جوان قصابی که استاد خوشنویسی شد!
نقاشی خط هنر زیبایی است که در چند سال اخیر میان هنرمندان خوشنویس ما بیش از پیش رونق گرفته است. عظیم فلاح هنرمند جوانی است که توانسته دنیای نقاشی خط را دگرگون کند.
به گزارش پارس به نقل از خبرگزاری مهر خوشنویسی و خط نوشتن شاید علاقه بسیاری از ما در دوران نوجوانی بوده است علاقه ای که عده ای دنبالش رفتیم اما در سختی های راه به خط نیمه خوشمان بسنده کردیم و کنارش گذاشتیم تا سرمشق ها و مشق های آن دوران حالا گوشه ای از یادگاری های کاغذی کمد و صندوقچه خاطراتمان شود. اما قصه «عظیم فلاح» بدخط ترین بچه مدرسه محله کیانشهر جور دیگری شروع شد. عظیم ناخواسته وارد خط شد و حالا بعد از ۲۲ سال، خوشنویسی و نقاشی خط، تبدیل به بزرگترین بخش زندگی اش شده است به طوریکه با همسرش نیز در همین دنیای شاعرانه و هنرمندانه آشنا شد. شغل خانوادگی عظیم قصابی است و تا همین چندسال پیش کنار پدرش در قصابی کار می کرد و به جای قلم ساتور دستش می گرفته است، انگار این کار با روحیه هنرمندش هم جور در می آید. عظیم حالا در سن ۳۴ سالگی کلکسیونی از افتخارات را دارد. ۹ سال پیش تصمیم گرفت هزار تابلوی صلوات و هزار تابلوی بسم الله را بکشد و کشید بعد از آن تصمیم گرفت هر آیه قرآن را تبدیل به یک تابلو نقاشی خط کند و برای این کار ۸ سال زمان صرف کرد تا در آخر تمامی آیات را در شش هزار و ششصد وشش تابلو به تصویر کشید. عصر یک روز تابستانی «عظیم فلاح» میهمان ما در مجله مهر شد تا باهم از حال و هوای دنیای هنرمندانه اش بپرسیم و او از دستان توانمندش برایمان تعریف کند. در آخر هم استاد برایمان یک تابلوی مختصر کشید تا یادگاری پیش ما بماند.
خجالت می کشم خطم خراب است
شاید باور نکردنی باشد اما عظیم خط را انتخاب نکرد بلکه خود خوشنویسی بود که عظیم را انتخاب کرد. در دورانی که او هیچ قیدی برای درست نوشتن حروف نداشت و معلم های مدرسه بارها از این موضوع به پدرو مادرش شاکی بودند و به قول خودش بارها برای داشتن این خط بد خجالت کشیده و کتک خورده، خوشنویسی سراغش آمد تا دستش را بگیرد و او را آلوده خودش کند: «در کودکی نه کسی مسیری به من نشان داد نه اصلا خودم می فهمیدم که این مسیر را انتخاب کنم. پنجم ابتدایی که بودم اصلا خط خوبی نداشتم. معلم ها مادرم را صدا می کردند و می گفتند ما اصلا خط این بچه را نمی توانیم بخوانیم. آن وقت فکر کنید پدر من خط خوب و دست گرمی داشت. همیشه شاکی بود و دعوایم می کرد که چرا اینطوری می نویسی و نوشتن حروف را مدام برایم تکرار می کرد. به همین خاطر من هیچ وقت خوشنویسی را دوست نداشتم. اما وقتی وارد راهنمایی شدم یک معلم هنر به اسم آقای عباسی داشتیم که خیلی خوب بود. یکبار آقای عباسی به من گفت که چقدر استادانه قلم دستت می گیری. من خیلی تعجب کردم. اما این حرف برایم انگیزه ای شد تا بخواهم دلش را به دست بیاورم. آقای عباسی خط خوشی داشت و من خیلی دوستش داشتم. برایم انگیزه ای شده بود تا خطم را بهتر کنم با اینکه یادگیری خط برای چپ دست ها سخت تر است. آن موقع ها تمام هفته را منتظر می ماندم تا کلاس هنر بشود و سرکلاس شیرین کاری هایم را برای معلم محبوبم رو کنم. خوب یادم می آید سرمشقی که بقیه به زور یک صفحه می نوشتند من یک دفتر برایش تمام می کردم تا خودم را نشان دهم. هنوز هم وقتی آقای عباسی را می بینم می گویم انگیزه ورودم به دنیای خوشنویسی و هنر شما هستید، اما خودش کتمان می کند.»
آقای عشق جشنواره
آقای عباسی معلم هنر حالا تبدیل شده به بهترین خاطره آقای هنرمند از دوران تحصیلش تا بعد از سالها وقتی اسمش را می آورد صدایش نرم تر شود و با لبخند عمیق تری یاد آن دوران کند. مخصوصا لحظه ای که برای اولین بار تصمیم گرفته خطش را به مسابقات منطقه بفرستد و این شکست کودکانه مقدمه پیروزی اش می شود. «یکبار برای مسابقات منطقه، ۳ نفر باید کارهایشان را می فرستادند. من هم دلم خواست خطم را بفرستم. ما ۴ نفر بودیم اما آقای عباسی گفت که فقط سه نفر می فرستد و قرار شد داوری کند. گفت من نمی توانم اول و دوم و سوم را مشخص کنم فقط می توانم بگویم چه کسی نرود. بعد رو به من کرد و گفت عظیم تو نرو، انشالله سال بعد بهتر تمرین می کنی و بهتر می نویسی. اصلا باورم نمی شد و قبول نمی کردم اما آن روز پیش هر معلم دیگری برای داوری رفتیم خیلی ساده گفت خب از روی خط معلوم است که عظیم نباید برود. حتی یک نفر برای رضای خدا خط مرا انتخاب نکرد. اما الان در همان جمع ۴ نفره فقط من وارد دنیای خوشنویسی شدم. یکی شان که خیلی پولدار شده است. یکی هم رفوگر شده است و هنوز وقتی همدیگر را می بینیم می خندیم و به بچه هایشان می گویند این عظیم خطش خیلی از ما پایین تر بود.»
عظیم از همان دوران عاشق شرکت کردن در جشنواره ها و مسابقات مختلف بوده است. آنقدر که همان خط ضعیفش را به دیوار می چسبانده و کلی هم به آن افتخار می کرده. عظیم حتی شعرهایش راه به مسابقات شعر می فرستاده و پیگیر بوده که حتما برنده شود. «آن قدیم ها یکبار مسابقه شعر شرکت کردم که عبدالجبار کاکایی هم شرکت کرده بود. استاد شفیعی کدکنی هم از داوران جشنواره بود. یادم می آید بعد از نتایج زنگ زدم روابط عمومی و گفتم من عظیم فلاح هستم کسی برای جایزه با من تماس نگرفت. چه اتفاقی افتاده؟ طرف با عصباتیت گفت تو فکر کردی کی هستی که باید ما به تو جایزه بدهیم؟ خودم را زیادی جدی می گرفتم.»
نقاشی خط از کاغذ مچاله کردن شروع شد
داستان نقاشی خط و عظیم فلاح از دوران دبیرستان شروع می شود. زمانی که باید به دبیرستان می رفت و دیگر آقای عباسی نبود که سرکلاس هایش شیرین کاری کند و باید خط را جدی تر می گرفت. «دوستی داشتم که گفت بیا حالا که آقای عباسی نیست برویم کلاس خط ثبت نام کنیم. من می خواستم خوشنویسی کنم و او می خواست نی یاد بگیرد. یک روز رفتیم میدان بهارستان، نی خریدیم و رفتیم ثبت نام کردیم و من همان روز که دوشنبه بود رفتم سرکلاس استاد رضویان نشستم. استاد رضویان برادر جواد رضویان بازیگر است که خودش خوشنویس بزرگی است. دوستم نی را جدی نگرفت ولی من آنجا بود که دیگر آلوده خوشنویسی شدم اما همیشه دوست داشتم خلاقیت داشته باشم و فقط به خط نوشتن اکتفا نمی کردم. اساتید سنتی گاهی خیلی محدود فکر می کنند اما استاد ما واقعا فکرش باز بود و اجازه می داد هر خلاقیتی که دلمان می خواست روی کارهایمان انجام بدهیم. مثلا یکبار من خطی نوشتم. بعدش کاغذ را حسابی مچاله کردم و آخر مچاله ها را اتو کردم و روی خطی که نوشتم شکست های جالبی ایجاد شد که با آن ذوق می کردم. اما اساتید سنتی خیلی با این جور کارها مخالفت می کردند و می گفتند الان مثلا چه اتفاقی افتاد؟ الان این چه زیبایی دارد؟ اما من می گویم هیچ چیزی نباید هنرمند را در کارش محدود کند. از آن موقع این متفاوت بودن را دوس داشتم. در هنرهای تجسمی باید هرکس شکل و شیوه خودش را داشته باشد اما متاسفانه انگار همه به یک سمت می روند. ولی استاد رضویان در این کار خیلی تشویقم می کرد. من دلم می خواست قالب ها را بشکنم. نه می خواستم پیامی بدهم نه با کسی دعوایی داشتم. فقط دوست داشتم از روی کنجکاوی این کارها را انجام دهم تا فقط ببینم چه اتفاقی می افتد. در جشنواره های مختلف هم با اساتید و دیدگاه های جدید آشنا شدم. بعد هم خودم به حوزه های مختلف و گالری و نمایشگاه ها سر می زدم. خوشنویسی برای من مدخل ورودی به دنیای هنر بود و باعث شد با دیگر حوزه ها مثل موسیقی آشنا شوم.»
نقاشی خط از خوشنویسی جداست
آقای فلاح دوست دارد بیشتر از آنکه به عنوان خوشنویس شناخته شود به عنوان یک هنرمند او را بشناسند و خودش را در یک قالب محدود نکند. بحث نقاشی خط که جدی می شود سرعت حرف زدن فلاح بالاتر می رود انقدر که می گوید دلش می خواست اصلا کاش جایی بود می شد ساعت ها درباره نقاشی خط تخصصی حرف زد و داستان نقاشی خط را این طور ادامه می دهد: «استاد «زنده رودی» به حرم حضرت عبدالعظیم رفته بود و وقتی کاسه های آب سقاخانه و دعانویسی ها را می بیند که چگونه حروف و جملات کنارهم فشرده نوشته شده اند؛ به این فکر می کنند که آیا می شود استفاده دیگری از این المان های ایرانی کرد؟ شما هر زمان از خط درکارهای هنریتان استفاده کنید به آن روح شرقی به خصوص ایرانی می دهید. در نهایت اسم این مکتب شد «سقاخانه» که از دل همه این ها نقاشی خط بیرون آمد.
شما کاشی های حرم ائمه را نگاه کنید، هیچ وقت دقیق نمی خوانید. محراب مساجد با حروف ریز نوشته شده و نمی توانید آنها را دقیق بخوانید. این ها استفاده تصویری از هنر خوشنویسی است. اشتباه بعضی هاست که هنوز تلاش می کنند نقاشی خط ها را خیلی دقیق بخوانند. با این حال شما با وجود این همه نابه سامانی های هنری وقتی می خواهی کار تازه ای در این حوزه انجام بدهی بعضی می گویند ممکن است به کسی بربخورد. نقاشی خط ارتباطی به خوشنویسی ندارد بلکه از خوشنویسی کمک می گیرد اما خود من در کلاس هایم می گویم خوشنویسی را خیلی جدی بگیرید وگرنه خلاء آن را بعدها در کارهایتان احساس می کنید و آن وقت دیگر توان برگشت به آن را ندارید. من در خلوت خودم مدام خط می نویسم. استاد آیدین آغداشلو حرف خوبی می زند و می گوید کلمه «قدسی» که از قدیم روی خوشنویسی گذاشته شده اجازه نقد کردن آن را نمی دهد. وقتی هنرمندها کارهایشان سفارشی شده و هنرمند دارد مطابق ذائقه گالری دار و مجموعه دار کارهایش را تولید می کند دیگر این قدسی بودن زیر سوال رفته است.»
فلاح می گوید خارجی ها به شدت از نقاشی خط استقبال می کنند و با اینکه چلیپا نویسی به نظرشان زیبا است اما چون نمی فهمند به چشم فونت به آن نگاه می کنند.
جای هنرهای تجسمی در فیلم ها خالی است
عظیم فلاح نیز مانند همه هم صنف هایش در هنرهای تجسمی، از برخوردها و تبعیض ها گلایه دارد. از اینکه هنرهای نمایشی جایگاه بسیار متفاوتی از نگاه مسئولین دارند. مثل نگاهی که به ورزش فوتبال هست و به سایر رشته ها نیست. «یکبار آقای «رضا رینهای» در مراسمی پشت تریبون رفت و چندبار روی میز کوبید و گفت که ما از اینها زیاد می خواهیم. چون خوشنویسی و در کل هنرهای تجسمی جایگاهی برای دیده شدن ندارند. چه می شود خوشنویسی هم مانند سینما برنامه ای مثل هفت داشته باشد تا در آنجا درباره مسائل و مشکلاتش بحث شود. خدا علی حاتمی را رحمت کند آن موقع ها سعی می کرد به طور غیرمستقیم از رسانه قوی مثل سینما به نفع خوشنویسی استفاده کند و تیتراژهایش را استاد رضا مافی می نوشت. چه اتفاقی می افتد در سریالهای پرطرفدار تلویزیونی ما از هنرخوشنویسی و یا هنرهای تجسمی استفاده شود. مثلا به تابلوهای روی دیوار در طراحی صحنه بیشتر توجه شود. خانم من گاهی در سریالها تابلوی خاصی می بیند با تلفن همراه ضبط می کند و تابلو را نشانم می دهد. باور کنید باید هنرهای تجسمی را در کارهای سینمایی و تلویزیونی مان جدی بگیریم. اما انگار به یک هنرمند فقط در صورتی که خیلی چهره باشد و یا وضع مالی اش خوب باشد باید توجه کرد واگرنه اصلا انگار بقیه خوب نیستند. عین فوتبالیستی که در استقلال و پرسپولیس دیده می شود انگار این فوتبالیست پیش از این بازی اش خوب نبوده و حالا در این دو تیم خوب شده است.»
بسیاری از داوریها و سطح بندی ها غلط است
شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید عظیم فلاح که حالا کلی شاگرد و هنرجو دارد و چندین ورک شاپ برگزار و جشنواره داوری کرده و کلکسیونی از افتخارات را در کارنامه اش دارد هیچ مدرک خوشنویسی ندارد و حتی دلش نخواسته که سراغ چنین کاری برود. عضو هیچ انجمن هنری هم نیست و از این موضوع با افتخار حرف می زند: «اصلا به این خط کشی ها و سطح های رایج اعتقادی ندارم. از نظر من بسیاری از قضاوت ها و داوری در جشنواره ها کاملا غلط است. این ها را کسی به شما می گوید که در هر جشنواره ای شرکت کرده رتبه آورده و جایزه گرفته است. اصلا دوستانم به من می گویند تو پیشکسوت جشنواره شده ای. برایتان یک مثال می آورم. در دومین دوره جشنواره سراسری کوثر که شرکت کردم رتبه آوردم وقتی تندیس به دست روی سن رفتم گفتم این جشنواره کلا غلط است. متولی جشنواره امور بانوان شهرداری تهران است و نام این جشنواره کوثر است آنوقت منِ آقا دارم جایزه می گیرم. چه می شود بین این همه جشنواره، این یکی تخصصی بانوان باشد. همین شد که این جشنواره از سال سوم تخصصی برای بانوان شد. البته دوره های بعد خانمم جایزه را گرفت که بعضی به من گفتند این جایزه به خاطر تو بود. اما واقعا اینطوری نیست و گناه بزرگ همسرم این است که با من زندگی می کند.
روی لوله بخاری مان خط نوشتیم
«رقیه فصیحی» شاگرد سالهای قبل آقای هنرمند حالا چند سالی است که همسرش شده و انگار این قانون نانوشته ازدواج شاگرد-استادی اینجا هم درست عمل کرده است. وقتی می پرسیم این رابطه شاگرد استادی در خانه هم ادامه دارد با لبخند می گوید: «آن موقع ها هم هیچوقت استاد صدایم نمی کرد و فقط می گفت آقای فلاح!» حالا خانم فصیحی هم جدای همسرش هنرمند شناخته شده ای است و این زن و شوهر می توانند سالهای سال دستان هنرمند هم را بگیرند و در دنیای زیبایشان قد بکشند.
مثل همان زمانی که کارت عروسی شان را با دست خط خودشان نوشتند. داخل خانه شان هم پر است از هنرنمایی های زن و شوهری که حتی به لوله بخاری شان هم رحم نمی کنند یا بطری های شیشه ای نقاشی شده که هیچ خانه ای نمونه اش را پیدا نمی کنید. این دو همه چیز را با چشمهای هنرمند خودشان نگاه می کنند: «یک سال در خانه تکانی، بند مکرومه بافی خواهرم را دیدم که گوشه ای افتاده، آمدم برش دارم که دیدم چون پوسیده بود پودر شد و ریخت. یکهو به سرم زد و رفتم یک بوم آوردم. رویش را رنگ صنعتی زدم و بعد نخ های پوسیده را با دستم سابیدم و رویش ریختم که چون رنگ تازه بود به بوم چسبید. بوم یک طرح موکت مانند جالبی پیدا کرده بود. بعد رویش یک الله نوشتم. شاید باورتان نشود ولی وقتی این تابلو را کنار کارهایم گذاشتم همه می گفتند در این از چه تکنیکی استفاده شده؟»
آنها یک فرزند هم دارند و باید منتظر ماند و دید صدرای ۴ ساله کی دست به قلم می شود و چقدر به پدر و مادرش می رود؟
ارسال نظر