هر روز هم گویا بیشتر باب می‌شود که به ضمیمه‌ی مجالس مذهبی ـ شادی و سوگ و حمد و دعایش فرقی ندارد ـ فضایی را هم فراهم کنند برای نگهداری و بازی بچه‌ها. 

یعنی به همین آسودگی ظاهری راضی می‌شویم که بچه‌ها را به خصوص در مهم‌ترین دوره‌ی سنی تربیت‌شان، از جو و ذات منظور خودمان جدا کنیم، با این بهانه که دشوار است و خسته می‌شوند و خسته می‌شویم. پیش از این هم بچه‌ها گاهی از صدای بلندگو گریه کرده‌اند، گاهی روی پای مادرشان با بی‌قراری خوابیده‌اند، گاهی از شلوغی کناره گرفته‌اند، و... اما خبط جدا کردنشان از سعی جاری حتماً بر ذمه‌مان می‌ماند.

بازی بچه‌ها در این موقعیت‌ها فی‌نفسه مشکلی ندارد؛ البته که گاهی چند بچه جمع می‌شوند، همان بین جمعیت در تکیه یا حسینیه و مسجد و هر قرار دیگری، ریتم بازی به خود می‌گیرند. اما نگاه دقیق و کنجکاو بچه‌ها را نمی‌شود ندید، وقتی پدرانشان دست روی چشم می‌گذارند و مادرانشان چادر به چهره می‌کشند به عزا، یا دوانگشتی به شادی اهل بیت کف می‌زنند، و یا صورت و دست دعا به بالا می‌گیرند. کوچکترها هم یک جور بهت کاوشی از خود نشان می‌دهند معمولاً. خاطره‌ی این تصاویر بوده که امروز هر جا مراسم دعای عرفه برپا بود، گرداننده‌ی مجلس وقت دعای آخر حتماً تکیه‌ای هم داشته به حضور جوانان.