به گزارش پارس به نقل از مجله زندگی ایده آل: خیلی اهل گفت وگو نیست، اصلا برخلاف خیلی ها انگار هیچ تمایلی به خبرساز شدن، دیده شدن و زیر ذره بین قرار گرفتن ندارد؛ برای همین هم هست که وقتی بخواهی درباره اش تحقیق کنی، بیشتر از چند مصاحبه کوتاه به چشمت نمی خورد.

خاطره اسدی که اولین بار توسط رسول صدرعاملی، کارگردان برجسته سینمای ایران به عرصه هنر و هنرمندان معرفی شد، این روزها با فیلم « بشارت به یک شهروند هزاره سوم» دوباره روی پرده سینماها دیده می شود و باز هم درخشیده است.

او از جمله هنرمندانی است که به واسطه سختگیری اش در انتخاب و حضور در فیلم ها و سریال ها تقریبا کم کار است، اما طرز تفکرش محترم است؛ چراکه اعتقاد دارد حاضر نیست به هر قیمتی دیده شود. گفت وگوی خاطره اسدی با ما محتویات جذابی دارد؛ از اینکه قرار است به زودی پا به عرصه کارگردانی بگذارد بگیرید تا دلخوری هایش از بعضی اهالی سینما و فاش کردن خبر تصادف وحشتناکش در اتوبان صیاد شیرازی که به قول خودش هر کسی آن صحنه را دیده تصور کرده بازیگر محبوب و خوش اخلاق سینمای ایران فوت شده است! خواندن این گفت وگو آن هم بعد از مدت ها از خاطره اسدی خالی از لطف نیست.

 

اگر هانیه توسلی نبود که از شما برای بازی در فیلم « دیشب باباتو دیدم آیدا» تست بازیگری بگیرد و شما وارد این عرصه شوید، باز هم مسیر بازیگر شدن را ادامه می دادید؟

همیشه گفته ام که اگر آقای صدرعاملی برای آن فیلم نابازیگر نمی خواست و هانیه توسلی من را در دانشگاه نمی دید، شاید هنوز وارد سینما نشده بودم، چون من از مدت ها قبل از آن فیلم هم داشتم تست می دادم، اما اتفاقی نمی افتاد.

الان هم با هانیه توسلی ارتباط دارید؟

بله، دورادور ارتباط داریم. در کل هانیه جزو بازیگران محبوب من است و همیشه دوستش دارم.

کلا احساس می کنم ارتباط تان با همه اهالی سینما به همین شکل « دورادور» است!

آره، با هیچ کس صمیمیتی ندارم.

این هم یک نکته عجیب دیگر شخصیت شماست؛ چون این روزها خیلی ها تلاش می کنند با زیاد کردن ارتباطات شان یا داخل یک باند نفوذ کنند یا خودشان سرمنشاء یک باند شوند!

آهان، همین را نمی فهمم! آخر برای چه باید باند تشکیل بدهیم؟ این یعنی به خاطر سینما و هنر توی این صنف نیستیم.

 

درست است که روحیات زن متولد مهرماه شبیه مردهاست؟

شبیه مردها نیست، ولی زن های قدرتمند و منطقی ای هستند. البته من شنیدم در ترازوی شخصیت شما، منطق سنگینی بیشتری به نسبت احساسات دارد. این هم کاملا نسبی است ولی زن های متولد مهرماه به شدت قوی و با اراده هستند. احساس می کنم روحیات جنگنده و مبارزی دارید. شاید. در واقع پشتکارم زیاد است و به خاطر آن چیزهایی که دوست دارم می جنگم.

شکست هم می خورید؟

همه شکست می خورند.

یک نمونه اش را که احساس کردید دیگر شکست خوردید و همه چیز تمام شد را برایمان تعریف می کنید؟

هیچ وقت چنین احساسی نداشته ام ولی اتفاق افتاده که در کار یا زندگی ام یکسری محاسبات انجام داده باشم اما نتیجه اش آن چیزی که تصور می کردم نشده باشد. البته اسم این شکست نیست، بلکه جزو اتفاقاتی است که در زندگی همه آدم ها رقم می خورد.

نشانه هایی که از خدا می خواهم

رابطه تان با خدا چگونه است؟

با خدا؟ ما خیلی با هم دوستیم.

شنیدم بعضی وقت ها خیلی با هم کلنجار می روید و گاهی به او اعتراض هم می کنید!

وقتی یکسری چیزها را نمی فهمم، به خدا اصرار می کنم که داستان چیست؟ ولی کلنجار نمی رویم. شما این را از کجا می دانستید؟ آخر این یک چیز فوق العاده شخصی است و فکر نمی کنم قبلا جایی به آن اشاره کرده باشم! (خنده)

خب، ما خبرنگارها را نباید دست کم بگیرید. یکی از دلایلی که فکر می کنم همیشه به خاطرش با خدا کلنجار می روید، baby face بودن تان است که شنیدم باعث شده نقش های زیادی را به خاطرش از دست بدهید.

(خنده) خدا من را خیلی دوست دارد، یعنی همیشه این را گفته ام و شاید بعضی جاها به خاطر این موضوع سرم را به باد هم داده باشم، چراکه همیشه با اعتمادبه نفس زیاد از این موضوع یاد کردم و گفته ام خدا من را دوست دارد. به شدت دوستش دارم و به او اعتقاد دارم ولی این قضیه بی بی فیس بودنم ربطی به آن کلنجارهای مان ندارد (خنده) . بله، یکسری از پیشنهادها و نقش هایی که به من پیشنهاد شده بود را به خاطر همین قضیه از دست دادم، مثلا من عاشق ضدقهرمان و نقش های منفی هستم اما همیشه به من گفته اند چهره ات معصوم است و این نقش ها به صورتت نمی خورد! تا چند سال پیش با این مسئله مشکل داشتم ولی الان چند وقتی می شود که دیگر آن هم حل شده است. البته خیلی دغدغه ام نیست که چرا اینگونه شده است.

حالا خودتان به ما بگویید که سر چه چیزهایی با خدا کلنجار می روید.

واقعا اسمش را نمی توانم کلنجار بگذارم، بهتر است بگوییم با هم حرف می زنیم.

دعوا ی تان هم می شود؟

خیلی زیاد!

با این حساب خلوت خیلی شلوغی دارید! به ما هم بگویید راجع به چه چیزهایی حرف می زنید.

در واقع مدام از او می خواهم نشانه هایی سر را هم قرار بدهد که راهم را درست تر بروم.

با اعتمادبه نفس زیادی گفتید خدا من را خیلی دوست دارد، یکی از نمونه هایی که برای تان اتفاق افتاد و بیشتر به این موضوع پی بردید را به ما هم می گویید؟ البته یک وجه اشتراک جالب هم میان شما و علی دایی وجود دارد؛ چراکه همه درباره علی دایی معتقدند خدا او را بغل کرده است.

خب، خیلی چیزها بوده است که اینگونه می گویم؛ مثلا ۲ سال پیش سر سریال « سقوط یک فرشته» بودم که داشتم از سر صحنه به خانه می رفتم که ماشینم در اتوبان صیاد شیرازی چپ کرد و چون کمربند نبسته بودم به سمت صندلی شاگرد پرت شدم و ماشین همین طور روی زمین می چرخید! یادم نمی آید چه ذکری گفتم که ماشین یکهو همان جا ایستاد، آن هم در حالی که حتی یک خراش هم برنداشتم و کوچک ترین اتفاقی برایم نیفتاد. اصلا امکان نداشت با آن شدت هیچ اتفاقی برای راننده آن ماشین نیفتد، حتی آقای بهرامیان، کارگردان سریال که سر صحنه تصادف آمدند، تصور می کردند من مرده ام! همین طور دستش را روی سرش گذاشته بود و نگاهم می کرد و می گفت « خاطره تویی؟ » هر کس آن ماشین و شرایط را می دید حیرت زده از اینکه هیچ اتفاقی برایم نیفتاده نگاهم می کرد! دقیقا همان لحظه که آن ذکر را گفتم آن ماشین ایستاد. خودم ترسیده بودم و می گفتم « خدا مگر چقدر نزدیکی به من؟ ! »

بعید می دانم خبر تصادف شما رسانه ای شده باشد!

نه اصلا هیچ جا منتشر نشد. همه نگران این بودند که چه اتفاقی برایم افتاده و می گفتند حداقل چند روزی باید در بیمارستان بستری شوم ولی حتی دچار یک خراش یا کوبیدگی کوچک هم نشدم.

البته فکر کنم آقای بهرامیان بیشتر نگران کارشان بودند که دست شان را روی سرشان گذاشتند!

آره! صد درصد (خنده) نگران کار بودند، چون اگر اتفاقی می افتاد کار می خوابید، آن هم در حالی که کار عقب بود. حالا جالب اینجاست که لحظه تصادف شرایط روحی خوبی داشتم ولی ۲ روز بعد تازه ترسیده بودم و فهمیدم چه اتفاقی برایم افتاده است! (خنده) مدام با خودم فکر می کنم آن لحظه چه ذکری گفتم که ماشین ایستاد، اما هیچ چیز یادم نمی آید.

پدرم این کار را دوست ندارد

همچنان پدرتان مخالف کار کردن شما در سینماست؟

نه (خنده) ، اصولا پدرم خیلی این کار را دوست ندارد ولی الان هم چیز خاصی درباره آن نمی گوید. ضمن اینکه من هم آنچنان پر کار نیستم که بخواهد حساسیت برانگیز شود. این اتفاق را مدیون آقای صدرعاملی هستم؛ چراکه وقتی برای بازی در فیلم « آیدا» انتخاب شدم، پدرم اجازه حضورم در سینما را نمی دادند، بعد آقای صدرعاملی با پدرم صحبت کردند و هنوز هم نمی دانم در آن یکی دو ساعت چه اتفاقاتی در آن اتاق افتاد که پدرم راضی شدند! پدرم گارد عجیبی داشتند.

راست است که حق شما را به وفور خورده اند؟

در کارم بله. نمی خواهم خیلی وارد جزئیات شوم ولی بارها اتفاق افتاده که زیرآبم را زده اند و با وجودی که حتی قرارداد هم نوشته بودم آن نقش را از دستم درآورده اند! یا مثلا فیلم ۲ اپیزود داشته است که یکهو اپیزود من را حذف کرده اند یا نقشم باید پررنگ تر بوده اما کمرنگ تر کرده اند! و خیلی چیزهای دیگر. فکر کنم چنین اتفاقاتی برای یک عده دیگر هم افتاده باشد.

بعد واکنش شما به چنین اتفاقاتی چه بوده است؟

سکوت…

اتفاق افتاده بهتان پیشنهاد بازی در یک فیلم را بدهند و تقاضاهای عجیب و غریبی داشته باشند؟ مثل اینکه بگویند باید سرمایه گذار بیاوری یا هزینه کنی تا این نقش را به تو بدهیم؟

بله! ۲ سال پیش این اتفاق افتاد و من تنها سکوت کردم. جالب اینکه این پیشنهاد در قالب یک پیامک به دستم رسید و من اصلا جوابش را هم ندادم چون من را به خاطر پول دعوت کرده بودند نه به خاطر خودم. حالا تصور کنید اگر این اتفاق بیفتد، آیا آن کارگردان واقعا حرفی برای گفتن به آن بازیگر دارد؟ خیلی وقت ها بازیگر باید توسط کارگردانش توجیه شود. ضمن اینکه اگر قرار باشد به عنوان سرمایه گذار یا تهیه کننده وارد یک پروژه شوم، قطعا خودم در آن کار بازی نخواهم کرد.

می شود ۱۰ سال دیگر خاطره اسدی را برای مان تصور کنید که در چه جایگاهی قرار دارد؟ اصلا برایش برنامه ریزی کرده اید؟

۱۰ سال دیگر را که نه، ولی ۵ سال دیگر را می دانم قرار است چه کار کنم. چند سالی می شود که دارم به کارگردانی فکر می کنم، جالب است که قبلا اصلا دغدغه این کار را نداشتم، چراکه خودم آدم اکتیوی هستم و نمی توانم یک جا بنشینم و تنها فکر کنم. نوشتن هایم هم به همین صورت است؛ یعنی مدام می نویسم ولی یک جا کم می آورم و دیگر نمی توانم ادامه بدهم. به نظرم کارگردانی هم به شدت سخت و پیچیده است و نیاز به تمرکز بالایی دارد چون باید جای همه فکر کنی و همه چیز را در نظر بگیری. دارم خودم را آماده می کنم که این ژانر را هم تجربه کنم.

یعنی به زودی شاهد این اتفاق خواهیم بود؟

امیدوارم.

احساس می کنید در کارگردانی هم می توانید به موفقیت بازیگری تان برسید؟

نمی دانم، باید تجربه کنم.

از همکاری اخیرتان با دکتر محمدهادی کریمی در فیلم « بشارت به یک شهروند هزاره سوم» برایمان تعریف کنید.

آقای کریمی مرد بسیار دوست داشتنی ای هستند؛ ایشان انسان بسیار دانا و پر مطالعه ای هستند. فکر کنم ۳ سال پیش بود که برای بازی در فیلم « برف روی شیروانی داغ» از من دعوت کردند، فیلمنامه شان را خواندم و بازی در آن فیلم یکی از بهترین تجربه های کاری ام است و همیشه از آن به عنوان یکی از سه فیلم محبوبم یاد کرده ام. ایشان به شدت به جزئیات توجه می کنند، همان طور که من اهمیت ویژه ای به جزئیات می دهم. از خصوصیات ویژه آقای کریمی این است که پشت همه پلان ها و فیلمنامه های شان فکر وجود دارد و من این موضوع را خیلی می پسندم. تجربه بازی در فیلم « برف روی شیروانی داغ» آنقدر عالی بود که بازی در یک نقش کوتاه در « بشارت» را قبول کردم و به نظرم کار خوبی شده است. البته قرار بود یک نقش دیگر را بازی کنم که بعد از بازنویسی فیلمنامه تصمیم گرفتیم این نقش را بازی کنم.

با اینها زندگی مو سر می کنم

اگر مسیر بازیگری را صد پله فرض کنی الان روی پله چندم هستی؟

نمی توانم برایش عدد بگذارم. به نظرم راه بی نهایتی است که پایان ندارد.

چقدر روی کیفیت کار و بازی ا ت کار می کنی؟

چیزهایی که خیلی کمکم می کند یکی کتاب خواندن است و دیگری فیلم دیدن. این دو تا را همیشه در زندگیم دارم. ورزش هم که دیگر عادتم شده چون از ۱۴ سالگی تئاتر کار کردم ورزش جزو برنامه ثابت زندگیم شده.

زندگی خاطره اسدی به جز کارش چیست؟

بستگی به زمانم دارد. سفر را خیلی دوست دارم. اگر زمان داشته باشم و فصل خوبی هم باشد، ترجیح می دهم مسافرت بروم. در غیر این صورت می نویسم. گاهی نقاشی می کنم. الان تصمیمم این است بروم کلاس هایی که چیزهای جدید یاد بگیرم.

از کی شعر سرودن را شروع کردی؟ تا حالا اشعارت را منتشر هم کردی؟

این چیزی هست که از بچگی داشتم یعنی از کودکی می دانستم وارد هنر خواهم شد. شاید تحت تاثیر مادرم به این برداشت رسیده بودم چون مادرم نقاش است، شعر هم می گوید و آن قدیم ترها طراحی کتاب کودک هم می کرد. خیلی چیزها را هم امتحان کردم. ناخنکی به همه چیز زدم، به نقاشی، مجسمه سازی، عکاسی، سفالگری، پیانو و… هنرستان هم که می رفتم. هر شاخه هنری را شروع و بعد از چند ما ول می کردم. تنها چیزی که ماند بازیگری و شعر بود. درباره شعر، وقتی به هیجان و وجد می آیم کلمات سریع می آیند. یا در هر حالت خیلی احساسی که قرار می گیرم دوست دارم بنویسم.

 

بازیگری را کجا آموختی؟

صدا و سیما دوره دیدم و سال ۸۱ رفتم دانشکده هنرها و معماری، رشته بازیگری خواندم. اساتیدی مثل استاد سمندریان، منیژه محمدی، امیر دژاکام و… به ما آموزش می دادند. خدا را شکر خیلی اساتید خوبی داشتیم. البته الان هم خیلی دوست دارم در کارگاه های بازیگری شرکت کنم.

از بین هم دانشگاهی هایت کسان دیگری هم هستند که الان بازیگران شناخته شده ای باشند؟

من و الناز شاکردوست و طناز طباطبایی همدوره بودیم. طناز کارگردانی، الناز طراحی صحنه و من بازیگری خواندیم.

الان با هم رابطه ای دارید؟

اصلا همدیگر را نمی بینیم. حداقل من خبری از آن ۲ نفر ندارم حالا نمی دانم شاید آنها با هم تماس داشته باشند.

لیلا حاتمی را دوست دارم

الان کار جدیدی دارید؟

بله، فیلم « سر به مُهر» را در نوبت اکران دارم، ضمن اینکه دو، سه پیشنهاد سینمایی هم داشتم که قبول نکردم.

نگران رقابتی که میان بازیگران زن سینمای ایران وجود دارد، نیستید؟ آخر با این همه وسواس در انتخاب قطعا از لیگ خانم ها جا می مانید. مثلا الان رقابت داغی میان هانیه توسلی، مهناز افشار، طناز طباطبایی و مهتاب کرامتی و بازیگران تازه وارد جریان دارد ولی شما به خاطر همان سختگیر بودن تان از آنها دور مانده اید.

به نظرم یک وقت هایی نمی شود اسم رقابت را روی آن گذاشت، ضمن اینکه همیشه معتقدم هر کسی جای خودش را دارد؛ نه قرار است من جای کسی را بگیرم و نه کسی جای من را خواهد گرفت چون جنس بازی و نگاه هر بازیگری متفاوت است. اتفاقا خیلی دوست دارم همه مان رشد کنیم تا دست کارگردانان بازتر باشد و بازیگران تبدیل به کلیشه نشوند.

حالا واقعا چند بازیگر داریم؟

شخصا بازی شهاب حسینی، مهتاب کرامتی، لیلا حاتمی، رویا نونهالی، هانیه توسلی و ویشکا آسایش را می پسندم. اینها بازیگران محبوب من هستند.