امروز شهید محمد تقوی با همراهی باشکوه مردم خوزستان، در شهر اهواز تشییع و تدفین شد. شهید تقوی در سامرا شهید شده است. شاید این روزها، شنیدن این خبر، یعنی شهادت یک سردار ایرانی در کشور عراق، بواسطه انتشار تصاویر متعددی که از حضور حاج قاسم سلیمانی در عراق می‎بینیم امری عادی و تا حدودی طبیعی به نظر برسد، اما براستی چرا باید شهید تقوی در عراق باشد، و در آنجا، سرزمینی که کیلومترها دورتر از موطنش است، شهید بشود!؟ فکر می‎کنم این پرسش مهمی باشد برای روشن شدن خیلی از واقعیت‎ها.

دانشگاه علامه طباطبایی مدتی پیش میزبان نشستی بود که با هدف تبیین دستاوردهای مذاکرات وین و با حضور آقای ظریف و همکارانش برگزار شد. در آن نشست آقای ظریف امن‎تر شدن ایران را یکی از دستاوردهای مذاکرات عنوان کرده و گفت: «من ادعا می‌کنم که به دنبال این مذاکرات جمهوری اسلامی ایران امن‌تر شده است.» آقای ظریف معتقد بود این مذاکره است که امنیت بخش است، باید اعتماد طرف مقابل را جلب کرد و اعتمادسازی کرد تا سایه تهدید رفع شود.

اما من فکر می‎کنم شهید حقانی هم همین دغدغه، یعنی افزایش «ضریب امنیت ایران» را در سر داشت. اتفاقا این دغدغه برایش خیلی خیلی مهم بود. آنقدر مهم بود که دو سال بعد از آنکه بازنشست شده و دیگر بصورت رسمی فعالیتی انجام نمی‎داد، به کار بازگشت، لباس سبزش را به تن کرد و درست در زمانی که می‎بایست مثل خیلی از هم‎سن و سالانش به زندگی شخصی می‎رسید و با نوه‎های قد و نیم قدش سرگرم می‎شد، خودش را به کلیومترها دورتر از سرزمینش رساند، و آنجا دست به کار شد تا ضریب امنیت ایران را بالا ببرد و ایران، با امنیت باقی بماند.

من فکر می‎کنم شهید تقوی معتقد بود ایران زمانی امن‎تر خواهد شد که دشمنان از مرزهای ایران دور باشند و جایی در دوردست‎ها زمینگر شوند. 

فکر می‎کنم شهید تقوی به دشمنی کردن دشمن اعتقاد کامل داشت و معتقد بود دشمن با ذات انقلاب اسلامی و اسلام دشمنی دارد، نه با توانایی هسته‎ای و یا موشکی ایران. فکر می‎کنم او معتقد بود که حتی اگر توانایی هسته‎ای و موشکی خود را هم برای ایجاد اعتماد دشمن از دست بدهیم، باز هم دشمنی دشمن به قوت خود باقی خواهد ماند و از کوچکترین فرصت برای ضربه زدن به انقلاب اسلامی استفاده خواهد کرد.

فکر می‎کنم در دکترین امنیت ملی شهید تقوی، قرار نیست خودمان را گول بزنیم. واقعیت دشمن را می‎پذیریم، به لبخندهای فریبکارانه‎اش توجهی نمی‎کنیم و برای آن تدارک می‎بینیم. اما نه تدارکی نظامی که تدارکی از جنس انقلاب اسلامی، تدارکی فرهنگی و گفتمانی.

کاری که شهید تقوی در عراق کرد چه بود، و چگونه توانست دشمن انقلاب اسلامی را در سرزمینی دورتر از ایران زمین‎گیر کند؟ کار او ساده بود و تجربه شده! درک باورهای انقلاب اسلامی، بسیج خیل جوانان مشتاق و علاقمند به مقاومت و گفتمان انقلاب اسلامی حول محور این باورها.

تجربه این سی و چند ساله نشان داده است وقتی جمعی حول این محورها شکل گرفت، کار خودش را می‎کند و ناخواسته تبدیل می‎شود به دژی محکم برای دفاع از انقلاب اسلامی. این تجربه را در سرتاسر جهان می‎توان رصد کرد و به موفقیت‎هایش اعتراف نمود.

اتفاقا شهید تقوی همین گفتمان را تمایز اصلی انقلاب اسلامی با دیگر قدرت‎ها می‎دانست و گسترش آنرا امنیت‎بخش‎ترین راهکار می‎دید. راهکاری که در این سال‎ها اثبات کرده بود اگر در جایی دشمن در مقابل انقلاب اسلامی کم‎آورده است، حاصل همین عملگرایی و واقع‎بینی بوده است.

اینکه بعد از سال‎ها مجاهدت در جبهه و عرصه‎های دیگر، برود و مرشد گروهی از جوانان عراقی در قالب سرایا الخراسانی بشود یعنی اینکه خوب فهمیده است برای تامین امنیت انقلاب اسلامی چگونه می‎توان و باید هسته‎های مقاومت را در سرتاسر جهان گسترش داد.

واقعیت عرصه هم همین را نشان می‎دهد. اگر در میان شعله‎های آتش خاورمیانه،  با خیال راحت و در امنیت زندگی می‎کنیم، به سفر می‎رویم، به میهمانی و گردش می‎رویم و میلیون – میلیون، با پای پیاده به زیارت اربعین عتبات مشرف می‎شویم، به این دلیل است که شهید تقوی و تقوی‎ها با درکی درست و واقع‎بینانه از مفهوم امنیت ملی، مرزهای انقلاب اسلامی را آنقدر توسعه داده و گسترده کرده‎اند که دشمن، به این راحتی‎ها نتواند امنیت‎ما را به هم بزند.

شهید تقوی آنقدر به این دیدگاه خود معتقد بود که جانش را کف دستش بگیرد و به وسط معرکه برود، چون ایمان داشت که راه تامین امنیت انقلاب اسلامی همین است و آنقدر در این مسیر جدیت داشت که در نزدیک شهری که امام زمان (عج) در آن زاده شد، به شهادت برسد.

شهید تقوی، دکترین امنیتی خود را با خونش امضاء کرد، کاش به او برسیم...