به گزارش پارس به نقل از خبرآنلاین، محمد مسجدجامعیبیش از دو سال و نیم است که از تحولات و بلکه آشفتگی های جهان عرب می گذرد. این ناآرامی ها در طی این مدت نسبتاً کوتاه مسیرها و اهداف مختلفی را تعقیب می کرده است. در روزهای نخستین جهت و هدف آن اعتراض به دیکتاتوری و فساد مالی و اداری بود. مدتی بعد داستان به گونه ای شد که رژیم هایی که ذاتاً و ماهیتاً مستبد و آن هم از نوع قرون وسطایی آن بودند، صحنه گردان تحولات شدند. هم اکنون شیخ نشین های خلیج فارس هستند که مهم ترین سهم را در مدیریت تحولات موجود به عهده دارند. اگر چه ممکن است نقش های متفاوتی را بازی کنند که نمونه بارز آن عربستان و قطر هستند. (۱)

این صحنه گردانی تا بدان حد به پیش رفته که در اعتراض به سخنان اخیر رئیس جمهور تونس در سازمان ملل مبنی بر آزادی مرسی این امارات است که سفیرش را از تونس احضار می کند. اهمیت نکته هنگامی روشن می شود که به سیاست عمیقاً محافظه کارانه امارات توجه شود. امارات کشوری است که پیوسته کوشیده و می کوشد خود را از صحنه های داغ منطقه ای و عربی دور نگاه دارد. اما علیرغم این همه می بینیم که در قالب سخنان رئیس پلیس دبی به طور مکرر و صریح از قدرت یافتن اخوانی ها در مصر و کل جهان عرب شکایت می کند و توضیحات پوزش طلبانه مصر را به هنگام ریاست مرسی به پشیزی نمی گیرد و بر موضع خود اصرار می ورزد.

حال مسئله این است که در این قلمرو وسیع چه می گذرد؟ این تحولات چرا و چگونه آغاز شده و چه فراز و نشیب هایی را پشت سر گذاشته و به کدامین سو می رود و مهم تر آنکه نسبت این تحولات با ما، منافع، مصالح و متحدان ما چیست؟ چگونه بدان نگاه کنیم و چه سیاستی در قبالش اتخاذ نماییم؟

مشکل بزرگ دنیای عرب درهم آمیختگی عمیق و درونی آن است. تمامی کسانی که به زبان عرب تکلم می کنند و از جانب دیگر عرب قلمداد می شوند هم به خود این حق را میدهند که در سرنوشت اعراب دیگر دخالت کنند و هم خود اعراب از یکدیگر چنین دخالتی را توقع دارند. یک اماراتی علیرغم محافظه کاری ذاتی اش به خود اجازه می دهد در امور یک مصری و تونسی و یمنی هم دخالت کند و هم به طور متقابل اینان از او توقع کمک و بلکه دخالت دارند.

اینکه دلایل این جریان چیست و اصولاً مفهوم" عرب بودن" در روزگار جدید چگونه شکل گرفته که چنین خصوصیتی را به همراه دارد، خود مبحث مستقلی است که در جای خود می باید مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد اما اجمالاً چنین واقعیتی وجود دارد. مهم نتیجه آن است که به بحث ما مربوط می شود.

اصولاً تحولات اجتماعی و سیاسی، حداقل در جهان سوم، در صورتی به بلوغ می رسد که در چارچوب مرزهای یک کشور کنش و واکنش کند. در جهان پرشر و شور و پرتداخل امروز قطعاً نمی توان در برابر واکنش های فرامرزی ایستاد. اما مسئله در مورد جهان عرب به مراتب فراتر از این نکته است. آنان صریحاً دخالت می کنند و از دخالت آنان استقبال می شود و حتی مخالفان این دخالت به دلیل عرب بودن مداخله کنندگان نمی توانند افکار عمومی را علیه آنان بسیج کنند.

برای نمونه مصر را در نظر بگیرید. پرجمعیت ترین، مهم ترین و به عنوانی نیرومندترین و پیشرفته ترین کشور عربی. جنبش ضد مبارک با قیامی مردمی و مسالمت آمیز رژیم حاکم را ساقط کرد و این علی رغم میل سعودی و متحدان خلیج فارسی اش بود. آنان تا آخرین لحظه کوشیدند مبارک را حفظ کنند، اما نتوانستند.

پس از سقوط مبارک امکانات مالی و دینی و تبلیغی آنان برای شکل دادن به سلفیان آغازیدن گرفت. البته هسته های سلفی، سلفی از نوع سعودی آن، وجود داشت اما در اقلیت و منزوی بود، چرا که رژیم مبارک و اصولاً جامعه صوفی منش مصر آنان را برنمی تابید.

اما ناگهان صدها میلیون دلار به جامعه فقیر و گرسنه مصر سرازیر شد و عالمان دینی سلفی مشرب و سایر وابستگان بدان به ناگهان ثروتمند شدند و با امکانات فراوان به صحنه آمدند. تا آنجا که سوءظن و انتقاد شدید روشنفکران مصری را موجب شدند.

اما سعودیان به راه خود می رفتند. چرا؟ چون عرب بودند. مطمئناً اگر یک دهم این مجموعه اقدامات را یک کشور غیر عرب انجام می داد خروشی ملی را موجب می شد.
به هنگام قدرت یافتن اخوانی ها این جریان های پیچیده ادامه یافت. یکی از ویژگی های سعودی ها اقدامات موازی، متفاوت و بعضاً متعارض است. آنها خوب می دانند در نهایت چگونه این همه را به خدمت خود درآورند. آنان استاد بازی های چندگانه اند.

به هر حال اخوانی ها و شخص مرسی در ابتدا به سعودی خوشبین بودند. اولین سفر خارجی مرسی به عربستان بود و در طی آن به ملک عبدا… گفت ما می باید ائتلاف بزرگ اهل سنت را به وجود آوریم. این اوج خوشبینی اخوانی ها به سعودی بود. به تدریج رابطه این دو به سردی گرایید و حمایت های سعودی کمرنگ شد.

در نهایت سعودی و متحدانش در برابر اخوان ایستادند و نقش مهمی در ساقط کردن مرسی داشتند و کمک های سخاوتمندانه تبلیغاتی، سیاسی و مالی آنان از ارتش بود که به استقرار ارتش انجامید. اگر کمک دوازده میلیارد دلاری خلیجیان و سخنان صریح سعود الفیصل خطاب به غربیان نبود که ما کمک های مالی شما را جبران خواهیم کرد، ارتش به سادگی نمی توانست کنترل اوضاع را به دست گیرد. و البته در کنار این جریان سعودی ها از سلفیان که حدود بیست درصد آراء را در اختیار دارند، خواستند که در رقابت بین اخوان و ارتش بی طرفی پیشه کنند. این خلاصه بسیار کوتاهی است از دخالت علنی و وسیع سعودی و متحدانش در مهم ترین کشور عربی.

حال آن که آنچه مصر بدان نیاز دارد نضج و بلوغ فعل و انفعالات اجتماعی و سیاسی، فکری و فرهنگی، دینی و مذهبی است و این همه در صورتی روی می دهد که جامعه با توجه به ظرفیت های درونی اش در گردونۀ حوادث راه خود را بیاید و آبدیده شود.

واقعیت این است که جامعه مصر به دلایل مختلف این قابلیت را داشت که بتواند در کشاکش تحولات و رقابت های مختلف راه خود را بیابد و جامعه ای جدید و مدل سیاسی نوینی خلق کند اما عملاً دخالت های عربی این جریان را عقیم کرد.

این درست است که کشورهای غیرعرب نیز دخالت هایی داشتند اما دخالت آنان به مراتب کمتر و ضعیف تر بود و ثانیاً مصریان به دخالت آنان حساس بودند. از حساسیت فراوان شان به فعالیت سازمان های غیرحکومتی آمریکایی که به اخراج آنان منجر شد، گرفته تا حساسیت شان به رابطه پنهان و آشکار مقامات اخوانی با سفیر آمریکا که در نهایت به تغییر او انجامید. اما هیچ کس به دخالت های صریح و فراوان قطر، عربستان و امارات حساسیت چندانی نشان نمی داد و در بسیاری از موارد از آن استقبال می شد. صرفاً بدان دلیل که عرب بودند و البته آنان هم به دلیل عرب بودن برای خود این حق و بلکه این وظیفه را قائل بودند که در امور مصریان دخالت کنند.

متأسفانه این مشکل به مصر محدود نمی شود. در تونس، لیبی، یمن و بحرین و به ویژه در سوریه داستان به همین منوال است. از این نظر مشکلات جهان عرب حل ناشدنی است. زیرا شرایط به گونه ای است که کم و بیش هرگونه حرکت اصلاحی که ضرورتاً می باید مسیر خود را بپیماید، عملاً در نطفه خفه می شود. چرا که این حرکت اصلاحی در تعارض کامل با منافع بخشی از اعراب قرار دارد و آنها به خود حق می دهند که در اولین فرصت علیه آن برخیزند و به دلیل عربیت چندان مورد اعتراض هم قرار نمی گیرند.
نکته دیگر اینکه کشورهای ثروتمند عربی هم اکنون به انواع و اقسام تجهیزات رسانه ای و منابع صدور فتاوی دینی و تشکیلات پیچیده تروریستی مجهز شده اند. رسانه هایی که هدف شان نه نشان دادن واقعیت، بلکه پوشاندن و تحریف آن است. آنها به خوبی می دانند چگونه توده های فقیر و کم سواد را در راستای منافع خود تحریک کنند.

واقعیت اینست که به ویژه سعودی، در به بن بست کشاندن و قطبی کردن جامعۀ مصر بیشترین سهم را داشته است. حمایت نامحدود مالی و رسانه ای و تبلیغاتی آنها از سلفیان، آنچنان اینان را ذوق زده کرد که فراموش کردند که در نیمۀ اول قرن بیست و یکم زندگی می کنند. آنچنان عقاید و فتاوایی را اظهار کردند و آنچنان رفتار چندش آوری عرضه داشتند که عموم مصریان تحصیل کرده را از خود و احزاب اسلامی رمانیدند.

در چنین فضایی اخوان نه تنها نمی توانست مقاومت کند که خود به سوی چنین افکار و رفتاری کشانیده شد و بدین ترتیب جامعۀ مصر از درون دچار انشقاق شد. در هیچ دوره ای، مصریان تا بدین حد متفرق و متشتت و بلکه دشمن نبوده اند. از مشکل مسلمانان و قبطیان تا مشکلات فراوان دیگری که زندگی را بر همگان تلخ کرده است. روزی نیست که حتی متدینان و بلکه عالمان مصری به یکدیگر ناسزا نگویند و یکدیگر را متهم نسازند و این به جز مشکلاتی است که بین تشکل های اسلامی و غیراسلامی وجود دارد.

و چنین است جهان پرتعارض و پرتضاد عرب. هم بالاترین درآمد سرانه در سطح جهانی متعلق به آنهاست و هم پایین ترینش. هم پیشرفته ترین تکنولوژی رسانه ای را در اختیار دارند و هم عقب مانده ترین افکار و اعتقادات را. متأسفانه شرایط به گونه ای است که تأثیرگذاری کشورهای ثروتمند آن به مراتب بیش از گذشته است. هیچ گاه سعودی و همفکرانش چنین نفوذی را در جهان عرب نداشتند. در خلأ کشورهای تأثیرگذار آنان هم اکنون همه کاره اند و در بسیاری از موارد سیاست های خود را به غربیان دیکته می کنند.

در اینجا می باید به نکته دیگری اشارت رود و آن تأثیر و تأثر متقابل اعراب است از یکدیگر. در جهان امروز مناطقی وجود دارد که نوعی هم فرهنگی و هم زبانی در آن وجود دارد و یا آنکه نظام های سیاسی و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی اش به یکدیگر نزدیک است. آمریکای لاتین، آفریقای سیاه، آسیای مرکزی، اتحادیه اروپا و تا حدودی آسیای دور این چنین هستند. اما در هیچ یک تأثیر و تأثر سیاسی به حجم و عمق کشورهای عربی نیست.

هر تحولی در هر یک از آنان به ناگزیر دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد و عملاً هم چنین شده است. سقوط غیرمترقبه بن علی قیام مصریان و لیبیاییان و سپس یمنی ها و بحرینی ها را موجب شد و ناآرامی را در عموم کشورهای عربی به دنبال آورد. از سعودی گرفته تا الجزایر و مراکش، از اردن گرفته تا موریتانی، کویت و عمان.

از این زاویه آنها نمی توانند به یکدیگر بی تفاوت بمانند و بعضاً آن را به صراحت می گویند. ثبات و استقرار در سعودی و سایر شیخ نشین ها مرهون ثبات مصر است. این سخن عبدالعزیز بن سعود بنیان گذار عربستان پس از گذشت ده ها سال هنوز هم صحیح است که مصر قلب جهان عرب است هرگاه سالم باشد، جهان عرب سالم است و اگر مریض باشد، جهان عرب مریض است.

البته این سخن در حال حاضر قابل تعمیم است و کم و بیش می توان گفت کلام او در مورد تک تک کشورهای عربی هم صحیح است. چنین الزاماتی است که حاکمان عرب را نسبت به هر تحولی حساس می کند اگرچه عمدتاً کسانی می توانند واکنش نشان دهند که از امکانات لازم برخوردار باشند.

حال مسئله این است که نسبت این تحولات با ما چیست؟ برای پاسخ به این سؤال می باید نکات فراوان دیگری مورد توجه قرار گیرد که در آینده بدان خواهیم پرداخت.

(۱) : این از مضحکه های تاریخ است که کشور کوچکی چون قطر با جمعیتی کمی بیش از سیصد هزار نفر و بدون سابقۀ تاریخی و تمدنی قابل قبول به پیشقراول نهضت آزادی خواهی و مدرن کردن نظام های سیاسی و اجتماعی اعراب تبدیل شود. ذکر خاطره ای در اینجا مناسب است. در مارس ۲۰۱۲ کنفرانس گفتگوی اعراب و ژاپن در پایتخت اردن برگزار شد که نگارنده هم بدان دعوت شده بود. یکی از اساتید برجستۀ تونسی شرکت کننده در صحبتی خصوصی گفت چندی قبل امیر قطر به موریتانی رفت. رفتار او با میزبان تا آن مقدار تحکم کننده و توهین آمیز بود که او سفر را ناتمام گذاشت و بدون هیچ تشریفات رسمی این کشور را به سوی تونس ترک کرد که در نهایت این اقدام غیردیپلماتیک امیر قطر موجب حیرت مقامات موریتانی شد.

امیر قطر در فرودگاه تونس مورد استقبال قرار گرفت و ظاهراً مشکلی در تشریفات استقبال پیش آمد. در آنجا امیر قطر خطاب به میزبانان تونسی می گوید آمده ام به شما یاد بدهم چگونه مراسم تشریفاتی را سامان دهید و این موجب عصبانیت تونسی ها می شود. از راوی پرسیدم واکنش آنها چه بود؟ گفت: به دلیل وامداری حزب النهضة به قطر آنان نتوانستند عکس العمل حادی از خود نشان دهند.