حالا قهرمان زندگی هستم
به گزارش پارس به نقل از ایران محال است در نگاه اول، آن چهره آرام و در عین حال جسور نشان دهد، از سالها قبل، چه بار سنگینی را به دوش کشیده است. باید در چهرهاش دقیق شوی تا رد ناملایمات روزگار را بیابی. استقامتی که در کلمه کلمه حرفهایش خودنمایی میکند، مانع میشود واژه بانوی سرپرست خانوار تحت پوشش جمعیت امام علی(ع) برایش خجالت آور شود.
«ژیوار» در دیار مردمان کرد به دنیا آمد تا نشان دهد، بدون آنکه گلایهای کند، تنها با تکیه بر توانمندیهایش قدرت گرداندن چرخهای زندگی را دارد.34 سال دارم، مادر دو فرزند هستم و سالها است که شوهرم اعتیاد دارد و هزینه زندگی و مخارج فرزندانم بر عهده من است. قصه سراسر غصه زندگیاش را با این جملات شروع کرد و ادامه داد: 34 سال قبل نزدیک کرمانشاه به دنیا آمدم حرفی جز توجه به حرف پدر درخانواده معنایی نداشت به همین دلیل وقتی پدر یکی از اقوام را که هیچ علاقهای به او نداشتم برای همسری من برگزید، اجازه و جرأت مخالفت در خود ندیدم.حتی وقتی که مدتی از زندگی مشترکمان گذشت و رفتارهای ناپسند همسرم را میدیدم و برای پدرم تعریف میکردم، همیشه محکوم میشدم زیرا او بیشتر از من به این ازدواج راضی بود و تنها یک جمله میگفت: «شوهرت ایرادی ندارد، مشکل از خودت است»
ژیوار فهمیده بود نمیتواند به همراهی و همدردی اطرافیان دل خوش کند و تنها باید روی پایش بایستد و بر تواناییها خودش تکیه کند.
میگوید: کمی که گذشت فهمیدم همسرم اعتیاد پیدا کرده است، طلای زیادی نداشتم، اما همه آنها را فروختم و او را در کمپ ترک اعتیاد بستری کردم، اما تکرار این کار هیچ فایدهای نداشت زیرا چند روز پس از خارج شدن از کمپ دوباره همان آش و همان کاسه بود. پسر و دخترم ناخواسته به دنیا آمدند. چارهای نداشتم جز اینکه آنها را از هر گونه آسیبی دور نگه دارم. شوهر معتادم مسئولیت پذیر نبود و ناچار بودم هزینه زندگی خود و دو فرزندم را به تنهایی تأمین کنم. از طرفی حاضر نبودم حتی برای یک لحظه دختر و پسرم ر ا با پدرشان تنها بگذارم برای همین هرجا که برای تمیز کردن منازل یا انجام هر کاری که از دستم بر میآمد میرفتم، بچهها را با خود میبردم.
کوله بار تنهایی
پدر و مادری نبودند که به او درس زندگی بیاموزند و باید خودش از پس تمام مشکلات بر میآمد و آنقدر آزمون و خطا میکرد تا بهترین راهکار و شیوه زندگی را میآموخت. کتاب بهترین راهنمایش بود، تا کلاس سوم راهنمایی درس خوانده بود و میتوانست کتابهای روان شناسی را مطالعه کند، اما پول کافی برای تهیه کتاب نداشت به همین دلیل به مراکز مشاوره مراجعه میکرد و وقتی از مشکلاتش میگفت، مشاوران نه تنها راهنماییهای رایگان به او ارائه میدادند بلکه کتابهایی را هم در اختیارش میگذاشتند تا با مطالعه آنها راهی برای کنار آمدن با مشکلاتش پیدا کند.
می گوید: اوایل زندگی بهاندازهای تنهایی و درد و رنج کشیدم که درد آنها تا سالهای سال در وجودم احساس میشود، اما از آنجا که کمتر اهل گریه و زاری و گلایه هستم و میدانم ابراز ناراحتی دردی از درهایم دوا نمیکند، به هیچ عنوان دوست ندارم آن روزها را مرور کنم.
از آنجا که همسرم بشدت کتکم میزد، تصمیم گرفته بودم از او جدا شوم. به همین دلیل به دادگاه رفتم و درخواست طلاق دادم. انجام این کار توسط یک زن در آن زمان با آن محدودیتها غیر ممکن بود، اما بدون توجه به حرف اطرافیان و با جسارت تمام این کار را انجام دادم، ولی قاضی پرونده با دلایلی بسیار غیر منطقی مرا محکوم کرد. دیگر چارهای نداشتم جز اینکه به زندگی در همان وضع اسفناک ادامه دهم. چهره همسرم روز به روز غیر قابل تحملتر و رفتارهایش روز به روز وقیحانهتر میشد. کافی بود فراموش کنم و پولهایی را که از کار کردن به دست آورده بودم در کیفم جا بگذارم تا او ریال آخرش را هم بردارد. بهترین راه خواندن کتاب های روانشناسی و مشاوره گرفتن بود. تأثیر کتابها به قدری بود که دیگر همسرم به چشمم نمیآمد، رفتارهای او را در حد رفتارهای یک نوجوان میدیدم و به تنها داراییام یعنی پسر و دخترم فکر میکردم. به اینکه من مهم هستم و مهمتر از من فرزندانم هستند و آیندهای که انتظارشان را میکشید. یک ساختمان چهار طبقه را تمیز میکردم و هزینهها را تأمین میکردم.
ژیوار که در دل سختی ها، کتاب خواندن و مطالعه را فراموش نکرده است با بیان اینکه پس از تولد پسرم به او توجه زیادی نمیکردم گفت: به دلیل بیتوجهیهای من، دچار بیش فعالی شده بود، اما هر چه گذشت و بر آگاهیهایم افزوده شد وقت بیشتری را با او سپری کردم و خدا را شکر میکنم که حالا در کلاس درس به عنوان یکی از شاگردهای خوب از او یاد میشود. دخترم هم به کم خونی شدید، کمبود ویتامین دی و مواد معدنی دچار است که همیشه سعی میکنم در حد توان به تغذیهاش رسیدگی کنم تا مشکلاتش بیشتر نشود. دوست ندارم مانند مادران آسیب دیدهای باشم که فرزندانشان را به امان خود رها و تنها فکر میکنند باید هزینههای آنها را تأمین کنند، به همین دلیل برای فرزندانم وقت میگذارم، نماز و قرآن خواندن را یادشان میدهم، برای آنها قصه میگویم و بیشتر چیزهایی را که باید یاد بگیرند به دنیای قصهها میبرم.
با اینکه پدرشان به دنبال بهانهای است تا کتاب و دفترهایشان را بسوزاند و مانع یادگیریشان شود، اما به هر روشی که شده بچهها را از او دور میکنم و شش دانگ حواسم به آنها است. حالا هم که 4 سال از نقل مکان کردنمان به تهران میگذرد، با وجود اینکه اقوام زیادی در این شهر داریم تنها ماندهایم زیرا به دلیل شرایط همسرم، در خانهشان را به روی ما بازنمیکنند، من هم انتظاری ندارم و با فرزندانم بازی میکنم و اوقات فراغتشان را پر میکنم تا احساس غربت و تنهایی نکنند. هر بار که دلم از این همه سختی و مشکلات میگیرد، در اوج ناراحتی میخندم و شادی میکنم زیرا میخواهم شاد باشم تا مشکلات بر فرزندانم که هیچ گناهی ندارند تأثیر نگذارد، آنها بینهایت به من نیاز دارند و نمیخواهم احساس ناراحتی کنند.
دعوت به امید
ژیوار که قالی بافی و بافتنی را در کودکی آموخته بود، با وامی که از مدرک قالیبافی گرفته است اجاره خانه را میپردازد و در لحظه هایی که از همه دنیا و لحظههایش خسته میشود، میلهای بافتنیاش را به دست میگیرد و آروزهای خوش رنگ و لعابش را در ذهن میبافد. آرزو دارد، فرزندانش درس بخوانند و به موفقیت برسند تا او ثمره بذری را که با هزار رنج و امید کاشته است، به چشم ببیند.
به قول خودش نسبت به بسیاری از زنانی که دور و برش میبیند، وضعیت بدتری دارد، اما خوشحال است که در مقایسه با همه آنها، اعتماد به نفس و امید بیشتری دارد و فرزندانش مشکل خاصی ندارند. ژیوار با اطمینان میگوید: پسرم مانند پدرش نخواهد شد، نمیگذارم این اتفاق بیفتد و روی حرف همه اطرافیان که این عقیده را دارند، یک خط پررنگ میکشم. خدا را شکر میکنم که به خودش دلگرم هستم، روحیه ام را نباختهام و در تمام خانواده کسی هستم که با وجود این همه مشکل، با انرژی خوبی که دارم، اطرافیان را هم به امید و انگیزه دعوت میکنم.او یقین دارد با وجود همه ناملایمتیها و ورق خوردن صفحههای تاریک زندگی، باید اعتماد به نفساش را حفظ کند، سد ترس را بشکند و با آنچه از آن میترسد روبهرو شود و به قول خودش زیر الوارهایی که هراس واژگون شدن آنها را دارد، گام بردارد.
ارسال نظر