آخرین روزهای تیر ماه بود. تیر هزار و سی‌صد و هشتاد و هشت. تیره‌گی فتنه، نَضج پیدا کرده و شهر به کبودی می‌زد. اگر نبود خطبه‌های نماز جمعه‌ی آقا، شاید این کبودی تا چند روز دیگه به سیاهی می‌کشید و قطع عضو، ناگزیرترین انتخاب بود. ولی نشد اون‌چه که خفاش‌های کریه و زشت عالم سیاست و هیولا‌های بدطینت جریان جناحی و باندی، خواب‌ها براش دیده و طرح‌ها ریخته بودند. تو این وانفسا و دقیقاً سی‌ام تیر ماه، خبری تو خروجی خبرگزاری‌ها و سایت‌های اهل فتنه‌ی این‌ور و اون‌ور آبی قرار گرفت، مبنی بر این‌که تو جمع اون‌هایی که تو خیابون‌های تهران با آشوب‌طلب‌ها برخورد می‌کنند، جمعی عرب‌زبان دیده‌ شدند که احتمالاً از حزب‌الله لبنان یا حماس فلسطین هستند و برای سرکوب مردم ایران، تو کوچه، خیابون‌های تهران می‌پلکند که منابع لبنانی هم هویت اون‌ها رو تأیید کردند! اسامی‌ای هم که در کنار تصاویر این افراد دیده می‌شد، به این ترتیب بود؛ «کریم بوغانی، نواف نصار، ابوناصر و حسین اشمر». در توضیح حسین اشمر هم اومده بود که «این، برادر سوم اشمر‌ها یعنی علی منیف و محمد منیف اشمر، کشته‌های حزب‌الله لبنان هست‌ش.» در نظر اول با دیدن این فرد، و مقایسه با تصاویر اشمرها شاید به همین نتیجه‌ی ظاهری می‌شد رسید، اون‌هم به دلیل شباهتی که این سه تا حدودی به هم داشتند.

karimjihad

تا ماه‌ها این بن‌گاه‌ها و پیاده نظام رسانه‌ای داخلی‌شون به طبل فریبی که از خرداد اون سال راه انداخته بودند می‌کوفتند و حکومت رو متهم به هم‌وطن‌کُشی اون هم با قشون‌کِشی از بلاد عرب کرده و دیگران رو تهییج به زنده نگه‌داشتن شعله‌های فتنه می‌کردند. و این‌جوری با یک تیر، چند نشون رو می‌زدند. یک این‌که آتیش فتنه گرم می‌موند. دو، باعث انزجار مردم از نیروهای محور مقاومت می‌شد. سه، آرمان آزادسازی فلسطین رو مخدوش و مضمحل می‌کرد و چهار، جونی دوباره به جریان رو به احتضار ملی‌گرایی می‌بخشید و البته خیلی چیزهای دیگه.

ولیکن قصه به همین‌جا ختم نشد. فتنه به زمین گرم خورد و فتنه‌گر جماعت به لونه‌هاشون خزیدند و... رو سیاهی موند به زغال. تو همین چند روز پیش خبر اومد، یکی از بچه‌های غیرت‌مند ایرانی، در حین دفاع از شهر سامراء، به قشنگ‌ترین شکل ممکن، به شهادت رسیده. هر چند که شهادت، هر شکل‌ش زیباست. و زیباتر از شکل شهادت این مَرد، هویت اون بود. «مهدی نوروزی» که فتنه‌گر جماعت، ازش با عنوان «حسین اشمر» از نیروهای حزب‌الله لبنان، در ایران یاد می‌کردند. و این رو عکس‌های «مهدی» شهادت می‌داد. حالا این‌بار، زوزه‌ی توله‌های صاحبان کاخ‌های باکینگهام در وست‌مینستر لندن و سفید در محله‌ی کلمبیای واشنگتن، بریده شده بود. دیگه اشاره‌ای به «حسین اشمر» نمی‌کردند و برای این‌که کسی مچ‌شون رو نگیره، اعلام کردند «مهدی نوروزی، یکی از مهاجمان شناخته شده به ستاد انتخاباتی موسوی در قیطریه بود که انتشار تصاویری از وی و هم‌راهان‌ش در آن زمان، جنجال‌های زیادی به هم‌راه داشت...»! و انگار نه انگار تا دی‌روز یه روایت دیگه‌ای رو به هم می‌بافتند.

لذا، این شهادت «مهدی» بود که ثابت کرد کی ایرانیه. کی مسلمونه. کی غیرت داره و کی مَرده. «مهدی نوروزی» درست تو اون ایامی به شهادت رسید که صدای توله‌های ملکه حتا از رسمی‌ترین تریبون‌های این مملکت هم شنیده می‌شد که به آب و آتیش می‌زدند تا بل‌که بتونند ماله بکشند بر اون‌چه که فتنه‌گران به هم زده بودند. و شهادت «مهدی» ثابت کرد که بچه‌های حزب‌الله لبنان نه تنها برای سرکوب ملت ایران به این کشور نمیاند، بل‌که از کوه‌های «بنت جُبیل» لبنان تا تپه ماهورهای «خان‌العسل» و دشت «ادلب» و مزارع زیتون «نُبُّل و زهراء» و گذرگاه‌های حیاتی «القُصَیر» و باغ‌های تاک و انگور «غوطه‌ی شرقی» در سوریه و همین‌طور هورهای «کربلا» و صحاری «نینوا» و نخلستان‌های «سامراء» در عراق، خون‌شون به زمین ریخته می‌شه و کشته می‌شند که فدای ایران و آرمان ایرانی شده باشند. چرا که انقلاب و خیزش ایرانی‌ها رو در امتداد مسیر اهل بیت می‌بینند. همون‌طور که دی‌روز خون بچه‌های لبنان از شیرپسر عماد مغنیه تا فرمان‌ده دلاور حزب‌الله، محمد عیسا با خون برادر ایرانی‌مون علی طباطبایی در قنیطره‌ی سوریه، در هم آمیخت. و «مهدی» هم تو اوج قهقهه‌ی کفتارهای مُخَنث مَردنما، ثابت کرد کی مَرده و کی نامرد. کی به تَنگ اهل و عیال پناه می‌بره و کی به سایه‌ی توپ و تانک. 

«محمودرضا بیضایی» (حسین نصرتی) هم از همین جنس بود. باید جنس‌شناس باشید تا بدونید چی می‌گم. و ام‌شب که شب اولین سال‌گرد شهادت «محمودرضا» در بیست و نه دی ماهه، یک سال «کوثر» دو ساله‌ش بی‌پدر بود. یک سال هم‌سر جوون‌ش بی‌تکیه‌گاه بوده و یک سال پدر و مادرش، بی‌پسر. تنها برای این‌که؛ «محمودرضا بیضایی» و «مهدی نوروزی» شهید شدند، تا مردونه‌گی پا بر جا بمونه. و سوختند تا ریشه‌ی غیرت نسوزه...
.........
شب میلاد امام عصر بود و آستانه‌ی عیدالشعبان. باید برای یه عملیات خیلی مهم آماده می‌شدیم. فرمان‌دهان مشاور، از صبح در اتاق فرمان‌دهی یکی از امیران ارتش سوریه، جلسه داشتند تا طرف رو برای این عملیات توجیه کنند. و در تمام این مدت که ماها بیرون از جلسه به هجو و شطح و خنده و شوخی می‌گذروندیم، «محمودرضا» جدی و مصمم، در حال بررسی منطقه‌ی عملیاتی بود تا هیچ گیر و گوری تو کار نباشه.

اون‌ورتر از «حسین» (محمودرضا)، «علی زاده‌اکبر» هم فقط به این فکر می‌کرد که چه‌طور می‌تونه تو این عملیات بی‌مصرف نباشه. و «علی» هم کم‌تر از سه ماه پس از این عملیات و هم‌راه با شهیدان «اسماعیل حیدری» و «هادی باغ‌بانی» ثابت کرد مردونه‌گی عاطلی نیست. مردونه‌گی خون رو به بها پای دل‌دار ریختنه.

روح همه‌شون شاد

دل‌م برای «حسین» (محمودرضا) خیلی تنگ شده، خیلی...