از صفحه اجتماعي عمار ذابحی
یک چیز را نتوانسته اند که بگیرند
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا،بار الها،معبودا،معشوقا،مولایم ،من ضعیف و ناتوان دوست دارم
چشم هایم را دشمن در اوج دردش از حدقه در بستان در آورد
و دست هایم را در تنگه چزابه قطع کند،پاهایم را در خونین شهر از بدن جدا سازد
و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبارهایش کند و سرم را در شلمچه جدا نماید
تا در کمال فشار و آزار،دشمنان مکتب ببینند
که گرچه چشم ها،دست ها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفته اند
اما یک چیز را نتوانسته اند که بگیرند و آن ایمان و هدفم است
که عشق به الله و معشوقم و به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت
و عشق به امام و اسلام است.
شهید سید مسعود میر آفتاب زاده
ارسال نظر