وقتی بزرگترها هم طلاق میخواهند
به گزارش پارس به نقل از جام جم این روزها که بسیاری از کارشناسان نگران افزایش آمار طلاق میان جوانان هستند، زوجهای سالخوردهای را میتوان در دادگاههای خانواده دید که سن و سالی از آنها گذشته و صاحب عروس و داماد و نوه هستند، اما پس از 40 - 30 سال زندگی مشترک، بدون توجه به حرف و حدیث دیگران و برای خلاص شدن از یک زندگی پر از تنش، آمدهاند تا از هم جدا شوند تا به قول خودشان «یک نفس راحت بکشند» و باقیمانده عمرشان را در آرامش سپری کنند. اعظم هم یکی از این زنان است که با 59 سال سن به دادگاه آمده تا تکلیفش را با مردی که جوانیاش را به پایش گذاشته برای همیشه یکسره کند.
«بعد از 40 سال زندگی سر پیری به من خیانت کرد.» جوان ترهایی که به دادگاه آمده اند، با شنیدن حرف های او سکوت می کنند. اعظم نگاهی به آنها می اندازد و ادامه می دهد: 14 سالم بود که با این مرد ازدواج کردم و از همان اول هم زورگو و بداخلاق بود. او خانواده مردسالاری داشت و فکر می کرد زندگی یعنی همین. زمانی که می خواستم به خانه شوهرم بیایم، مادرم گفت هر چه شوهرت گفت بگو چشم و روی حرف او حرف نزن.
همین طور هم شد و هر کاری که می کرد، چیزی نمی گفتم و اعتراضی نمی کردم. او آن موقع کارمند یکی از ادارات دولتی بود و درآمد خوبی هم داشت. وقتی حقوق می گرفت، نصفش را به خانواده اش که در شهرستان زندگی می کردند می داد و بقیه اش را هم در بانک می گذاشت. خیلی خسیس بود و پول بسیار کمی به عنوان خرجی خانه روی طاقچه می گذاشت و خیلی وقت ها می گفت خودم خرید خانه را انجام می دهم و پول برای چه می خواهی داشته باشی؟ اوایل چون مادرم گفته بود که زن نباید روی حرف مرد حرفی بزند، چیزی نمی گفتم. اما بعد از یک مدت دیدم او از این اخلاق من سوء استفاده می کند و هرکاری که دلش می خواهد انجام می دهد. فقط برای این که حرفش را به کرسی بنشاند و بگوید که هر چیزی می گویم درست است. بچه ها وقتی مریض می شدند کاری به کار آنها نداشت و همه بدبختی دکتر بردن و دارو گرفتن مال من بود و وقتی به او می گفتم اینها مگر بچه های تو نیستند، چرا فکر دوا و درمان شان نیستی؟ شروع به داد و بیداد می کرد و به من می گفت تو غر میزنی و همیشه از همه چیز شکایت می کنی، هیچ وقت ندیدم شاد باشی و بخندی. بعد هم با عصبانیت از خانه بیرون می رفت. سختی زندگی روی اعصاب من تاثیر گذاشته بود و به همه چیز و همه کس گیر می دادم. کارم شده بود گریه کردن. یک خواهر شوهر داشتم که به جای این که سرش به زندگی خودش باشد، مدام در زندگی ام سرک می کشید و شوهرم را علیه من تحریک می کرد. حتی برای ما تصمیم می گرفت. اصلا چشم دیدنم را نداشت و برای این که تحقیرم کند لباس های کهنه بچه هایش را به تن بچه های من می پوشاند. با هر بدبختی و فلاکتی بود سه بچه ام را بزرگ کردم. شوهرم در این سال ها به نان و نوایی رسید، اما هنوز هم اخلاقش همان طور بود و حتی یک ریال هم به من خرجی نمی داد. پسرانم که بزرگ تر شدند، کمک خرجم شدند و مخارج خانه را تامین می کردند. شوهرم با وقاحت می گفت پسرانت کار می کنند، دیگر به درآمد من نیازی نداری. دخترم را شوهر دادم بدون این که حتی یک ریال پول جهیزیه بدهد. با تمام بدبختی ها و نداری ها در زندگی ساختم تا شوهرم حقم را با خیانت کردن کف دستم بگذارد. دو هفته ای بود که متوجه شدم رفتارهایش تغییر کرده است. کلی به خودش می رسید و لباس هایی می پوشید که مناسب جوانان بود. گاهی تا چند شب به خانه نمی آمد و رابطه مان آن قدر بد بود که از او نمی پرسیدم چرا به خانه نمی آیی؟ وقتی هم می آمد بدون این که یک کلمه حرف بزند، غذایش را می خورد و همزمان سرش در گوشی اش بود. به او شک کرده بودم .
یک روز که خوابیده بود، سراغ گوشی اش رفتم و چون سواد نداشتم به پسرم که در خانه بود گفتم بیا و ببین با چه کسانی حرف می زند؟ چند دقیقه بعد ناراحتی را در صورت پسرم دیدم و گفت که او با یک خانم در ارتباط است. با شنیدن این حرف حالم بد شد. با ناراحتی وارد اتاق شدم و با داد و بیداد گفتم سر پیری چرا آبروریزی کرده است؟ شوهرم که گیج و منگ از خواب پریده بود، وقتی متوجه شد همه چیز را فهمیده ام به جای این که حاشا کند، گفت تو پیر شده ای و جز غر زدن کار دیگری بلد نیستی. از همه چیز شکایت می کنی. تمام زندگی ات شده بچه ها و نوه هایت. ولی من دوست دارم زندگی کنم و زن جوان داشته باشم.
حالا هم نمی ترسم بگویم زن گرفته ام. شنیدن این حرف ها نابودم کرد و به یاد حسرت هایی افتادم که به خاطر زندگی ام آنها را به جان خریده بودم و حالا باید سرم را از خجالت پیش عروس و داماد پایین می انداختم. دیگر دوست ندارم با او زندگی کنم و آمده ام برای همیشه از او جدا شوم. چون گفته بزودی زن جوانش را به خانه ای که در آن زندگی می کنم می آورد یا باید با او بسوزم و بسازم یا این که بروم.
به عواقب کار فکرکنید
دکتر پرویز رزاقی/ روان شناس: معمولا بروز این نوع طلاق ها ریشه در اختلافات گذشته دارند و سال ها با تضاد و ناراحتی همراه بوده است. حالا در این دوران آستانه تحمل شان به پایان رسیده و تصمیم به جدایی گرفته اند. علت دیگر این است که فرد احساس می کند هیچ احساس امنیت روانی - احساسی و اخلاقی در زندگی اش نمی کند و آنها را در طول زندگی مشترکش به دست نیاورده است. علت سوم به وجود آمدن یک تفکر یا اندیشه جدید است. یعنی فرد به مرحله ای می رسد که می گوید «زندگی ام را باخته ام و باید آن را نجات دهم.»
در واقع درد روانی به استخوان رسیده و هر دو به مرحله ای می رسند که دیگر ظرفیت ماندگاری در این زندگی را ندارند. این طور فکر می کنند که 50 سال با این روش زندگی کرده ام، از این به بعد دیگر می خواهم برای خودم زندگی کنم. دلیل بعدی، سرو سامان دادن به زندگی بچه هاست. یعنی پدر و مادر منتظرند زندگی بچه ها به سرو سامانی برسد و ازدواج کرده و کار پیدا کنند و بعد می آیند زندگی شان را از هم جدا می کنند. چون که دیگر خطری متوجه زندگی بچه ها نیست.
وقوع طلاق در میانسالی عواقب و تبعاتی به دنبال دارد؛ اولین اتفاقی که می افتد این است که یک نا امنی روانی در جامعه ایجاد می شود؛ یعنی جامعه متوجه می شود که طلاق در میان افراد 50 ساله و بیشتر هم وجود دارد، دوم این که این ناامنی از خانواده به سمت جامعه سوق داده شده و کیان خانواده ها متزلزل می شود و این مساله ممکن است بدآموزی های روانی و اجتماعی را برای جوانان جامعه در پی داشته باشد. مساله بعدی این است که ممکن است بچه ها راه را برای سازگاری و هماهنگی در زندگی و ادامه تلاش برای ساختن آن بسته ببینند و بگویند وقتی پدر بزرگ و مادر بزرگم در سن 60-50 سالگی از هم جدا شده اند، پس من هم می توانم. نتیجه می گیریم این مساله می تواند آموزش روانی برای جوان ترها در پی داشته باشد و تلاش نکنند تا با کاستی ها و کمبودها کنار بیایند.
جوانان نباید گزینه طلاق را به جای استفاده از خلاقیت ذهنی و سازگاری برای حل مشکلا تشان انتخاب کنند. اما می بینیم که این اتفاق افتاده و اولین واکنشی که بچه ها نشان می دهند طلاق است. چرا؛ چون پدر بزرگ و مادربزرگشان از هم جدا شده اند.
در این روند خانواده پیوسته به خانواده گسسته تبدیل می شود و بچه ها آسیب روانی می بینند، اگر دختر یا پسر مجرد در خانه باشد، ممکن است نتواند شوهر کند یا زن بگیرد. بنابراین بهتر است قبل از اقدام به هرکاری، به عواقب آن نیز فکر کنیم.
میانسالی، سن پختگی است
محمد رضا دژکام / روان شناس و مشاور خانواده: طلاق در سن بالا را می توان در سه بعد اعتیاد، خیانت و دخالت خانواده ها و همچنین استفاده از تکنولوژی های روز مثل تلفن همراه مشاهده کرد. در بعد خیانت، تاثیر شبکه های ماهواره ای غیر قابل انکار است. زن و شوهری که سال های متمادی با هم زندگی کرده اند حالا به نقطه ای می رسند که نقطه شاد بودن برای زن یا مرد وجود ندارد و مرد می رود سراغ یک زن دیگر. چرا؟ چون تنوع طلب است و تاثیر برنامه های ماهواره ای هم مزید بر علت شده است.
اینجا باید برویم سراغ زندگی زن و شوهر و ببینیم چه عاملی سبب بروز این اتفاق شده است؟ آیا زن به مردش محبت نمی کند؟ یا زن به سن یائسگی رسیده و...بعد از خیانت، اعتیاد عامل دوم است. زن پس از سال ها زندگی مشترک تصمیم می گیرد از شوهرش جدا شود؛ به این علت که بچه ها سروسامان پیدا کرده اند و دنبال زندگی خودشان هستند. در چنین مواقعی اولین گزینه ای که همیشه به ذهن مان می رسد طلاق است، در حالی که آخرین گزینه باید باشد. باز هم باید به دنبال دلایل اعتیاد مرد بود و این که چرا به این نقطه رسیده است. عامل آخر دخالت خانواده هاست. زن و شوهر سال هاست با هم زندگی می کنند حالا دخالت اعضای خانواده مرد یا زن باعث می شود تا راه طلاق را در پیش بگیرند که باز هم به نظر من جدایی به خاطر این مساله کار درستی نیست. اگر دو طرف همدیگر را دوست داشته باشند، یا با این مسائل کنار می آیند یا این که رابطه را قطع می کنند یا طرف مقابل را متقاعد می کنند که من در شرایطی نیستم که حرف و حدیث دیگران را تحمل کنم اگر من و زندگی مان را دوست داری یا رابطه را کم کن یا قطع کن چون، این سن، سن پختگی است.
ارسال نظر