زن میانسال پس از 36 سال زندگی متوجه علاقه شوهرش به زن دیگری شد
عشق پیری و رسوایی طلاق
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- محبوبه هیچوقت باور نمیکرد که در پنجاه و پنج سالگی باید شاهد خیانت شوهرش باشد. 36 سال پیش بود که حسن به خواستگاریاش آمد و آنها با هم ازدواج کردند. در این سالها تمام سعی و تلاشش را کرد که همسر خوبی برای شوهرش باشد. تا آنجا که به یاد داشت مادرش روی حرف پدرش حرف نمیزد.
به گزارش پايگاه خبري تحليلي «پارس»، همیشه مردسالاری در زندگی آنها حرف اول را می زد و از بچگی به او یاد داده بودند که بهترین همسر برای شوهرش باشد. از وقتی ازدواج کرده بود روی حرف حسن هیچ حرفی نزده بود. نمی خواست در خانواده اش کسی به او بگوید که رسم شوهرداری بلد نبوده است. چندین سال در کنار شوهرش ماند و با هر مشکل و اختلافی ساخت. حرف نزد و ساکت ماند. اما محبوبه نمی دانست که قرار است در آستانه پنجاه و پنج سالگی پایش به دادگاه خانواده باز شود و رویای 36 سال زندگی اش برای همیشه نابود شود. خیانت چیزی بود که او را به دادگاه خانواده کشاند. حسن عاشق یک زن دیگر شده بود و محبوبه تازه متوجه شده بود که شوهرش در این سال ها او را تحمل می کرده است. حالا او همراه شوهرش روی صندلی دادگاه خانواده نشسته است و مرتب به ساعتش نگاه می کند. وقتی منشی شعبه 268 دادگاه نام او را صدا می زند همراه حسن حاضر می شود و در برابر قاضی می نشینند. وقتی قاضی علت درخواست طلاق را می پرسد محبوبه می گوید: آقای قاضی 36 سال با عشق و محبت در کنار همسرم زندگی کردم. همیشه سعی کردم هرچه می گوید گوش کنم. هیچ وقت روی حرفش حرفی نزدم. هیچ وقت سال های اول زندگیمان از یادم نمی رود. شوهرم خانه نداشت و ما در خانه مادرش و در کنار او در یک اتاق زندگی می کردیم. مادرشوهرم مرتب مرا اذیت می کرد و حتی مرا کتک هم می زد. اما به خاطر حسن تحمل می کردم و حرفی نمی زدم. در خانواده ما قهر از شوهر اصلا رسم نیست و هرکس از شوهرش قهر کند به چشم بد به او نگاه می کنند. برای همین ماندم و تحمل کردم.
مدتی حسن بیکار شده بود و هیچ پولی برای زندگی کردن نداشتیم. باز هم ماندم و تحمل کردم. حتی اعتراض هم نکردم. هیچ وقت هم ناراضی نبودم. همیشه می گفتم به خاطر زندگیم و به خاطر شوهر و بچه هایم تحمل می کنم. اما چند وقت پیش چیزی شنیدم که تا سه روز در بیمارستان بستری شدم. حسن بعد از این همه سال زندگی به من گفت که عاشق یک زن سی و پنج ساله شده و می خواهد در شصت و پنج سالگی با این زن ازدواج کند. حسن گفت که نمی تواند بدون این زن زندگی کند و هر اتفاقی هم بیفتد می خواهد با او ازدواج کند. آن زن هم قبول کرده بود که با شوهرم ازدواج کند. وقتی این موضوع را شنیدم از ناراحتی بیهوش شدم و وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم. باور نمی کردم بعد از این همه سال شوهرم بخواهد این نامردی را در حقم کند و به همین راحتی به من خیانت کند. من دوست ندارم از شوهرم جدا شوم. ولی او اصرار به جدایی دارد و می خواهد با عشقش ازدواج کند.
در این لحظه مرد شصت و پنج ساله تنها یک جمله به قاضی می گوید: آقای قاضی من دیگر نمی خواهم با همسرم زندگی کنم. من عاشق شدم و می خواهم با عشقم زندگی کنم. درخواست دارم حکم طلاق را صادر کنید.
با پایان صحبت های این زوج وقتی قاضی اصرار مرد را برای طلاق می بیند، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول می کند.
سیما فراهانی
ارسال نظر