پايگاه خبري تحليلي «پارس»- داریوش سجادی*- ساده اندیشی است چنانچه در ریشه یابی باخت مفتضحانه تیم ملی فوتبال ایران به بوسنی، بدنبال دلائل فنی و تکنیکی یا تاکتیکی تیم یا بازیکنان بگردیم.

برای ریشه یابی این باخت چاره ای نیست تا فوتبال ایران که بشکلی بسیار برجسته روحیات و هویت ملی ایرانیان را نمایندگی می کند؛ مورد ارزیابی روان شناختی و جامعه شناختی قرار گیرد.

باخت یک بر صفر ایران به آرژانتین و واکنش شادمانه ایرانیان به آن «باخت» (!) به بهترین شکل ممکن ماهیت فوتبال ایران و ایضاً روحیات غالب ایرانیان را بیرون ریخت. بر اساس همان «باخت شادمانه» (!) که تا سطح پیغام تبریک رئیس جمهور هم پیش رفت(!!!) می شد تشخیص داد ایران پیشآپیش نتیجه بازی را به بوسنی واگذار خواهد کرد!

بعد از باخت «شادمانه» ایران به آرژانتین در پستی کوتاه (http://on.fb.me/1mfom07) و در لفافه  به شور حسینی مبتلا به ایرانیان نسبت به آن بازی طعنه زدم و توضیح بیشتر را محول به فردای خوابیدن آن هیجانات ملی کردم و  ذیل آن ضمن اذعان به «بازی خوب تیم ملی در مقابل آرژانتین» نوشتم:

هر چند بازی خوب بود اما قبل از نتیجه بازی، واکنش ایرانیان برای من مهم تر بود که دریائی از فکت های جامعه شناختی و روان شناختی را برای علاقه مندان به آشنائی با روحیات ایرانیان در دسترس  قرار داد!

فردای باخت آبرومندانه ایران به آرژانتین به یکی از دوستان گفتم:

هر چند ایران در آن بازی خوب درخشید اما همین «بازی با درخشش» نشان از بیماری فوتبال ایران داشت! با این توضیح که وقتی ملاحظه می شود تیم ملی فوتبال ایران در حدفاصل دو بازی (نیجریه و آرژانتین) تا آن اندازه دچار افت و اوج می شود که در اولی (نیجریه) در اندازه تیم های دسته سوم شهرستانی حضور به هم رسانده و در دومی (آرژانتین) به ناگهان خود را تا سطح باشگاه های درجه یک فوتبال اروپا چهره نمائی می کند! چنین «سیر سینوسی» نشان از آن دارد که فوتبال ایران قبل از ضعف تکنیکی مبتلا به عنصر احساس و هیجان و عواطف است. 

مشکلی که می توان آن را نوعی «بحران فضیلت» نام نهاد 

مشکل ایشان آن است که قبل از بازی در «زمین فوتبال» در «زمین خیال» بازی می کنند.

بالغ بر 4 سال پیش ذیل مقاله «کاش رافائل مرده بود» در تمثیل چنین بدآیندی در روحیات ملی بخش عمده ای از ایرانیان به قسمتی از فیلم «نون و گلدون» مخلمباف اشاره کردم و معروض داشتم:

این همان رویکردی است که هنرپیشه نقش اول «نون و گلدون» در گزینش کودکی خود آن را اعمال می کرد و علی رغم چهره دژم و سیه چرده، اصرار داشت تا «خردسالی زاغ و بور» را در مقام طفولیت خود بنشاند.

غالبی از ایرانیان نیز با ابتلا به چنان «سندرومی» در ایران و ایرانیتی زندگی می کنند که بغایت زیباست. مردمانی صاحب فضل و کمالات و شهروندانی بغایت خوش سیما و خوش اندام و در اوج نبوغ و بلوغ و فهم و تشخص و تمدن و فرهیختگی و فرزانگی و کمال و مدنیت و آداب دانی.

ایرانی که بغایت متمدن و پیشرفته و آلامد است و تنها یک مشکل دارد و آن اینکه اساساً وجود خارجی ندارد (!) و صرفاً برساخته در ذهنیت بیمار رافائلیان است.

آدرس مقاله کاش رافائل مرده بود: http://bit.ly/1ijFB4d

نمونه مشهود و نزدیک و امروزین آن سندروم «غریب و آشنا»  بازی امروزین تیم ملی فوتبال ایران با بوسنی بود.

بازی که در آن بوسنیائی ها با فهمی ورزشی و تکنیکی از فوتبال «بما هو فوتبال»(!) وارد زمین شدند و با تکیه بر توانمندی های «ورزشی» خود و ضعف های رقیب در زمین با اقتدار بازی را بـُردند و برعکس و در اردوی ایران از فردای باخت شادمانه شان در برابر آرژانتین با توهم:

منم طاووس علیئین شده!

ما کسانی هستیم که با غول فوتبال دنیا «یک ـ صفر»  اونم دقیقه 90 می بازیم!

بعد هم از تعاریف «مسی» نسبت به بازی خودمون سرمست و مشعوف و مغرور می شیم و فهرستی از نقل قول های منتقدان و سرشناسان فوتبال دنیا نسبت به بازی خود با آرژانتین را پشتوانه فوتبال خود کرده و با باور و اتکای بر آن مداحی ها و با دماغ هائی پر باد که:

«برای ماها که هم قد و قواره آرژانتینیم» بوسنی که دیگه عددی نیست!

و ـ قد این حرفآ نیست!
و ـ ریز می بینیم شون!
و ـ سوسک شون می کنیم!
و ـ حداقل 2 ـ 0 می زنیم شون!

نهایتاً با باور و تبختر به چنان تکبر و «توهمی از فضیلت»! وارد زمین بازی با بوسنی شدیم و با آن فضاحت نتیجه را به بوسنی واگذار کردیم!

و بقول «ناصرالدین شاه»:
الحمدالله همه چیزمان به همه چیزمان می آید!!!

* از صفحه اجتماعی نویسنده