به گزارش پارس به نقل از فارس به مناسبت سوم خرداد روز «مقاومت، ایثار و پیروزی»، به گفت‌وگو با فردی نشستیم که در ایام دفاع مقدس، از جمله معلمانی بود که به دانش‌آموزان در جبهه‌ها تدریس می‌کرد.

او، پنجم ابتدایی بود که تدریس قرآن را در مسجد جامع سبزوار آغاز کرد و طی سالیان گذشته در مدارس راهنمایی، متوسطه، مراکز تربیت معلم و دوره‌های ضمن خدمت تدریس کرده است.

حمیدرضا کفاش این روزها در کسوت معاون پرورشی و فرهنگی وزیر آموزش و پرورش فعالیت می‌کند که فعالیت‌های این معاونت، چالش‌ها و تلاش‌ها در گزارش دیگری بررسی خواهد شد.

این گفت‌وگو به روزهای معلمی و فعالیت‌های آقای معلم در جبهه، اختصاص دارد.

* فارس: آقای کفاش در گفت‌وگوی این خبرگزاری با شما در خصوص چگونگی حضورتان در معاونت پرورشی و فعالیت‌هایتان صحبت کردیم اما می‌خواهیم به زمانی قبل‌تر برگردیم و آن زمان که مصمم شدید، معلم شوید.

کفاش: کلاس دوم دبستان بودم که یکی از دوستانم مرا برای نماز جماعت به مسجد جامع سبزوار برد و در آنجا بود که با مرحوم استاد محمودی (استاد قرآن) آشنا شدم و در تابستان همان سال در محضر ایشان، قرآن را یاد گرفتم؛ تجوید را نیز نزد استاد زعفرانی آموختم.

استاد محمودی از روش «استاد شاگردی» استفاده می‌کرد؛ چیزی که در حال حاضر در نظام آموزشی ما غایب است و می‌گفت «چیزی را که یاد می‌گیرید، یاد بدهید».

بنده پنجم دبستان بودم که به یاد دادن قرآن پرداختم و می‌توانم بگویم عشق به معلمی را این استاد در دل من کاشت؛ از اینکه دیگران، قرآن را یاد بگیرند، واقعاً لذت می‌بردم.

* فارس: آموزش قرآن را در سال‌های بعد هم ادامه دادید؟

کفاش: بله، بنده جزو مدرسانی بودم که در تابستان به آموزش قرآن برای کودکان می‌پرداختم البته تا بدو پیروزی انقلاب اسلامی ایران تنها جلسات قرآن نبود بلکه جلسات انقلاب، سخنرانی و مبارزه با رژیم هم در کنار آموزش قرآن بود.

* فارس: بعد از اینکه وارد آموزش و پرورش شدید، در مدرسه هم به آموزش دانش‌آموزان پرداختید؟

کفاش: بنده فارغ‌التحصیل رشته دینی و عربی از مرکز تربیت معلم پسرانه مشهد بودم؛ در همان اوایل انقلاب، تربیت معلم تعطیل شد و در دوره شهید رجایی مجدداً باز شد.

آقای رثایی از سوی شهید رجایی به عنوان رئیس مرکز تربیت معلم مشهد منصوب شد؛ یادم می‌آید اول جنگ بود و آن زمان بنده هم دانشجو بودم و هم به جبهه می‌رفتم.

یک روز از جبهه با لباس بسیجی به دانشگاه آمدم، آقای رثایی پیش من آمد و گفت «کفاش تویی؟» گفتم «بله» گفت «من همه جا در بین دانشجویان از شما تعریف شنیدم، معاون من می‌شوی؟» گفتم «من دانشجویم» گفت «عیبی ندارد هم دانشجو باش و هم معاون تربیت معلم و همه اینها را به جبهه ببر».

یادم می‌آید جریان زیبایی با صادق خورشیدی در تربیت معلم به راه افتاد؛ صادق خورشیدی از دوستان، همرزمانم و دانشجویان آن دوره بود که در جبهه شهید شد و به عنوان اولین شهید مرکز تربیت معلم بود که بعدها مرکز تربیت معلم مشهد به نام او نامگذاری شد.

* فارس: بعد از فارغ‌التحصیل شدن در تربیت معلم ماندید یا به مدرسه رفتید؟

کفاش: سال 60، حکمم را به عنوان دبیر راهنمایی گرفتم اما یک روز بیشتر تدریس نکردم و به تربیت معلم برگشتم. معاون تربیت معلم بودم و تدریس هم در دانشگاه داشتم.

دروس تربیت اسلامی، جهان‌بینی اسلامی و کتاب‌های شهید مطهری را تدریس می کردم.

اما بعد از شهادت شهید رجایی به سبزوار برگشتم، فکر کنم سال 63، 64 بود که دبیر مدرسه راهنمایی شیخ حسن داورزنی شدم.

* فارس: پس بالاخره به مدرسه رفتید؟

کفاش: بله، دینی، قرآن و عربی تدریس می‌کردم. بهترین خاطرات بنده، برای آن دوران است. بچه‌ها را به اردو می‌بردم و درس عربی را آهنگین درس می‌دادم.

* فارس: چند سالی در مدرسه بودید و بعد به ستاد وزارتخانه رفتید، درسته؟

کفاش: بله، از دهه 70 وارد ستاد وزارت آموزش و پرورش شدم یعنی وقتی آقای هراتی که نماینده سبزوار بود به عنوان معاون پرورشی آقای نجفی وزیر وقت آموزش و پرورش منصوب شد، بنده به عنوان مشاور و قائم مقام آقای هراتی به ستاد وزارتخانه آمدم البته از آن زمان به بعد هم تدریس داشتم.

در سال 74 به مدت سه سال در سوریه، لبنان و اردن، سرپرستی مدارس ایرانی را بر عهده داشتم و تدریس هم می‌کردم. دروس دینی، معارف اسلامی و جهان‌بینی توحیدی را درس می‌دادم. به دانش‌آموزان عرب زبان هم عربی تدریس می‌کردم.

در دانشگاه اردن هم یک ترم درس دادم و کتاب روش‌های چهارده‌گانه قرائت را نیز به زبان فارس ترجمه کردم.

در سازمان حج و زیارت هم چند سال، جغرافیا و تاریخ سوریه و خاورمیانه و عتبات عالیات را تدریس می‌کردم و در حال حاضر به دلیل مشغله و سفرهای کاری در معاونت پرورشی و فرهنگی وزیر آموزش و پرورش، دیگر زمانی برای تدریس ندارم.

* فارس: پس همیشه با تدریس زندگی کردید؟

کفاش: بله، خستگی بنده با معلمی رفع می‌شود. یادم است در سال 64ـ63 که سبزوار بودم، آقای رثایی از مشهد به تهران آمد و رئیس مرکز تربیت معلم شهید ثانی در تهران شد و درخواست داد که بنده از سبزوار به تهران بیایم و مجدداً معاون ایشان شوم.

کار اداری انجام شده بود ولی به بچه‌های مدرسه چیزی نگفتم یادم روز آخر مدیر مدرسه اعلام کرد که «آقای کفاش از مدرسه می‌رود؟»؛ راستش باورش برایم سخت بود که این همه انس و علاقه را می‌دیدم.

بچه‌های در محوطه مدرسه راهنمایی گریه می‌کردند و از رفتنم متأثر شده بودند. آن روز خیلی منقلب شدم. دلم نمی‌خواست بروم اما قول داده‌ بودم و موافقت هم شده بود. تنها کاری که می‌توانستم بکنم این بود که همراه دانش‌آموزان گریه کنم.

*‌فارس: دانش‌آموزان را با آن علاقه‌شان به خودتان، تنها گذاشتید؟

کفاش: راستش فکر می‌کنم دعای همین بچه‌ها بود که باعث شد مسائل طوری پیش برود که بعد از یک هفته به مدرسه برگردم و در همان مدرسه معلم شدم. یادم نمی‌رومد بچه‌ها جشن گرفتند.

بنده معمولاً بچه‌ها را اردو در اطراف شهر و به روستاهای اطراف می‌بردم و وضو، نماز و مسائل مربوط به غسل را به آنها در اردو به صورت عملی می‌آموختم.

* فارس: در جبهه هم با دانش‌آموزان رزمنده ارتباط خوبی داشتید؟

کفاش: خیلی زیاد. یادم می‌آید یکی از این دانش‌آموزان بهزاد چِشُمی بود که 16، 17 سال بیشتر نداشت و در والفجر 8 به شهادت رسید.

شهید چِشُمی فوق‌العاده به بنده احترام می‌گذاشت و در کلاس‌های درس حضور داشت.

* فارس: در جبهه هم کلاس درس برگزار می‌کردید؟

کفاش: بله، حضور دانش‌آموزان در جبهه‌ها چشمگیر بود و آنها در کنار دفاع از میهن در کلاس‌های جبهه هم حضور داشتند و درس‌شان را رها نکرده بودند.

البته کلاس‌های درس در جبهه در کنار کتاب‌های درسی، دعا و معنویات هم بود.

36 هزار شهید دانش‌آموز،مخزنی از معرفت برای کشور است؛ از جمله ویژگی این شهدا، شور و نشاط آنه بود.

*‌فارس: در جبهه امتحان هم می‌گرفتید؟

کفاش: بله، در مجتمع‌ها از دانش‌آموزان رزمنده، امتحان هم می‌گرفتیم اما نکته جالب اینکه آنها خدا را ناظرشان می‌دانستند و نیاز به مراقب نداشتند.

آنها می‌دانستند که اگر تقلب کنند به لحاظ شرعی مدیون خواهند بود به همین دلیل هیچ‌گاه تقلب نمی‌کردند.

*‌فارس: یک معلم چه جوری می‌تواند معلم نمونه باشد، بچه‌ها به یک سری از معلمان دل می‌بندند و آن معلم را فراموش نمی‌کنند. یک معلم باید چه ویژگی خاصی داشته باشد.

کفاش: بحث بسیار خوبی را مطرح کردید اعتقاد خود من این است که اولین ویژگی معلم، عشق و علاقه به این کار است. این شعار نیست و بخشی از این عشق و علاقه هم ذاتی و فطری است.

مثالی می‌زنم. همه ما دوران کودکی را گذراندیم. در دوران کودکی می‌بینید یک کودک در بازی‌ها، دوست دارد بقیه را جمع کند و چیزی را برایشان نقل کند. یعنی این کودک از همان ابتدا نشان می‌دهد که دوست دارد دیگران را راهنمایی کند.

معتقدم معلم را باید از دوره کودکی و سنجش علاقه ذاتی و فطریات انتخاب کرد که این هم به ژن و ارث بر می‌گردد؛ به بزرگان، پدر و مادران و نسل قبلی بر می‌گردد.

اعتقاد من این است، اولین ویژگی معلمانی که موفق می‌شوند، این است که در دل دیگران نفوذ پیدا می‌کنند و دوستشان دارند و به عنوان یک الگو، آنها را قرار می‌دهند؛ در حقیقت معلمی که نسبت به معلمی یعنی انتقال مفاهیم، گرفتن دست دیگران، بردن دیگران از ظلمت به نور، عشق دارد.

من نمی‌خواهم بگویم که حق معلم را نباید داد یا معلم نباید از حقش دفاع کند اما اولویت و اساس که برای آن هیچ چیز را حاضر نیست قربانی کند، عشق به انتقال مفاهیم است و برای این به میدان آمده است.

همینجا اشاره کنم، بسیاری از معلمان کشورمان، بیش از یک میلیون فرهنگی، می‌توانند کارهای اقتصادی دیگری که درآمد بیشتری داشته باشد، انجام دهند و زمینه برای خیلی ها باز است اما خیلی‌ها حاضر نیستند چون با عشق آمدند. فلذا به نظر بنده، اولین ویژگی، عشق به معلمی است. اگر کسی بدون عشق، معلمی را انتخاب کند، موفق نخواهد بود.

معلمی، شمعی است که خودش از بین می‌رود و راه را برای دیگران روشن می‌کند. اگر همین جمله حضرت امام(ره) را تفسیر کنیم «معلمی شغل انبیاست» خیلی جمله بزرگی است. انبیا عاشق کارشان بودند. انبیا صبور بودند. انبیا انتظار مزد نداشتند و دلسوزانه مفاهیم را منتقل می‌کردند و از اینکه کسی را از ظلمت به روشنی راهنمایی کنند، بزرگترین لذت‌شان بود.

این را که می‌گویم خصلت‌های درونی است اینجا داخل پرانتز باز کنم، معنایش این نیست که مدیران، مسئولان و  دست‌اندرکاران برای حل مشکلات معلمان کاری نکنند و بگوییم معلمی شغل انبیاست. شما بروید عاشق باشید هیچی هم به شما نمی‌دهیم. این مفهوم دو قسمت است. یک، وظیفه معلم و فرهنگ معلمی است و دو، وظیفه مدیران، مسئولان، برنامه‌ریزان و  دست‌اندرکاران، برای حل مشکلات است.

در حال حاضر ما داریم حیطه اول می‌گوییم. کسی که به این میدان می‌آید. یعنی کسی که وارد دانشگاه فرهنگیان می‌شود و معلمی را انتخاب می‌کند باید ببیند که آیا لذت می‌برد از اینکه دیگران راه را درست پیدا کنند؟

بنّایی که یک دیوار را می‌چیند، یک صبح تا غروب، یک متر دیوار را بالا می‌برد و او یک متر را می‌تواند ببیند اما کار معلمی این شکلی نیست. گاهی اوقات شما می‌خواهید یک خصلت خیلی خوب را در بچه‌ها به وجود آورید، یک سال باید هر روز این موضوع تکرار شود. کار سنگینی است. یعنی با صبر و تحمل و ایستادگی و مقاومت همراه است برخی این ویژگی را ندارند و وقتی ندارند نباید وارد این میدان شوند.

مورد بعدی، بحث نفوذ در دل‌هاست. در اسلام تربیت داریم و تربیت به معنی تغییر رفتار است. یک عنصر برای تغییر رفتار، آموزش است. در اسلام، هم آموزش را برای تربیت می‌خواهیم.