تنها یکی از ١٦روستایی است که دو هفته یک بار رنگ مینیبوس کانون پرورش فکری را به خود میبیند.
مصطفی صالحیان که حالا مشغول یک بازی گروهی با بچههاست، ٢٧ساله است. خودش از هشت سالگی عضو کتابخانه کانون پرورش فکری در بابل بوده و قبل از اینکه مسیرش به روستاها بیفتد، مربی پارهوقت خوشنویسی کانون بوده است تا وقتی که به قول خودش «برای چیزهایی که در ما دیدند و البته چیزی نداشتیم و خواست خدا بود، در این پست قرار گرفتیم و الان ٢سال و نیم است که داریم فعالیت میکنیم.» دوسال و نیم است که شنبه تا چهارشنبه هر روز به دو روستا سرمیزند. در هرکدام از روستاها هم مربی کتابخوانی است هم مربی قصهخوانی و نمایش خلاق و هم بازی و سرگرمی و کاردستیشان. کاری که در یک مرکز ثابت کانون با چند مربی انجام میشود. پنجشنبهها هم به طبقه سوم دبستان امامعلی میرود و اطلاعات امانت کتابها را وارد سیستم کانون میکند. زمان مدرسهها برنامهشان بیشتر قصهخوانی، نمایش خلاق و شعرخوانی است و در تابستان چون زمان بیشتری دارد روخوانی قرآن و نمایش فیلم، کاردستی، بازی و سرگرمی و مسابقه هم به آنها اضافه میشود. میگوید: «با مدرسهها برای ساعتی که از کلاسهایشان میگیریم کنار میآییم. البته خودشان همچون امکانات فرهنگی زیادی ندارند از حضور ما استقبال میکنند.» وقتی از او درباره امکاناتی که برای کارش نیاز دارد، میپرسم میگوید این صحبتها همیشه گفته شده: «چندسال قبل با مربیان سیار دیگر جلسهای تشکیل دادیم و نیازهایمان را لیست کردیم. مثلا یکی از چیزهایی که میتواند کارمان را راحت کند، وسیله نقلیه مناسب است. ما الان از مینیبوس استفاده میکنیم تا فضایی باشد که بچهها بتوانند داخل بیایند اما عملا این امکان وجود ندارد چون ما خودمان کتابها را به بچهها میدهیم. برای هر منطقه باید متناسب با شرایط اقلیمی آن وسیله نقلیه در نظر گرفته شود. برای منطقهای که من در آن کار میکنم نیاز به خودرویی با شاسیبلند است که بتواند جادههای روستایی را در فصلهای بارش طی کند. یکی دیگر از کمبودهایمان کتاب کودک است که با تعداد کودکانی که عضو کتابخانهاند، تناسب ندارد.»
از مجموع ٩١٤ کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ٩٣ کتابخانه سیار سهم روستاهاست که اولین آنها در سال ١٣٤٥ یعنی یکسال پس از تأسیس کانون پرورش فکری راهاندازی شده است. ١٠ کتابخانه سیار شهری و ٧٥٩ کتابخانه ثابت و ٥٢ کتابخانه پستی نیز دیگر کتابخانههای کانون هستند. کیان جوادی کارشناسارشد روابطعمومی کانون پرورش فکری میگوید: «کانون بیشتر به دنبال توسعه کتابخانههای سیار است. زیرا کتابخانههای ثابت هم هزینه بیشتر و هم نیاز به جذب نیرو دارد که کانون به دلیل سیستم اداری دولت اجازه جذب نیرو نمیدهد. همچنین تاثیرگذاری این کتابخانهها بیشتر است. سیاست کانون این است که این نوع کتابخانهها را توسعه داده و سطح پوششان را گستردهتر کند. بیشتر مربیهای کانون خانم هستند اما کتابخانههای سیار روستایی چون نیاز به کسی دارد که در روستا رانندگی کند از مربیان آقا استفاده میکند.»
دخترها حالا ایستادهاند تا در حیاط مسجد عکس بگیرند. بالای سرشان درخت است و زیرپایشان مزار رفتگان و در دستشان کتاب. طول میکشد تا چهرههای جدیشان لبخند به خودش راه دهد. به یکیشان میگویم جلد کتاب را به طرف دوربین بگیرد. روی کتاب نوشته است: «ساچیکو یعنی شادی».
ما باید سراغ بچهها برویم
قاسم عزیززاده گرجی-مدیرکل کانون پرورش فکری استان مازندران
ما برای انتخاب مربی سیار روستایی یک کمیته جذب داریم و اولین نگاه ما به کسی که میخواهد مربی سیار روستایی شود این است که انگیزه داشته باشد. زیرا فکر میکنیم میشود انگیزهها را پرورش داد. بعد که افراد انتخاب شدند دورههای آموزشی خاصی را میگذرانند. آنها ابتدا از کتابخانههای سیار روستایی و شیوه کار مربیان با تجربه بازدید میکنند و تبادل تجربه انجام میدهند. بعد نشستهای مستمر با کارشناس مربوطه در جهت توجیه و تدوین فعالیتها و ماموریتها دارند.
در حال حاضر سه مرکز سیار روستایی در استان مازندران داریم که در مجموع ٥٠ روستا را تحت پوشش دارند و هر دو هفته یک بار به این بچهها مراجعه میکنند. اصلیترین هدف دادن کتابخانه همانطورکه از اسمش مشخص است، امانت کتاب است. اما در دل آن برنامههایی در جهت تقویت خلاقیت بچهها انجام میشود و زمینههایی فراهم میکنیم تا تأثیر کتاب بهعنوان مهارتآموزی اجتماعی به ثمر بنشیند. هم میخواهیم فرهنگ مطالعه را تقویت کنیم تا استمرار داشته باشد و هم خروجی مطالعه را به مهارتهای اجتماعی تبدیل کنیم. به این ترتیب مطالعه کتاب با نمایش عروسکی، قصه و فعالیتهای دیگر همراه میشود. در کنار این فعالیتها اگر استعداد بچهها در زمینههایی مثل داستاننویسی و سرودن شعر کشف شود ما آنها را به مربی مکاتبهای ادبی در آفرینش ادبی وصل میکنیم که ١٥ روز یک بار در حوزه تخصصی ادبیشان با آنها ارتباط میگیرد.
در کنار همه زحماتی که همکاران خوبمان در بخش کتابخانههای سیار میکشند، عشق و علاقه بچهها هم دیدنی است. مهمترین دلیل این است که این بچهها از هیچ فعالیت و مرکز خدماتی برخوردار نیستند. در این روستا غیر از مدرسه که فعالیتهای آموزشی مرسوم را پیمیگیرد فعالیت جدی دیگری وجود ندارد. استقبال آنها باید برای ما دلگرمی باشد تا نگاه دوچندان و حمایتهای بیشتری نسبت به کتابخانههای سیار داشته باشیم. از نظر سازمانی و بهرهوری خدمات کتابخانههای سیار کمهزینهتر از مراکز ثابت است. یک مرکز ثابت نیاز به ساختمانی دارد که ساخت آن دوسال زمان و هزینههای زیادی میبرد، همچنین نیاز به نیرو و هزینه نگهداری دارد. شاید بگویید در مراکز ثابت فعالیتهای بیشتری صورت میگیرد اما محور آن فعالیتها قرار است کتاب باشد زیرا هدف اصلی شکلگیری کانون همین است و در کتابخانههای سیار روستایی هم همه فعالیتها به کتاب میرسد پس ما ماموریت اصلیمان را محقق میکنیم. از طرفی استمرار حضور بچهها و پیگیریشان در امانت گرفتن کتاب به مراتب بیشتر از مراکز ثابت ما است. نگاه ما این است که اگر بناست مرکزی راه بیندازیم اولویت اول با سیار باشد. حتی در شهرها هم نگاهمان این است. زیرا آن دوره گذشت که بچهها بیایند تا ما به آنها خدمات بدهیم، الان ما باید سمت بچهها برویم. باید ببینیم محل تجمع مخاطبمان کجاست و ما در محل زندگیشان حضور پیدا کنیم. بچهها در اینجا سهسال است عضو کتابخانه هستند و این استمرار حضورشان و ارتباط مستمرشان جهت تقویت نگرششان نسبت به مسائلاجتماعی و شناخت خودشان موثر خواهد بود. بهویژه خودباوری در این بچهها بیشتر دیده میشود و احساس مسئولیتشان بیشتر است زیرا حس میکنند با بچههای دیگر روستایشان متفاوتترند. پس اولویت ما فعالیت در روستاست زیرا در شهر مراکز فرهنگی دیگری حضور دارند که بچهها به آنها مراجعه کنند. در هرکدام از کتابخانههای سیار روستایی ما، یک نفر با یک خودرو، بیشتر از ١٦ روستا را پوشش میدهد و در مجموعه بیشتر از ٢٠ مدرسه هستند. توفیق فعالیت ما هم به استمرار آن است و این را مدنظر قرار میدهیم.
ارسال نظر