از صفحه اجتماعي عمار ذابحی
هنوز چشمم به در است
رفت و آمد علیرضا به جبهه هشت سال طول کشید، هر وقت از جبهه برمیگشت، صبحهای زود بعد از نماز میآمد. هنوز هم صبحها بعد از نماز ناخودآگاه نگاهم به در است.
هم دلمان میخواست برای کشور دفاع کند و هم میخواستیم فرزندمان در خانه باشد، علیرضا پسر بزرگمان و همه کاره خونه بود.
بعد از مجروحیتش، یک ماه مرخصی داشت اما بعد از 15 روز در حالی که هنوز خوب نشده بود گفت باید بروم. مرد جنگ باید در جبهه باشد.
همیشه دو یا سه روز بعد از عملیاتها به ما تلفن میزد، بعد از تک فاو هم منتظر تلفنش بودم، اما دیگر هیچ وقت تلفن نزد
هرجا قبر شهید گمنام میبینم، با خودم میگم حتما علیرضاست
اگر 10 پسر دیگر داشتم، در راه خدا میدادم اما هیچ کس به اندازه مادر در داغ فرزند نمیسوزد.
هدیه به روح شهید علیرضا اختراعی از زبان مادر
ارسال نظر