خصوصیسازی مدارس، کابوسی برای فقرا/پایانی برای محمد و حامد و مهدی و سینا ...
به گزارش پارس به نقل از شهروند اسمش محمد بود. پایه دوم راهنمایی. درسش بسیار ضعیف و معلمانش بسیار ناراضی. اما نارضایتی معلمان فقط بهدلیل درسنخواندنش نبود بلکه در کلاس همه معلمان انواع رفتارهای کودکانه و احمقانه ازش سر میزد! هر وقت اولیایش را دعوت میکردیم، مادرش میآمد. در مدت آن دو سال که در مدرسه ما بود، پدرش را ندیدیم. مادرش وقتی به مدرسه میآمد، هم از فقر مینالید هم از رنج کار و هم از رفتارهای بچگانه و آزاردهنده محمد در خانه! و صد البته بیکاری و بیخیالی و بیماری اعصاب مرد خانه! بنا به اظهار خودش، برای امرارمعاش در خانههای مردم کار میکرد. البته اگر محمد این فرصت را ازش نمیگرفت!... از مدرسه توقع یاری داشت؛ توقع داشت که معلمان رفتارهای کودکانه و احمقانه و گفتارهای نسنجیده محمد و درسنخواندنش را ببخشند. توقع کمک مالی از مدرسه داشت! بسته موادغذایی؛ برنج، حبوبات، چایخشک، مرغ، لباس، کیف و کفش، نوشتافزار و... او رفتارهای احمقانه و گفتارهای کودکانه و نسنجیده و سرووضع نامناسب و نامرتب محمد را ناشی از فقر همهجانبه خانواده خود میدانست!
محمدمهدی یکی دیگر از دانشآموزانمان بود که درسش بسیار ضعیف بود. تأخیر و غیبت زیادی هم داشت. مجبور بودیم تقریبا هر روز مادرش را به مدرسه احضار کنیم. وضع زندگی اینها از اوضاع خانواده محمد هم بدتر بود! محمدمهدی در خانواده پدربزرگ مادریاش زندگی میکرد. اعتیاد شدید پدر، خانواده جوان را متلاشی کرده بود و مادر بههمراه دو بچه به خانه کهن و محقر پدرش برگشته بود! پدری پیر و ناتوان و از کار افتاده، مبتلا به بیماری قند، نارسایی کبد، سکته و...! با این وصف او با دو عایله سربار این خانواده پیر و بیمار شده بود و میگفت مجبور است بهخاطر صدهزار تومان در ماه (سال 1392) در سالن ورزشی کار کند و نظافت آنجا را انجام دهد.
سینا دانشآموز دیگری بود که جثه بسیار ضعیف و اندامی لاغر و نحیف داشت. دانشآموزی مرتب و منضبط و در عین حال ساکت و مظلوم بود. از نظر درسی مشکل زیادی نداشت اما جا و مکانی برای زندگی در شهرک نیز نداشت! در گوشهای از یک کارگاه متروکه در خارج از شهرک ساکن شده بودند. برق نداشتند، آب نداشتند، گاز نداشتند! اگر مادرش بهخاطر برجی 300هزار تومان از ساعت ۷ صبح تا ۷ عصر در کارخانه یک استثمارگر کار نمیکرد، نان هم نداشتند! زمستانها را با بخاری نفتی سرمیکردند. نفت لازم را مادرش از کارخانه میآورد؛ هر روز یک بطری نوشابه!
مهدی دانشآموزی بود که 3 ماه به مدرسه نیامده بود. شمارهتلفنی که در پرونده داشت، جواب نمیداد. در آدرسی هم که در پروندهاش درج شده بود، ساکن نبودند (بهخاطر غیبت طولانیمدت و عدم امکان تماس تلفنی به آدرس موجود در پرونده مراجعه کرده بودیم و میدانستیم که آنجا ساکن نیستند). بعد از امتحانات نوبت اول مادرش به مدرسه آمد و گفت؛ «مهدی 3 ماه است که مدرسه نیامده ما هم نفهمیدهایم»! داستان از این قرار بود که بعد از ثبتنام و شروع سال تحصیلی بهدلیل مشکلات مالی از این شهرک به شهرک همجوار اسبابکشی کرده بودند و آنقدر درگیر مشکلات مالی و بلای خانمانسوز اعتیاد بودند که نسبت به انتقال پرونده فرزندشان اقدام نکرده بودند و حتی بهدلیل گرفتاریهای متعدد، وقت و حوصله نظارت بر رفتوآمد فرزندشان به مدرسه را هم نداشتهاند.
مهدی هم هر روز صبح با برادر بزرگترش به قصد مدرسه از خانه خارج میشده اما دور از چشم خانواده در «گیمنت و پارک و...» وقت میگذرانده است! او را در نوبت دوم بهعنوان دانشآموز بازمانده از تحصیل پذیرفتیم تا وی و خانوادهاش بیش از این ضربه نبینند.
حامد یکی دیگر از دانشآموزانی بود که رفتار آرام و حضوری بىدردسر داشت اما انگیزه و مهارتش در خواندن و نوشتن در حد صفر بود! غیبت هم زیاد داشت. اولیایش بهخاطر عدم انجام تکالیف و نخواندن درس و غیبتهای مکرر هر روز به مدرسه دعوت داشتند. در این دعوتها فقط مادرش میآمد با یک دختر 2 یا 3 ساله که گاهی یک دختر 8، 9 ساله نیز همراهشان میآمد. این مادر رنجدیده که کوهکوه اندوه از چهرهاش هویدا بود، هر یک یا 2 هفته یکبار در گوشهای از دفتر میایستاد و سرش را پایین میانداخت و پول میخواست و میگفت: «پول نان نداریم»... یکروز گفت: «در یک اتاق ۱۲ متری با برادر و زن داداشم زندگی میکنیم با این سهتا بچه! میشه شبها من با بچههایم در گوشهای از حیاط مدرسه بخوابیم؟ اجازه ميدهید؟» من از اینکه این خانم تا این حد درمانده و مستأصل شده بود سخت متاثر شدم و فردای آنروز با کمیتهامداد تماس گرفتم و خواهش کردم به داد این قبیل افراد برسند.
اینها فقط چند نکته از چندصد مورد دردآور بود که ما در یکسال در یکمدرسه مواجه بودیم. آن سال ما در میان ۵۷۰ نفر دانشآموز،۲۲ دانشآموز یتیم، ۹ فرزند طلاق و بیش از ۱۵۰ نفر بىبضاعت متقاضیکمک داشتیم! و تقریبا همهساله با این وضع روبهرو بودیم، با این تفاوت که آمار فرزندانطلاق سالبهسال روبهافزایش بود! همهساله خیلی از اولیا بلافاصله بعد از شروع سالتحصیلی به دفتر مراجعه و با بیان گوشهای از مشکلات مالی و خانوادگی خود دست نیاز بهسوی مدرسه دراز و از مدرسه تقاضای کمک مالی میکردند و در مدت کوتاهی لیست بلندی از دانشآموزان نیازمند بهوجود میآمد؛ لیستی متشکل از دانشآموزان یتیم، فرزندان طلاق و افراد بىبضاعت که بعضا بهخاطر تصادف پدر یا بیماری پدر و مادر یا معلولیت و بیماری یکی دیگر از اعضای خانواده وضع مالیشان بسیار بدتر از یتیمان هم بود!
حال که همهمه خصوصیسازی مدارس بهگوش میرسد آیا بهفرض درست اجرا شدن فرآیند خصوصیسازی مدارس بهدور از نگرش کالایی و هرگونه رانت و اجحاف، جایی برای فقرا در آموزشوپرورش باقی خواهد ماند؟ کابوسی بر کابوسهای فقرا اضافه نخواهد شد؟ محمد و حامد و مهدی و سینا در مدرسه خواهند ماند؟
ارسال نظر