به گزارش پارس به نقل از اقتصاد ایرانی، قصه های کتاب ارزشمند کلیله و دمنه که حاوی پند و نصیحت فراوان است آن هم از زبان وحوش و پرندگان و چرندگان و آدمیزادگان، با این جمله و یا جملات مشابه شروع می شود: هر کس سخن ناصحان نشنود و… بر او آن می رود که بر فلانی رفت و بعد می روند سراغ اصل ماجرا که آورده اند در فلان ناحیه و سرزمین… و ضمن بیان قصه و حکایت و داستانی شیرین، در نهایت، پند و نصیحتی گرانبها به شنونده و خواننده می دهند. از اینجا به بعد تصمیم با خواننده و شنونده است که پند و نصیحت را آویزه گوش کند و یا به دست فراموشی بسپارد و… خلاص.

حال حکایت ماست. هر کس سخن ناصحان نشنود و به تبلیغات ایران خودرو اعتماد کند و سمند LX-EF۷ خریداری نماید بر او آن می رود که بر ما رفت. می پرسید چه بود آن؟ عرض می کنم.

حکایت از آنجا شروع شد که از پراید خسته شدم و کک خرید سمند به تن من افتاد. لذا در یک تصمیم انقلابی، پراید SL مدل بالای خود را فروختم و شروع کردم به تحقیقات و بررسی که چه بخرم؟ جماعتی از دوستان، سمند LX-EF۷ دوگانه سوز را پیشنهاد کردند و البته برخی دیگر از دوستان، ما را از این خودرو و اصلا از خرید خودروی وطنی برحذر داشتند که البته دسته دوم وقتی که فهمیدند ما المفلس فی امان الله هستیم و وسع مان به خرید خودروی بالاتر از ۲۵ میلیون نمی رسد به ناچار ارائه طریق نمودند که سراغ هر گزینه ای می روی سراغ LX-EF۷ نرو، چرا که نه موتورش امتحان خود را پس داده و نه قطعاتش یافت می شود.

حتی یکی از دوستان، که دستی بر ادبیات و شعر دارد به کنایه گفت: حکایت کمبود قطعات سمند LX-EF۷ دوگانه سوز، حکایت همان شیخی است که با چراغ گرد شهر می گشت و انسانش آرزو بود و پاسخش دادند که" یافت می نشود گشته ایم ما" .

خلاصه! یک چند وقتی کارمان شده بود گشت زدن در سایت های خودرو و اتاق های مجازی گفت و گو و بررسی جناب سمند LX-EF۷ دوگانه سوز و در آنجا هم دیدیم که همه نالان و گریان اند از این خودرو و نایابی قطعاتش.

… فریب تبلیغات ایران خودرو را خوردیم و کردیم آنچه را که نباید می کردیم. پول بی زبانی را که نتیجه سالها پس انداز کارمندی و فروش پراید بود ریختیم در جوی آب بزرگی به نام ایران خودرو و یک دستگاه سمند LX-EF۷ دوگانه سوز خریدیم و پیوستیم به خیل سمندسواران.

القصه! ۵ ماه گذشت. در این مدت بر اساس دفترچه راهنمای نگهداری خودرو، خود و زندگی و کار و زن و بچه را وقف آب بندی و راه اندازی این خودرو کردیم و از برگ گل نازک تر به این خودروی" مثلا ملی" نگفتیم. ماه پنجم که رسید دیدیم که بله! چراغ چک خودرو بی دلیل روشن می شود و البته بی دلیل هم خاموش می شود.

نمایندگی های ایران خودرو گفتند طبیعی است. گفتیم آقاجان! چراغ چک خیلی مهم است اتفاقا روشن شدن اش خبر از امری غیر طبیعی می دهد. خندیدند و خندیدیم و کاری هم از پیش نبردند. فصل گرما رسید! ملاحظه شد که کولر خودرو بیشتر به بادبزن دستی شباهت دارد. نه سرد که چه عرض کنم نه خنک می کند و نه پرتاب باد قابل قبولی دارد. رفتیم نمایندگی. فرمودند تنظیمات کولر کمتر از ۱۰ درجه نمی شود. مثل مدل های قبلی سمند نیست. سخت نگیرید. سخت نگرفتیم و تحمل کردیم.

روز دیگر دیدیم سابقا برای بوق زدن کافی بود به دسته راهنما اشاره کنیم اما به تازگی باید دسته را فشار بدهیم. فشار دادیم. روز بعد دیدیم بیشتر باید فشار بدهیم. بیشتر فشار دادیم. یک هفته که گذشت دیدیم اگر این گونه پیش برود یا دسته راهنما می شکند و یا مچ دست ما. تحمل کردیم.

کار به جایی رسید که خودرو لال شد. به عبارتی بوق از کار افتاد و ما و دیگر شهروندان از شنیدن صدای خوش بوق سمند LX-EF۷ دوگانه سوز محروم شدیم و بوق هم مثل خیلی چیزهای دیگر که از زندگی ما ایرانی جماعت رخت بر بسته است با ما وداع کرده است.

باز هم رفتیم نمایندگی. فرمودند: دسته راهنما باید تعویض شود. عرض کردیم: تعویض کنید. فرمودند: نداریم. عرض کردیم: پس چه باید کرد؟ فرمودند: برایتان سفارش می دهیم و تا آن موقع می توانید وقتی که میل به بوق زدن داشتید دسته راهنما را در حالت نوربالا قرار بدهید، کارتان را راه می اندازد. عرض کردیم دسته راهنما کی می رسد؟ فرمودند: شما در نوبت قرار گرفته اید. عرض کردیم: چند نفر در نوبت اند؟ فرمودند: خیلی! ! ! بعد هم کاشف به عمل آمد که بحران فعلی ایران خودرو، بحران دسته راهنماست.

خلاصه! تا دو روز بعد با نوربالا بوق می زدیم که آن هم الحمدالله از کار افتاد. یک ماه از ثبت نام ما برای دریافت دسته راهنما گذشته بود و از دوستان نمایندگی ایران خودرو خبری نبود. زنگ زدیم، فرمودند مگر شش ماه به دنیا آمده اید؟ حوصله کنید. حوصله کردیم. رفتیم به استانی دیگر و یک نمایندگی دیگر! گفتند چون در فلان نمایندگی برای دسته راهنما ثبت نام کرده اید دیگر نمی توانید جایی دیگر ثبت نام کنید. تازه اگر هم به فرض محال ثبت نام تان کنیم نفر هفتاد و یکم هستید. چهل روز که از ثبت نام ما گذشت زنگ زدیم نمایندگی. دعوت به صبر کردند. این دفعه صبر نکردیم که به قول رئیس جمهور سابق، صبردانمان… بود. نا امید از همه جا به بازار آزاد پناه بردیم. شعبات ایساکو دسته راهنما نداشتند. لوازم یدکی فروش ها هم گفتند اگر دسته راهنما دیدید سلام ما را به او برسانید. البته هنوز که هنوز است چشم مان به جمال دسته راهنما نیفتاده که عرض ادب کنیم و سلام دوستانش را به او برسانیم.

حیران مانده ام این وسط که چرا یک خودروساز با خود و اعتبار و مشتریان خود این چنین می کند؟ اصلا بحث رقابت به خودروسازان خارجی به کنار، چرا که ایران خودرو نه توان رقابت با آنان را دارد و نه قبای رقابت به اندام نحیف اش می خورد! اما بالاخره آدم دوست دارد که بداند ایران خودرو با این همه یال و کوپال و ایساکو با آن همه سازمان و تشکیلات و نفرات که شعارش تامین قطعات و تضمین خدمات است چگونه از پس فراهم نمودن قطعه ای چنین حقیر برنمی آید؟ کسی از ایران خودرو انتظار فراخواندن خودروهای معیوب تولیدی را ندارد که این خواسته رویایی بیش نیست اما حداقل انتظار مشتریان این است که ایران خودرو خود را به کوچه علی چپ نزند و پاسخگوی مشتریان اش باشد. اصلا گویا قضیه بر عکس شده و این شرکت انتظار دارد مشتریان از این که به نمایندگی هایش مراجعه مکرر می کنند و موجب تکدر خاطر پرسنل می شوند پوزش بخواهند.

بگذریم! این روزها سمند LX-EF۷ دوگانه سوز ما چراغ چک اش روشن است. هوای داخل کابین اش دم کرده است. گاز نمی خورد. شتاب ندارد و بالاتر از همه این است که" لال" است. بوق نمی زند. ماشین و عابر و دوچرخه و جک و جانور که در مسیرمان قرار می گیرد ما فقط با معصومیت نگاهشان می کنیم. کار به جایی رسیده که می ترسیم شب یا از خانه بیرون بیاییم یا به جاده بزنیم چرا که می ترسیم نکند این دسته راهنما به تمامی از کار بیفتد و چراغ هایش هم خاموش شود و" کور" هم بشویم. به ناچار سمند LX-EF۷ دوگانه سوز صفر کیلومتر ما در پارکینگ منزل جاخوش کرده و در خواب تابستانی به سر می برد…

دیروز همان دوستی را دیدم که دستی بر ادبیات و شعر دارد و با ذکر حکایت شیخ و چراغ و گشتن دور شهر توصیه کرده بود باد ببینیم و باران ببینیم و سمند LX-EF۷ دوگانه سوز نبینیم و ما گوش نکرده بودیم. توصیه کرد دنبال دسته راهنما نگردیم و به جای آن برویم سراغ همان زنگ های استیل مخصوص دوچرخه های دوران جوانی مان، که می بستیم شان به دسته دوچرخه و با انگشت شصتمان آن را به صدا در می آوردیم: رینگ! رینگ! رینگ! یادش به خیر! چه خوش صدایی داشت! البته بوق شیپوری پلاستیکی هم بد پبشنهادی نیست. ووووزلا که از همه بهتر است.