به گزارش پارس به نقل از خراسان زن جواني که به خاطر مشکل جزئي خانوادگي وارد شبکه‌هاي اجتماعي شده و در چنگ يک کولي و اخاذ اينترنتي گرفتار شده بود به رئيس دايره اجتماعي پليس فتاي خراسان رضوي گفت: وقتي با محمد ازدواج کردم تصميم گرفتم از همان ابتدا دست و پاي مادرشوهرم را از زندگي‌ام جمع کنم چرا که در دوران نوجواني اين تفکر غلط در ذهنم شکل گرفته بود که مادرشوهرها در زندگي عروسشان دخالت مي‌کنند و نمي‌گذارند زندگي راحتي داشته باشند به همين منظور در برابر رفتارهاي شايسته و محبت‌آميز مادرشوهرم جبهه مي‌گرفتم و سعي مي‌کردم همسرم را از مادرش دور کنم چرا که به خودم تلقين کرده بودم او با حرف‌هايش محمد را نسبت به من بدبين مي‌کند با اين تصورات، اختلافاتي در زندگي‌ام به وجود آمد و من از هر پيشنهاد و روشي براي مقابله با مادرشوهرم استفاده مي‌کردم. در همين حال به توصيه يکي از دوستانم در يکي از گروه‌هاي شبکه اجتماعي وايبر عضو شدم. دوستم مي‌گفت: در اين گروه دکتر روانشناسي حضور دارد که مي‌تواند همه خصوصيات اخلاقي ومشکلات خانوادگي اعضاي گروه را تشخيص دهد و رفع کند. براي اولين بار آن دکتر از من تعريف و تمجيد و خصوصيات اخلاقي نيکويي را از طريق وايبر برايم بازگو کرد سپس از من خواست تا تصوير خودم را در شبکه اجتماعي قرار دهم که بتواند خصوصيات اخلاقي بيشتري را برايم عنوان کند من که فريب حرف‌ها و تعريف و تمجيدهاي او را خورده بودم عکسم را در شبکه اجتماعي گذاشتم و او با جملات دوپهلويي مانند ديگران را دوست داشته باش و يا به حسادت‌هاي اطرافيان توجهي نکن مرا شيفته خودش کرد. او در ارتباطات بعدي از من خواست براي تشخيص بيماري‌هاي دروني و ناراحتي‌هاي روحي تصاوير خصوصي‌ام را براي او ارسال کنم. من که تحت تاثير تبليغات سوء قرار گرفته بودم تصاوير بدون حجابم را به طور خصوصي در شبکه اجتماعي قرار دادم. وقتي او به ارسال عکس‌هاي من بدون هيچ‌گونه پوششي اصرار کرد تازه به خودم آمدم و از اين کار خودداري کردم اما او بلافاصله مرا تهديد کرد با اسيدپاشي و ايجاد مزاحمت براي اطرافيانم از من انتقام مي‌گيرد مگر آن که مبلغ کلاني را به او بپردازم. اين گونه بود که موضوع رابا محمد در ميان گذاشتم و آن کولي اخاذ در خرم‌آباد دستگير و مشخص شد، فردي بيکار و داراي تحصيلات سيکل است و همه افرادي که عضو گروه وايبري بودند و در شبکه‌هاي اجتماعي براي او تبليغ مي‌کردند از بستگانش هستند. اين جا بود که وقتي «مادرجانم» مرا در آغوش کشيد و دلداري‌ام داد تازه فهميدم که...