خاطرات خواندنی خادم افغانستانی امام(ره) در نجف اشرف/۱
به گزارش پارس به نقل از فارس در برخی از خاطرات و نوشتههایی که از اطرافیان حضرت امام خمینی(ره) برجای مانده است، از 2 خادم افغانستانی منزل ایشان در نجف نیز نام برده شده است.
«ننه فاضل» که در نجف اشرف خادم منزل امام خمینی(ره) بود، بعد از پیروزی انقلاب به جماران آمد و همچنان در منزل امام مشغول به خدمت بود.
«حاج ابراهیم» یکی دیگر از خادمان افغانستانی حضرت امام(ره) نیز در نجف خادم منزل ایشان بود و بعد از انقلاب نیز با امام ارتباط داشت.
«فاطمه طباطبایی» همسر «سیداحمد خمینی» در کتاب «اقلیم خاطرات» که به تازگی منتشر شده است، از قول همسر امام خمینی(ره) نقل می کند، ننه فاضل که افغانستانی بود و در نجف سکونت داشت و به ما کمک میکرد.
عروس امام خمینی (ره) در خاطرات خود آورده است که ننه فاضل بعد از انقلاب به ایران آمد و در جماران در خانه امام زندگی میکرد، وی زنی زیرک و دانا بود و احمد (سید احمد خمینی) به شوخی به او میگفت: تصور میکنم تو رئیس یک حزب سیاسی در افغانستان باشی.
طباطبایی در ادامه می نویسد: یک روز که من مشغول گرفتن عکس از امام (ره) بودم، وی آمد و از من خواست تا عکسی از امام با او بگیرم تا دنیا بدانند نزد امام ایرانی و غیر ایرانی تفاوتی ندارد.
وی ادامه داد: جالب آن که ننه فاضل به فاطمه طباطبایی عروس حضرت امام توصیه میکند که این عکسها به تاریخ تعلق دارد و به گونهای باید گرفته شود که بتوان آن را منتشر کرد.
از سقایی زائران علی(ع) تا خادمی در خانه امام(ره)
حاج ابراهیم که فاطمه طباطبایی در کتاب اقلیم خاطرات از او نام برده هم از کشور افغانستان است و یکی دیگر از خادمان منزل امام (ره) در نجف بود که سالها در منزل ایشان، کار کرد و بعد از انقلاب هم با امام خمینی (ره) ارتباط داشت.
حاج ابراهیم که از شهر «بامیان» افغانستان بود و در آنجا به کشاورزی اشتغال داشت در زمان «ظاهرشاه»، افغانستان را ترک و راهی نجف اشرف شد.
وی در آن شهر به کارهای مختلف پرداخت و شب ها در کنار صحن حرم امام علی(ع) استراحت و عبادت میکرد و به زائران حرم آب میداد و سقایی زائران آن حضرت شده بود.
خاطرات او از این سالها که چندی قبل در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شده است بسیار خواندنی است.
حاج ابراهیم در رابطه با آغاز آشنایی خود با امام خمینی(ره) چنین نقل کرده است: در نجف به کارهای مختلفی مشغول بودم، روزی یک نفر آمد و گفت که گنبد امیرالمومنین(ع) نیاز بازسازی دارد حاضری همکاری کنی، گفتم: بله کجا بهتر از آن جا و مشغول به کار شدم.
وی در ادامه گفت: در مقبرهای کنار صحن حرم آقا که مربوط به یکی از عالمان بود، استراحت و عبادت میکردم و شبها هم به زائران حرم آب میدادم و ساقی شده بودم.
خادم افغانستانی امام ادامه داد: هر شب سیدی بزرگوار که بسیار هم مرتب و منظم بود به حرم میآمد و در فاصله کمی از ضریح دست به سینه میایستاد و از حفظ زیارت «جامعه کبیره» میخواند و هیچ گاه از من آب نخواست.
قرار گذاشتیم هر که زودتر فوت کرد دیگری برای او نماز وحشت بخواند
وی تصریح کرد: مدتی از کار جدیدم در نجف نمیگذشت که روزی فردی به سراغم آمد و گفت: آقا سید روح الله از مراجع تقلید است که از ایران آمده ایشان شما را به دفتر خود خواسته است.
گفتم که من یک کارگر ساده هستم و ایشان یک مرجع تقلید، ایشان چه کاری میتوانند با من داشته باشند، ابتدا از رفتن امتناع کردم ولی به اصرار قاصد پیغام امام به ملاقات ایشان رفتم و با امام خمینی در دفتر کار ایشان در نجف ملاقات کردم.
ابراهیم خاطرنشان کرد که وارد اتاق شدم، روی زمین نشستم به امام نگاه کردم، جذبه ایشان مرا گرفت، زبانم قفل شد و نتوانستم چیزی بگویم، حتی نتوانستم سلام عرض کنم، بدنم خیس عرق شده بود تا این که خود امام به من سلام کرد و فرمود: حاج ابراهیم! گفتم: بله بفرمایید و انگار با همین جمله قفل زبانم گشوده شد، بعد از احوالپرسی از من پرسید: حاج ابراهیم! مرا میشناسی گفتم، بلی آقا،هر شب شما را کنار ضریح مولا علی میبینم.
حاج ابراهیم در ادامه چنین نقل میکند: حضرت امام پرسید: حاج ابراهیم! دوست داری این جا پیش ما کار کنی گفتم که دوست دارم اما الان کاری را در حرم انجام میدهم و اگر بیایم اینجا و شما خوشتان نیاید من آن کار را هم از دست میدهم، حضرت امام گفت: نه تا خودت بیرون نروی ما بیرونت نمیکنیم.
ابراهیم در ادامه نقل کرد: زمانی که داشتم با امام خمینی(ره) قول قرار میگذاشتم یک باره به ذهنم رسید و گفتم که راستی آقا! من به شرطی اینجا میآیم که اگر از دنیا رفتم شما نماز وحشت مرا بخوانید! امام فرمود: اگر من زودتر از شما از دنیا رفتم چه؟ گفتم : شما عالم و مجتهد هستید چرا بمیرید، بعد امام گفت: خیلی خوب پس قرارمان این باشد که هر که زودتر فوت کرد نمازش را آن یکی بخواند.
خادم افغانستانی امام ادامه داد: وقتی خبر فوت امام منتشر شد یاد این قرار افتادم، شوکه شده بودم و از آن به بعد دنیا برایم بی معنا و پایان یافته بود.
حاج ابراهیم با بیان این که امام چنان ابهت و عظمتی برای من داشت که خیال میکردم همه دنیا اوست و مدام میگفتم : چرا زندگی بعد از امام باید ادامه داشته باشد، همان شب یاد عهدم با امام افتادم و حسرت خوردم که ای کاش امام زنده بود، نمیدانم با چه حالی برای ایشان نماز وحشت خواندم.
ارسال نظر