اين دختر فلج نيست!
او گفت:”ميدوني چند نفر توي اين روستا مشكلات بدني و اسكلتي دارن؟ فردا حتما بيابريم كساني كه مشكل حركتي دارن رو نشونت بدم.”
به گزارش پارس به نقل از پایگاه اطلاع رسانی بسیج سازندگی شب اول اردوي جهادي بود،بعضي ها از چند روز قبل آنجا مستقر شده بودند.هركسي براي كاري آمده بود.فرهنگي،عمراني،ديني،هنري،ورزشي و بهداشتي و … من دانشجوي رشته آسيب شناسي و حركات اصلاحي رشته تربيت بدني بودم.آن شب با يك دانشجوي پزشكي آشنا شدم و باهم درمورد توانبخشي صحبت كرديم.
او گفت:”ميدوني چند نفر توي اين روستا مشكلات بدني و اسكلتي دارن؟ فردا حتما بيابريم كساني كه مشكل حركتي دارن رو نشونت بدم.”
صبح فردا به طرف ده راه افتاديم .اول خانه پيرزني كه كمردرد داشت رفتيم .بعد يك پسر بچه كه گودي كف پا داشت را ديدم و چند نفر ديگر كه به همگي شان توصيه هاي لازم را كردم. مي خواستيم برگرديم كه دختر پيرزني كه ديده بوديم گفت :”يكي از دخترهاي ده از نردبان افتاده و فلج شده”
من گفتم: ” براي فلج كاري نمي تونم بكنم.”
اما دوستم گفت : "بهتره بريم طوري نمي شه”
دخترك ما را برد و خانه شان را نشان داد . رفتيم و داخل حياط ايستاديم.
پدر دختر گفت :”رفته پايين الان صداش مي زنم بياد”
تعجب كردم و گفتم:”مگه مي تونه راه بره؟”
پدرش گفت :”به سختي، دستش رو به ديوار مي گيره و حركت مي كنه”
وقتي آمد به او گفتم پاهايش را حركت بدهد و به پدرش گفتم به قسمت هايي از پايش ضربه بزند.معلوم شد كه پاهاش حس دارند و عكس العمل نشان مي دهند.فهميدم فلج نيست و ضربه ي نخاعي شده و عصب رساني ضعيف شده.
به پدرش گفتم اين مسئله قابل درمان هست و مي تواند به مرور به حالت اول برگردد به شرطي كه پيگير باشدو تمرينات لازم را از پزشكان مربروطه بگيريد.برق شادي در نگاه پدر و مادر و خود دختر جون ديده مي شد.
پدرش با خوشحالي گفت :”يعني دختر من فلج نيست؟”
گفتم:”نه دختر شما فلج نيست هرچه قدر بيشتر راه بره و حركت كنه بهتر ميشه”
از دم در و بالاي ديوار حياط ، همسايه ها داشتند نگاهمان مي كردند.
پدر گفت :”آقاي دكتر ! اينو بلند بگو تا همه بشنون”
من هم بلند داد زدم:”اين دختر فلج نيست.”
بعد از ظهر آن روز ، برادر دختر جوان براي تشكر از من آمده بود و از اينكه به خانواده اش اميد و شادي داده ام كلي از من تشكر كرد.جالب بود آن جا همه ي اهالي و بجه هاي اردو به من مي گفتند :”دكتر!”
گرچه من كار خاصي براي كمك به بهبود دختر نتوانستم بكنم اما نور اميدي كه در دل آن ها روشن شد، بهترين كمك و راهنمايي براي شان بود. اين تنها گوشه اي از خاطره ي اردوهاي جهدي بود كه رسالتي پيامبر گونه دارند.
ارسال نظر