مجرمانی که برای نجات خانوادهشان دیگران را قربانی میکنند
خودخواهی این مجرمان مسیری را پیش روی آنان قرار میدهد که دیگران قربانی راه میانبر این تبهکاران میشوند.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- سیما فراهانی- هوس ميانبر زدن دارد. زودتر رسیدن مدتهاست در ذهنش نقش بسته. با خود میگوید حتما در بیراهه راهی مییابد. راه خلاف. وقتی همه درها را بسته ديد، به سمت تاریکی قدم برداشت. میدانست همیشه پلیس یک قدم جلوتر از مجرمان گام بر میدارد اما فقط به رفتن فکر میکرد. «دزدي تنها راه فرار از مشكلاتم است.» اين جملهاي است كه توانست او را در مسيري بیندازد كه در آخر با پشيماني پیوند خورد. اما نمیدانست که اصلاً چنين راهي وجود ندارد، حتی اگر با اعداد و ارقام هم حساب كنیم متوجه میشویم که اصلاً ممکن نیست فردی در زمان كوتاهی به موفقيتهايي به اندازه تمام زندگياش دست پيدا كند. او که تا دیروز در بالین مادرش نقش پسر مهربان را بازی میکرد امروز برای نجات مادر بیمارش در خیابانها طعمههایش را شکار میکند تا سناریوی سرقتش را اجرایی کند. كم نيستند كساني كه با كوچكترين مشكل در زندگيشان، به سراغ دزدي ميروند و با انتخاب پرخطرترين راه، تصميم ميگيرند يك شبه پولدار شوند. ريسك میكنند، خطر را به جان میخرند و با نابودی خود و خانواده دست به بازی میزنند که برگشتی ندارد. خودخواهی این مجرمان مسیری را پیش روی آنان قرار میدهد که دیگران قربانی راه میانبر این تبهکاران میشوند.
افزايش خلافهاي اتفاقي
جمشيدي بازپرس سابق دادسراي جنايي تهران كه تاكنون پروندههاي زيادي در اينخصوص بررسي كرده است، ميگويد: «پروندههای زيادی را مورد بررسي قرار دادم. در همه آنها متهمان از روي اجبار دست به خلاف زده بودند. مهمترین آنها دو جوان زورگيري بودند كه محارب شناخته شدند. يكي از زورگيران كه كمتر از ٢٠سال داشت بهخاطر تامين هزينه جراحي مادرش دست به سرقت و زورگيري زده بود. در بازجوییها پشيمان بود. ولي پشيماني هيچ سودي نداشت. اعدام شد. او هزينه جراحي مادر را با مرگ تامين كرد. در ابتدا بايد مجرمان را دستهبندي كنيم. مجرمان بالفطره و مجرماني كه به خلاف عادت كردهاند. اما مجرماني هم داريم كه اتفاقي هستند. اين دسته از افراد در يك شرايط خاص به صورت اتفاقي دست به خلاف ميزنند و اجبار و مشكلي كه براي آنها بهوجود آمده باعث شده آنها دست به چنين كاري بزنند. كاري كه اكثر آنها را با پشيماني همراه مي كند. اين دسته از افراد پتانسیل جرم را ندارند و به خاطر شرايط خاصشان به يك مجرم خلافكار تبديل شدهاند. به همین خاطر پشيمان ميشوند يا خلاف عادتشان ميشود.»
بازپرس جنايي به حل آسيبهاي اجتماعي اشاره مي كند و ميگويد: «جلوگيري از سرقت و خلاف اين دسته از افراد، به حل آسيبهاي اجتماعي برميگردد و بايد در ابتدا برخي از مشكلات در جامعه ريشهكن شود. حل مشكل بيكاري، مشكل مسكن و خيلي از مشكلات ديگر در جامعه به كاهش چنين سرقتهايي كمك زيادي ميكند. بهعنوان مثال من خودم پروندهاي را بررسي كردم كه در آن مرد جوانی بيكار بود و همسرش زیادهخواه. اين مرد براي برآورده كردن توقعات همسرش، دست به سرقت زده بود. دزدی برايش يك حرفه شده بود. اين مجرم اگر بيكار نبود قطعا به سراغ چنين خلافي نميرفت و عاقبتش پشت ميلههاي زندان نبود. او براي جلوگيري از طلاق، دزدی میکرد ولي در نهايت همسرش نيز از او جدا شد. يعني هم همسرش را از دست داد و هم خودش پشت ميلههاي زندان افتاد. براي همين خلافها كه به نظر من روز به روز رو به افزايش است، راهحلش در جامعه است نه قانون. »
تأمين امكانات براي جلوگيري از خلاف
در كل هر انساني يك هويت اجتماعي دارد. يعني تمام تأثيرات خود را از اجتماع ميپذيرد. در واقع اين جامعه است كه به انسان ميگويد چطور رفتار كند. حالا در اين ميان انسانهايي هستند كه نيازهايي برايشان بهوجود ميآيد. پيدا كردن راه حل براي برآوردن اين نياز ممكن است نابرابريهايي بهوجود بياورد. نابرابريهايي كه فرد احساس كند، نميتواند حق خود را از جامعه بگيرد.
فرشيد يزداني يك جامعهشناس در اينخصوص ميگويد: «احساس نابرابري در جامعه خيلي از افراد را به سمت رفتارهاي نابه هنجار سوق ميدهد و باعث ميشود كه براي برطرف كردن اين نابرابري دست به هركاري بزند. حتي خلاف.»
يزادني در ادامه ميگويد: «وقتي فردي بهخاطر نجات جان مادرش يا فرزندش از بيماري به سراغ دزدي ميرود، در جامعه دچار احساس نابرابري شده و نتوانسته به آنچه مي خواهد برسد. براي همين تصميم ميگيرد هرطور شده خودش را با كساني كه همانند او گرفتار هستند، برابر كند. همين مي شود كه به سراغ دزدي و زورگيري و خلاف ميروند و رفتارهاي مجرمانه خود را از سر ميگيرند. حتي ممكن است كه اين رفتار را پس از حل شدن مشكلشان نيز ادامه دهند و حداقلهاي زندگي خود را با سرقت و زورگيري به دست بياورند.»
وي ميافزايد: «حل اين موضوع ريشه در اجتماع دارد و جامعه و حتي دستگاه قضايي نيز بايد وارد عمل شوند و آموزشهاي لازم در اين زمينه را به مردم بدهند. كساني كه با بروز كوچكترين مشكل به سراغ دزدي و خلاف ميروند و ميخواهند يك شبه به پول برسند، بايد از قبل آموزش ديده باشند و بدانند كه با اينكار شايد مشكلشان حل شود، ولي عواقب بدتري در انتظار آنهاست. اين افراد بايد بدانند كه اگر بزرگترين مشكل برايشان پيش آمد، تصميم درست را بگيرند. از طرف ديگر نيز جامعه بايد تا حد ممكن امكانات لازم براي افرادي كه دچار بحران ميشوند و مشكلات و گرفتاري بزرگي گريبانشان را ميگيرد فراهم كنند. به نظر من اگر اين امكانات براي افراد جامعه وجود داشته باشد، چنين كساني كه بدون هيچ تجربه خلافي، دست به دزدي و زورگيري ميزنند، قطعا انتخابهاي بهتري براي حل مشكلشان خواهند داشت. هيچ كس دوست ندارد دزدي كند و دست به خلاف بزند و قطعا هركس اينكار را انتخاب ميكند ميداند كه راه خلاف شرع و قانون را انتخاب كرده است. در اين ميان هستند افرادي كه از روي ناچاري دست به خلاف ميزنند اگر امكانات لازم براي اين دسته از افراد در جامعه وجود داشته باشد، آنها راه ديگري جز خلاف را انتخاب خواهند كرد.»
راهاندازي NGOهای آموزشي
هادي معتمدي يك آسيبشناس نيز درخصوص سه اصل كه هر انساني بايد در هر شرايطي از آن برخوردار باشد، میگوید: «اين سه اصل انعطافپذيري، دورانديشي و منطقي بودن است. من معتقدم كه اگر هر انساني اين سه ويژگي را در خود داشته باشد، ميتواند در بدترين شرايط نيز درستترين تصميم را بگيرد. وقتي كسي انعطافپذير باشد، قطعا ميتواند تغييرات و سختيهاي زندگي خود را دريابد و با آن كنار بيايد. بهعنوان مثال يك پزشك ممكن است در زندگياش با شكست مواجه شود و براي تامين هزينههاي خانوادهاش حتي به سراغ مسافركشي برود. اين يعني فرد توانسته خودش را با شرايط وفق دهد و تصميم درست را بگيرد. حتي اگر مجبور شود كاري را انجام دهد كه نميخواهد. بعد از آن فرد اگر دورانديش باشد، پيش از انجام هركاري اول به عواقب آن فكر ميكند و پس از سنجيدن تمام زواياي كارش دست به عمل مي زند. در اين صورت ميتواند بهترين راهكار را انتخاب كند. در آخر نيز منطقي بودن به فرد كمك ميكند كه هركس بتواند حتي در بدترين شرايط نيز منطقيترين راه را انتخاب كند و با خود بسنجد كه آن راه مطابق با عرف جامعه و حتي دين و شرع است يا نه. براي همين به نظر من هر انساني اگر اين سه ويژگي را دارا باشد ميتواند در بدترين شرايط نيز تصميم درست را بگيرد. اما افرادي كه هنگام سختيهاي زندگيشان در لحظه تصميم ميگيرند و خلافترين راه را انتخاب ميكند، قطعا اين سه ويژگي را دارا نيستند.»
وي ميافزايد: «به نظر من براي آموزش اين دسته از افراد، بايد انجياوهايي در اين خصوص راهاندازي شود و در هر منطقه يا محلهاي با مشاركتهاي مردمي، اين موضوع فرهنگسازي شود، تا هركس بتواند در هر شرايطي بهترين راه را انتخاب كند و دست به كاري نزند كه آخر پشيمان شود. مردم جامعه بايد آموزش ببينند كه در شرايط سخت چطور بتوانند نيازهاي خود را در جامعه حل كنند تا نه به خود آسيبي برسانند و نه به جامعه.»
با كمي بررسي متوجه ميشويم كه جامعه تا حد امكان بايد برخي از نيازهاي اصلي مردمش را تأمين كند و به سراغ آموزشهاي لازم در اين زمينه برود تا بتوان از جرمهای آنی جلوگيري كرد.
بهخاطر دختر معلولم دست به دزدي زدم
فريده هم از آن دسته كساني است كه خلافكار نبوده اما بهخاطر دختر معلولش دست به دزدي زد. او وقتي شوهرش به زندان افتاد، تصميم گرفت با دزدی خرج دختر معلولش را دربیاورد. نمیدانست که با اینکار او هم بهزودی دستش رو میشود و دخترش را هم تحویل بهزیستی میدهند. این زن ٢٥ساله سناریوی سرقتهایش را در فروشگاهها و پاساژها اجرا میکرد و با شناسایی طعمههای پولدارش، در یک فرصت مناسب جیب آنها را خالی میکرد. این زن که به گفته خودش دزدی را از شوهرش یاد گرفته است، در شعبه چهارم بازپرسی دادسرای بعثت از ماجرای دزدیهای سریالیاش میگوید:
از کجا سرقت میکردی؟
از فروشگاهها، پاساژها و متروها.
نقشه سرقتهايت را چطور اجرا ميكردي؟
به فروشگاهها و محيطهاي شلوغ مي رفتم و جيب بري ميكردم.
چرا تصمیم به دزدی گرفتی؟
به خاطر دخترم دست به دزدی زدم. دخترم معلول بود و باید خرج زندگی او را در میآوردم. برای همین راهی به جز دزدی به ذهنم نرسید.
شوهرت کجا بود؟
او هم چند وقتی میشد که به زندان افتاده بود و ٥سال به او حبس داده بودند. دیگر كسي نبود که خرج زندگی ما را بدهد. من تنها شده بودم و باید یک فكري به حال دخترم میکردم.
نخستین باري را که دزدی کردی یادت است؟
نخستین بار سه ماه پیش بود که دست به دزدی زدم. آن روز از خانه بیرون آمدم و میخواستم هرطور شده پولی برای غذا و خرج درمان دخترم پیدا کنم. شوهرم یک ماهی بود که حبس بود و من هم هیچ پولی نداشتم. از مقابل یک خانه رد میشدم، درش باز بود. وسوسه سرقت به جانم افتاد. به سرعت وارد خانه شدم ولی خیلی ترسیدم و بلافاصله فرار کردم. جرأت نکردم وارد خانه شوم. اما میخواستم هرطور شده مثل شوهرم و آموزشهایی که به من داده بود، دست به دزدی بزنم تا پولی بهدست بیاورم. به یک فروشگاه رفتم. آنجا خیلی شلوغ بود و همه برای خرید آمده بودند. آن فروشگاه موادغذایی بود که همیشه مشتری زیادی داشت. صفهای مقابل صندوق طولانی بود. فرصت را غنیمت شمردم و به داخل جمعیت رفتم. از جیب یک مرد کیف پولش را دزدیدم و فرار کردم. بعد از آن هر روز همین کار را میکردم و بدون اینکه کسی متوجه شود، دست به جیببری میزدم.
حالا که دستگیر شدی دخترت پیش چه کسی میماند؟
فکر میکنم او را تحویل بهزیستی میدهند. بیچاره دخترم هم پدرش به زندان رفت و هم مادرش.
ارسال نظر