ناگفتههای" ایوبی" از برخی سینماییها
«آرزوی اجرای دهکده ایران در کن محقق میشود؟ »
حجت الله ایوبی که به تازگی حکم ریاست سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را گرفته است، سالهای ۸۱ تا ۸۵ به عنوان رایزن فرهنگی ایران در پاریس و به روایت خودش «۱۹۷۰ روز در شمارهی شش ژان پارت» حضور داشته است.
به گزارش پارس ، در آستانه ی ۹ شهریور ماه و مراسم معارفه ی رسمی حجت الله ایوبی برای مدیریت سینمایی کشور، ایسنا، نیم نگاهی به برخی نقل قول های این مدیر فرهنگی که درباره ی سینما و برخی هنرمندان داشته است، دارد.
این نقل قول ها از کتاب « ۱۹۷۰ روز در شماره شش ژان بارت» نوشته ی حجت الله ایوبی نقل می شود. او در این کتاب خاطراتش از مدت حضورش در رایزنی فرهنگی ایران در پاریس را نوشته است.
ایوبی در بخش های ابتدایی این کتاب به عنوان « سخن نخست» آورده است: « خاطره نویسی بی گمان پسندیده و نیکوست. ولی این شیوه نیکو تنها برازنده شخصیت های تاریخ ساز یا دست کم صاحبان سمت های بزرگ و اثرگذار است. اما من از هر دوی این ها دورم. سمتم رایزنی فرهنگی است و محل کارم خانه فرهنگ ایران در یکی از کوتاه ترین خیابان های پاریس.
شماره شش ژان بارت، ساختمانی در دو طبقه با زیربنای زیر نود متر را در اختیار دارم. دفتر کارم دور و بر پانزده متر مربع مساحت دارد. بودجه مصوب نمایندگی در آغاز کارم به سختی پاسخگوی هزینه های ناچیز جاری است. یک راننده، یک خدمه و دو کارمند محلی همه دارایی ام و نیروهایم را تشکیل می دهند. خودم یکی از هزاران هزار استادیار دانشگاهم و بالاترین سمتم ریاست دانشکده کوچک علوم سیاسی در تهران بود. با چنین امکاناتی ۱۹۷۰ روز از روزهای زندگی ام را در این ساختمان کوچک ولی بسیار زیبا به عنوان نماینده بیش از هفت هزار سال فرهنگ گذراندم. روزهایی که آرام آرام بر اهمیتش افزوده شد. در این سال ها و ماه ها رویدادهایی رخ داد که بسیاری از آن ها خواندنی است. باور دارم داستان هایی که در ششم ژان بارت رخ داد آموزه های فراوانی دارد. »
حجت الله ایوبی در بخش های مختلف این کتاب از سینماگران و هنرمندانی و ملاقاتش با آنها نوشته است، که در این برهه ی زمانی مروری بر بخش هایی از آنها حائز اهمیت است:
سیدرضا میرکریمی، سنت میشل و کودک و سرباز
ایوبی در بخشی نوشته است: « در دیدارهای که با آقای" ژاک اتلان" داشتیم نمایش فیلم « کودک و سرباز» قطعی شد. با آقای میرکریمی تماس گرفتم. همدیگر را نمی شناختیم. راستش را بخواهید هیچ گرم نگرفت. کنایه ای زد که « مگر سازمان فرهنگ و ارتباطات از این کارها هم می کند. » نمی دانم چرا ولی هیچ کدام از اهالی فرهنگ و چهره های سرشناس مانند میرکریمی، حاتمی کیا و مجید مجیدی و حتی مدیران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از رایزن فرهنگی انتظار کار درست و حسابی نداشتند.
یکی از مدیران هنری کشور در سفرش به پاریس قرار شد با یکی از دوستان هنرمندش به خانه فرهنگ بیاید. اما به تنهایی به دفتر کارم آمد. گفت دوستش کمی آن طرف تر در کافه ای در انتظار است و آمدن به این مکان را برای چهره هنری اش پرخطر می داند. او که اتفاقا کمی بعد یکی از مشتری های پروپاقرص خانه فرهنگ شد هنرمندی غیرسیاسی و در ارتباط با ایران بود. البته اگر نخواهیم خیلی هم منفی بافی کنیم باید این رخدادها را هم به فال نیک گرفت.
به ظاهر هیچ کس از ما انتظار کار فرهنگی را به معنای هنری و با استانداردهای لازم نداشت. بنابراین انجام هر کار خوبی به سرعت دیدگاه ها را تغییر می داد. خلاصه با کمی گفت وگو از آقای میرکریمی روز ۲۳ آذر (بیست و هشتم ماه مبارک) در فرودگاه « اورلی» استقبال شد. پختگی در عین جوانی و ادب و متانت. همه چیز در اوج. شخصیت جذابی که نمی شود شیفته اش نشد. برای آقای میرکریمی همان روز در خانه فرهنگ درباره فیلمش با" الو سینما" مصاحبه ای هماهنگ شده بود که شاید انتظارش را نداشت. خبرنگار روزنامه فیگارو هم همان روز در خانه فرهنگ با او گفت وگویی داشت. آقا سیدرضا از این که می دید کارها حرفه ای و در شان کشور است خرسند و شاید ذوق زده بود. روز سه شنبه ۲۷ آذر با کمک آقای اتلان صبحانه مطبوعاتی در کتابخانه خانه فرهنگ تدارک شده بود. برای این صبحانه چاره ای جز خرید همه لوازم پذیرایی نبود ناهار آن روز با کریستف بالایی در خانه فرهنگ صرف شد. و پس از چاشت بازدیدها آغاز شد. بازدید از انستیتوی جهان عرب و ملاقات با مدیرانش. و همان روز ملاقات با رئیس مدرسه عالی سینمایی (فمیس) و بازدید کامل از این مدرسه که برای آقای میرکریمی بسیار دیدنی بود. همان شب فیلم « کودک و سرباز» در خیابان بسیار قدیمی و تاریخی « سنت میشل» در سینمایی قدیمی و شناسنامه دار پخش می شد. قرار ما با آقای اتلان این بود که ورود آزاد باشد اما همین که آقای اتلان صف طولانی سینما را دید، دبه کرد و خواهان فروش بلیت شد. بعد از جرو بحث های طولانی ایشان از خرشیطان پیاده شد. فیلم آرام و به ویژه لوکیشن هایش زیبا بود. هر جا مناظر زیبا از ایران، به ویژه نمای بالکن خانه سرباز اکران می شد، صدای احسنت و حس غرور ایرانی ها اوج می گرفت. فردای آن روز یعنی ۲۸ آذر در س. اِن. اِر. اِس برای جمعی از پژوهشگران در خصوص تاریخ روابط فرهنگی ایران و فرانسه سخنرانی داشتم. بازدیدهای آن روز از ژرژ پمبیدو، به ویژه بی. فی که تنها کتابخانه سینمایی فرانسه است برای کارگردان « کودک و سرباز» جالب بود. در این کتابخانه همه اسناد نوشتاری سینما از قدیمی ترین آفیش ها تا زندگینامه و هر نقد و نوشته ای در باره سینمای فرانسه به بهترین وضع نگهداری می شود. رئیس کتابخانه عاشق کارش بود و با نوآوری و ابتکارهای بسیارش، مرکزی بی مانند به وجود آورده بود. این کتابخانه در نوع خود بی همتاست. ۴۱۵ ماهنامه و فصلنامه سینمایی، از قدیمی ترین مجله تا آخرین و تازه ترین آن ها، ۲۱/۰۰۰ عنوان کتاب که ۱۸/۰۰عنوانش نفیس و نایاب ارزیابی شده، مجموعه بزرگی از دی وی دی و لوح های فشرده، هجده هزار بریده جراید، ده ها هزار آفیش و عکس و تراکت بخشی از اسناد این کتابخانه در عرصه سینماست. از دیگر مجموعه های ارزشمند این کتابخانه طراحی هایی، از طرح لباس تا اتودهای طراحی صحنه و نقاشی و گرافیک های مربوط به سینماست. هم اکنون ۱۱/۳۰۰ اثر ارزشمند این گونه در کتابخانه سینمایی نگهداری می شود. عکس های سینمایی از دیگر بخش های دیدنی کتابخانه است. بیش از پانصد هزار عکس در عرصه های مختلف سینما از عکاسی شخصیت ها گرفته تا مراسم، صحنه ها، پشت صحنه ها در بی. فی نگهداری می شود. آقای میرکریمی و بعد از او دیگر مدیران سینمایی کشور به ثبت لحظه لحظه های رخدادهای سینمای فرانسه رشک می بردند. کم تر کسی بود که از این مرکز دیدن کند و آرزوی تاسیس کتابخانه ای برای سینمای ایران نکند. بی. فی علاوه بر انجام وظیفه اصلی اش دستی هم در چاپ و نشر دارد. آقای رئیس با افتخار آخرین کتاب های چاپ شده، مرکزش را به ما نشان می داد. »
نشانی و شماره تلفن « شش ژان بارت» وارد دفترچه تلفن بسیاری از سینماگران شد
« پخش فیلم آقای میرکریمی در روز چهارشنبه ۲۸ آذر در خانه فرهنگ از دیگر برنامه های اقامت ایشان بود. استقبال خوب بود و بعد هم جلسه پرسش و پاسخ برگزار شد. آقای میرکریمی به ایران بازگشت و پنجره ای تازه از سینمای ایران به روی خانه فرهنگ گشود. از آن پس به دلیل محبت های ایشان بین اهالی سینما دیگر هیچ کس نگفت مگر رایزنی هم از این کارها می کند؟ و از آن پس کمتر مدیر یا سینماگری بود که سفرش به پاریس را با خانه فرهنگ هماهنگ نکند. نشانی و شماره تلفن شش ژان بارت وارد دفترچه تلفن بسیاری از سینماگران شد. پخش فیلم « کودک و سربازم و دوستی با سیدرضا میرکریمی رخدادی مبارک برای ما بود. »
رایزن های واقعی ایران، سینماگران خوب ما هستند
حجت الله ایوبی در بخش دیگری یادآور شده است: « دیدار با آقای « کارمیتز» رئیس شرکت خیلی معروف سینمایی اِم. کا. دو. برایم جذاب و آموزنده بود. آقای کارمیتز، لاغر اندام، سروکله مشکی، شیک پوش و خوش اندام. خیلی گرم گرفت. کارمیتز در معرفی سینمای ایران در فرانسه نقش مهمی داشت. او عاشق عباس کیارستمی است و خیلی از فیلم هایش را در فرانسه اکران کرد. در آغاز دیدار، دی وی دی های خیلی خوش فرم فیلم « باد مرا خواهد بود» را که شرکتش منتشر کرده بود، به من هدیه کرد. از سینمای ایران خیلی گفت واقعا عباس کیارستمی را دوست داشت. خیلی دوست داشت از نزدیک چگونگی کار او را ببیند. از آقای کارمیتز پرسیدم، راز عشقش به کیارستمی چیست؟ پاسخش را هیچ گاه فراموش نمی کنم. گفت: « عباس به ما یاد داد چگونه می توان با هزینه اندک در برابر هالیوود مقاومت کرد. » او هم مانند مالرو و ژاک لانگ نگران تهاجم فرهنگی هالیوود بود. می گفت سینمای فرانسه نمی تواند به شیوه های پرخرج هالیوود در برابرش بایستد. اما کیارستمی نشان داد بدون هزینه و تنها با اندیشه و فکر می توان فیلم های جذاب ساخت. می گفت کیارستمی را دوست دارد چون همیشه خودش است و سعی نمی کند برای دیگران فیلم بسازد، او برای دل خودش و با شیوه و زبان خودش فیلم می سازد. معتقد بود اگر کیارستمی سبک ساده خودش را به امید راه یابی به جشنواره ها کنار می گذاشت به سرعت به سرنوشت برخی دیگر، که او البته اسم هم برد، دچار می شد. می گفت آن دیگران تا وقتی خودشان بودند بسیار موفق بودند همین که خواستند به قول ما ادای دیگران را در آورند راه رفتن خودشان را هم فراموش کردند. چند سال بعد که با ژان کلود کریر دوست شدم او هم جمله ای به همین معنا گفت. آقای کریر می گفت سینمایی می تواند به همه جای جهان سفر کند که از جایی آمده و ریشه در جایی داشته باشد.
نشست با آقای کارمیتز برایم بسیار آموزنده بود. آقای کارمیتز می خواست بگوید فرانسوی ها به سینمای ایران نیازمندند، جا داشت به خود ببالم و احساس غرور کنم چهره ای دیگر از سینمای ایران را می دیدم با خودم می گفتم، واقعا رایزن های واقعی کشورمان سینماگران خوب ما هستند. »
آرزوی اجرای دهکده سینمای ایران در کن
ایوبی در جایی از نوشتارش از جشنواره ی فیلم کن و آرزوی اجرای دهکده سینمای ایران در این جشنواره سخن گفته است: « آقای کلمان منتظر بود. طرحی را برای رایزنی آماده کرده بود که واقعا جذاب بود، اجرای دهکده سینمای ایران در کن در حاشیه فستیوال. با شهرداری کن و مدیر فستیوال هماهنگی های لازم شده بود. خلاصه به هر جان کندنی بود حدود پانصد متر مکان در نزدیک های کاخ اجرای برنامه گرفته بودیم. قرار بود آقای کلمان و همکارانش در این محل چند چادر بزرگ برپا کنند، در روزهای فستیوال آن جا باید می شد پاتوق بخش های مختلف سینمای ایران. آن قدر این طرح، برایم جذاب بود که برای دیدار با آقای کلمان سر از پا نمی شناختم. هزینه اجرای دهکده سینمای ایران به اندازه یکی دو سال هزینه رایزنی فرهنگی بود. قرار شد با اسپانسر هزینه ها تامین شود. این آرزو به دلمان ماند، ولی موجب شد از آن سال به بعد ضیافتی در یکی از هتل های خوب « کن» با همه هنرمندان ایرانی داشته باشیم. »
مجیدی واقعا به رنگ خداست
« هجدهم فروردین، فیلم « باران» مجید مجیدی در « شانزه لیزه» اکران می شد و با این که به دلیل مشغله های فراوان کم تر توفیق رفتن به فرودگاه و استقبال از مدیران و مسئولان و نمایندگان مجلس را داشتم، با خود عهد کرده بودم به پیشواز همه هنرمندان و اساتید و چهره های فرهنگی بروم. همنشینی با « آقای مجید» واقعا دلپذیر بود. او واقعا به رنگ خداست، و نرمی و لطافت « آواز گنجشک ها» جزء وجودش است. سالن زیبایی در مشهورترین خیابان جهان خیس باران زیبایی و لطافت فیلم مجیدی بود. جا داشت به عنوان ایرانی به خود ببالم. روزهای اقامتش برایم شیرین بود، او هم از روی لطف ابراز شادمانی می کرد و امید روزهای خوبی برای برنامه های فرهنگی در فرانسه را می داد. واقعا از این دیدارها انرژی می گرفتم، همیشه فکر می کردم خیلی عقبم. فکر می کردم یک دنیا کار نکرده دارم. از ته دل می گویم همیشه نگران بودم. فکر می کردم جای آدم بزرگی را گرفته ام. حس می کردم با تلاش شبانه روزی باید کاستی هایم را جبران کنم. »
ایوبی در بخش دیگری دوباره با یادآوری آرزوی اجرای دهکده ی سینمای ایران در کن نوشته است: « فستیوال کن روز ۲۶اردیبهشت آغازمی شد و ما مانده بودیم و آرزوی دهکده ایرانی که برپا نشده بود. وقت زیادی را صرف توجیه طرح برای ایران کردم. واقعا اگر مانند خیلی از برنامه ها از اول قید همکاری تهران را زده بودم آن روز در دهکده سینمای ایران بودیم. روز ۳۱ اردیبهشت مدیران بنیاد فارابی را واقعا به زور به خانه فرهنگ آوردیم. بعد از ملاقات و گفت وگو آقای اسفندیاری هم به علاقه مندان به همکاری با رایزنی فرهنگی پیوست. رفت و آمدها زیاد بود. رفت و آمدهای هنرمندان و مدیران به جشنواره کن را رصد می کردیم. می کوشیدم هر طور که هست در پاریس با آنها ملاقات کنم و به نحوی پایشان را به خانه فرهنگ باز کنم.
سیدرضا میرکریمی هم مبلغ ما بین اهالی سینما بود به سفارش ایشان آقای پزشک و آقای عسگرپور برنامه هایشان را جوری تنظیم کردند که دو سه روزی در پاریس باشند. بازدید پی در پی و مفید هماهنگ شد. از کتابخانه سینما گرفته تا ملاقات و بازدید مشروح از مدرسه عالی سینمای فمیس و ملاقات با مسئولان بلند مرتبه سینمایی فرانسه در برنامه ها دیده شد. پزشک شخصیتی بسیار دوست داشتنی آرام و باوقار بود. او نه تنها معاون سینمایی که پدری مهربان برای سینماگران، از هر ذوق و سلیقه ای بود. محمد حسن پزشک را همه دوست داشتند. اصلا نمی شد او را دوست نداشت. دو سه روزی پیش از رفتن به کن با ما بود، صدایش خیلی گرفته بود می گفت احتمالا سرما خورده یا به قول ما آب به آب شده. اصرارمان برای بردن آقای پزشک نزد پزشک بی نتیجه بود. کاش می پذیرفت کاش زودتر می فهمیدیم چرا صدای این مرد مهربان گرفته شد. »
ایوبی در بخش دیگری نوشته است: « از دفتر آقای پزشک تماس گرفتند. آقای پزشک پس از بازگشت به تهران دریافت گرفتار بیماری بدی شده است. گرفتگی صدایش سرماخوردگی نبود سینماگران سخت آشفته بودند، آقای پزشک و دکتر حسین نژاد به فرانسه آمدند برای عمل جراحی هماهنگی های لازم صورت گرفت عملش سخت و طولانی بود آقای پزشک روز دوشنبه باید عمل می شد. وضع آقای پزشک نگران کننده ولی روحیه اش عالی بود هیچ فرقی با سفر پیشین نداشت. همچنان پیگیر کارها بود روحیه خوبش به ما هم انرژی می داد. نتیجه عمل خوب و هر دو پزشک راضی بودند، پزشک آقای پزشک شوخ طبع بود هر دو پزشک از همدیگر خیلی خوششان آمده بود. آقای سیدرضا میرکریمی و آقای مجیدی و خیلی های دیگر لحظه به لحظه پیگیر بودند. »
خانم طائرپور را همه ی اهالی سینما می دانند
حجت الله ایوبی همچنین در یکی از بخش های کتاب خاطراتش از رایزنی فرهنگی نوشته است: « خانم فرشته طائرپور را همه از اهالی سینما می دانند. اما این بار او با گروه موسیقی آمده بود و گروه « آوین» را او به فرانسه آورد تا نشان دهد بانوان ایرانی هم دست از سنت ها نمی کشند. گروه « آوین» با شش نوازنده جوان تار، عود، سنتور، قانون، کمانچه و تنبک و دف و لباس های بلندی که رویش اشعار حافظ به زیبایی خوشنویسی شده بود آمده بودند. جلسه آغاز شد. مدیر فرهنگی شهرداری گفت سالن های ما دیگر پاسخگوی برنامه های فرهنگی ایرانی نیست باید فکری به حال شهرمان بکنیم. غرور و افتخار را در چهره ایرانی ها می شد، دید. سید صادق خرازی در پایان سخنانش گفت: زنان ایرانی روی ما مردها را کم کردند. بنده هم از وضع زنان گفتم که در ایران برخلاف اروپا این مردان هستند که در پی برابری اند. مردان زن ذلیل ایرانی، روزی را آرزو می کنند که با زن ها مساوی شوند. فضا آن قدر به نفع زن ایرانی بود که هر سخن و شوخی و جدی جا می افتاد، همه چیز به نفع بانوی ایرانی بود. سن تاریک شد. پس از چندی نوری ملایم و حضور شش نوازنده زن ایرانی. آمفی تئاتر شهر ایسی لومولینو یکپارچه تشویق و غریو آفرین بود. معجزه موسیقی ایرانی را چندی پیش مردمان این شهر دیده بودند. اما این بار اوضاع و احوال فرق می کرد. گروه « آوین» فقط موسیقی نبود. پاسخ به ده ها پرسش بی پاسخ بود. پاسخ به هزاران هزار خبر و تصویر نادرست به ایران بود. چهره ای دیگر از مردمان سرزمین پرسپولیس را مردم فرانسه می دیدند پاسخی درخور به پرسپولیس های زنجیره ای هم می توانست باشد. زنان ایرانی آمدند تا تصویری دیگر از بانوی ایرانی را نشان دهند. همه چیز با موفقیت پیش رفت. آندره سانتی نی خوشحال بود. پس از پایان برنامه ایرانی ها و فرانسوی ها گروه گروه می آمدند و تشکر می کردند. مردی میانسال که بغض گلویش را گرفته بود می گفت پس از سال ها امروز پیش عروس فرانسوی ام احساس غرور کردم، برنامه بانوی ایرانی با موفقیت آغاز شده بود. »
سینمای « آرلوکن» در تسخیر فیلم های ایرانی
حجت الله ایوبی یادآور شده است: « سینمای آرلوکن از سینماهای مشهور پاریس است. این سینما هم در خیابان « رن» و در نزدیکی های خانه فرهنگ ایران قرار دارد. با کمک نهادهای سینمایی کشور ۷۳ فیلم بلند و کوتاه انتخاب شد. قرار بود فیلم ها به انتخاب مجید مجیدی باشد.
روی همه پوسترها اعلام شده هفته ای به افتخار مجید مجیدی. فیلم ها بسیار متنوعند. سینمای آرلوکن یک هفته کامل را با فیلم های ایرانی برنامه ریزی کرد. دونده، ساز دهنی، مزاحم ها، رهایی، انتظار، نان و کوچه، باشو غریبه ای کوچک، دو خواهر، گربه شکسته، قلم چرا و چطور؟ ابرقدرت ها، نان و کوچه، زنگ تفریح، منم می توانم و سیاه و سفید، نمونه هایی از فیلم های اکران شده در این هفته اند. چه روزهای پرافتخاری برای ایرانی ها که هر روز می توانستند رفقای فرانسوی خود را به نمایشی، فیلمی یا کنسرتی دعوت کنند، واقعا همه جا سخن از ایران بود. ایرانی ها در اوج افتخار بودند. »
آقای بازیگر ایران، جهانی می شود
ایوبی یادآور شده است: « پنج سال پیش، آن روزها که تازه قدم در شماره چهار ینا گذاشته بودم به این اندیشه افتادم که با رایزنی های فرهنگی کشورهایی که در مسیر جاده ابریشم بودند، انجمنی تشکیل دهیم. شاید به این دلیل که در هوای گرم ماه آرام اوت هیچ نمی دانستم چه باید کرد و به دنبال راهی می گشتم تا خلاصه از یک جایی فعالیت های فرهنگی را آغاز کنم. آن روزها هیچ گمان نمی کردم انجمن خانه های فرهنگ (فیسپ) کارش این قدر بالا بگیرد هفته فرهنگ های خارجی در پاریس در تقویم برنامه های فرانسوی ها قرار گرفته بود. هفته فرهنگ های خارجی شده بود مانند برنامه هر سال جشن موسیقی. مرور کتابچه برنامه های سال های پیش امیدوار کننده بود. دیگر خانه های فرهنگ برنامه هایشان را در مراکز خودشان برپا می کردند. ما هر سال بخشی از برنامه هایمان را به بیرون خانه فرهنگ و در سالن های خوب برده بودیم. سال گذشته در آخرین روزها برنامه های کاخ « اکتشافمان» لغو شد. اما گروه موسیقی ما در سالن دجازه برنامه اش را اجرا کرد. خانه فرهنگ های جهان و چند جای مهم دیگر در سا ل های پیشین محل اجرای برنامه های ما بود. اما در این آخرین سال ژان بارتی ها سنگ تمام گذاشتند. هفته فرهنگ های خارجی در یونسکو برگزار می شد. بر آن شدیم یکی از شخصیت های بزرگ فرهنگی را محور برنامه های امسال قرار دهیم. خیلی زود به پیر سینمای ایران، آقای بازیگر عزت الله انتظامی رسیدیم.
همکاران خانه فرهنگ در اجرای برنامه حرفه ای هستند. در یک چشم به هم زدن کارها را آغاز می کنند. حامد صدیقی از ویزا شروع می کند و به سن و نور و صدا و سالن و آقای اگزویه در روزنامه مترو می اندیشد. حشمت الله ابراهیمیان هم می رود که اتیکت آدرس ها را آماده کند و فورا به اداره پست جهت پاکت تمبردار زنگ می زند. گرافیست هم متن می خواهد تا پوستر و کارت دعوت را طراحی کند، تکلیف علی راضی بیش از همه روشن است: فیلمبرداری، عکاسی، کارگردانی صحنه.
به جمع ما آرش امینی هم اضافه شده است. نوازنده ویلون، کسی که اهالی موسیقی ایران را خوب می شناسد و قدرت بالایی در هماهنگی چندین کار با هم دارد. هیچ وقت شکایت نمی کند و با مهارت خستگی را از چهره خود پنهان می کند. بدین ترتیب هر کسی کار خود را می داند و همه برای بزرگداشت از عزت الله انتظامی آماده می شوند.
همه چیز باید در بالاترین حد ممکن باشد. این اولین توصیه من به همکاران است. سالن شماره دو یونسکو بهترین جایی بود که می توانست پذیرای آقای بازیگر ایران باشد. دست به کار شدیم با وساطت آقای جلالی، سفیر ایران در یونسکو، همه چیز با سرعت برق آماده شد. سالن شماره دو با گنجایش حدود هفتصد نفر برای برگزاری مراسم بزرگداشت و سالن صد و بیست نفره سینمای یونسکو هم برای پخش سه فیلم اجاره شد همه چیز فیلم سریع نهایی شد. قرار شد همزمان در خانه فرهنگ خودمان هم نمایشگاه عکس و آفیش فیلم های مربوط به آقای انتظامی برپا شود مانده بود هماهنگی با خود آقای بازیگر.
سینمای یونسکوهم در برابر آقای بازیگر ایران تسلیم می شود. فیلم های گاو، ناصرالدین شاه آکتور سینما و گاو خونی قرار شد در سانس های مختلف در سینمای یونسکو اکران شود. همه چیز بر محور آقای بازیگر ایران برنامه ریزی شد. آقای گلمکانی هم می آمد تا درباره عزت الله انتظامی سخنرانی کند. آقای آیت پیمان هم با گروه حسین مسافر آستانه در راه بود. آن ها برای برنامه ای دیگر در سالن شماره یک یونسکو می آمدند. یونسکو یکپارچه ایران بود.
آن سوی خط صدایی مهربان و یک دنیا صفا و صمیمیت را احساس کردم. پیر سینمای ایران احوالپرسی گرمی کرد. با صدای بغض آلودش گفت من قابل این حرف ها نیستم و کمی مکث و سپس این هق هق گریه هایش بود که دل را می لرزاند. لقب آقای بازیگر واقعا شایسته این مرد بزرگ است. برنامه های رایزنی به انجمن خانه های فرهنگ اعلام شد. رایزن ایتالیا، مسئول دوره ای فیسپ، از این که دید سالن های یونسکو در اختیار ایران قرار گرفته در شگفت بود.
در زمان کم باقی مانده باید همه چیز آماده می شد. عکس، فیلم، آفیش ها. قرار شد مجید انتظامی، آهنگی برای بزرگداشت پدر بسازد. خود عزت الله انتظامی هم دست به کار شد. آفیش ها و فیلم ها به کمک خود ایشان آماده شد. مهرجویی در آخرین روزها از شرکت در برنامه انصراف داد و به پیشنهاد آقای انتظامی؛ هوشنگ گلمکانی، نویسنده کتاب آقای بازیگر، جای او را گرفت. مانده بود تهیه بلیت که با کمک دفتر ایران ایر و چهار بلیت اهدایی آل ایتالیا تهیه شد. پاریس آماده استقبال از عزت الله انتظامی بود.
خبر به سرعت برق در ایران و فرانسه پیچید. روزنامه ها و سایت های مختلف دست به کار شدند. تقاضاهای مختلف رادیو و تلویزیون ایران برای مصاحبه نشانه موفقیت خبررسانی بود. در خبرها روی یونسکو تاکید می شد. برگزاری برنامه در یونسکو و در چارچوب هفته فرهنگ های خارجی بسیار مورد توجه رسانه های داخلی قرار گرفت. به ویژه این که مدیر کل یونسکو هم با دیدن زندگینامه آقای بازیگر اعلام کرد خودش یا فرستاده ویژه ای از سوی او در برنامه شرکت خواهند کرد. هیچ فکر نمی کردیم از این اقدام تا به این حد استقبال شود به ویژه این که کمی پیش تر که در تهران بودم تقریبا هیچ کدام از مسولان فرهنگی کشور برنامه را جدی نگرفته بودند.
حدود یک هفته قبل از آغاز برنامه با ژان کلود کریر و همسرش نهال تجدد ملاقاتی داشتم. از برنامه بزرگداشت عزت الله انتظامی بسیار خوشحال بود. می گفت عاشق این مرد است. اولین بار در کارگاهی که برای هنرمندان تئاتر در تهران برگزار کرده بود با عزت الله آشنا شده بود. می گفت در بین کارآموزان پیرمردی خوش چهره و مهربان را دید که مانند دانشجویی در برنامه شرکت می کرد بعد فهمید او عزت الله انتظامی معروف است و مشکل ژان کلود این بود که روز ۲۸ سپتامبر باید به قرقیزستان می رفت و از این که نمی توانست در یونسکو باشد بسیار متاسف بود. در نهایت قرار شد متنی بنویسد و همسر ایرانی اش متن را بخواند. در همین جلسه پرسیدم آیا می توان نشانی هم از دولت فرانسه برای این هنرمند ایرانی تقاضا کرد یا نه؟ بی درنگ خانم تجدد دست به کار شد و با همسر آقای دویلپن، نخست وزیر فرانسه، تلفنی صحبت کرد. خانم دویلپن هم قول داد تلاش کند مدال هنر و ادبیات که نشان بسیار مهمی است را برای آقای بازیگر ایران تقاضا کند. قرار شد مدارک لازم تهیه و در اسراع وقت ارسال شود. البته مقدمات تدارک این نشان چند ماهی به طول می انجامید و بی شک به بیست و هشتم سپتامبر نمی رسید، اما این تلاش نیز بر اهمیت ماجرا افزود.
روز سه شنبه بیست و پنجم سپتامبر کاروان حدودا چهل نفره هنرمندان قدم در خاک فرانسه گذاشت. تنها دو روز بعد از برنامه بزرگداشت آقای انتظامی برنامه بزرگ دیگری داشتیم که قرار بود در سالن شماره یک یونسکو برگزار شود. روز شنبه مصادف با هشتصدمین سالگرد تولد مولانا بود و ما در تدارک شب مولانا در این سالن ۱۵۰۰ نفره بودیم. برنامه ای که ماه ها از ما وقت و انرژی گرفته بود و حالا دیگر همه چیز برای اجرای آن آماده بود. نمایش حسین مسافر آستانه پس از چند ماه تلاش در دقیقه نود برای اجرا آماده شد. محمد رحمانیان، نویسنده متن، گروه را همراهی می کرد. گروه موسیقی سعید ذهنی که موسیقی تئاتر از آن اوست، کنسرت کوتاهی برای روز بزرگداشت تدارک دیده بود. همه میهمانان آمدند. آقای آیت پیمان هم از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گروه را همراهی می کرد و با صبر و حوصله برای برگزاری خوب برنامه می کوشید، میزبانی بیش از چهل میهمان کار ساده ای نبود و همه خوب می دانستیم که روزهای بسیار سختی در پیش داریم.
دومین باری بود که عزت الله انتظامی را می دیدم. چهار سال پیش برای فستیوال بزرگ تراولینگ تهران شهر رن دعوت شده بود و در ضیافت شام با هم آشنا شدیم. چهار سال از آن برنامه با شکوه می گذشت، اکنون کمی پیرتر و شکسته تر به نظر می رسید. در دفتر کارم با احترام نشست و از برنامه ها تشکر کرد با خود کلیپ ها و عکس ها و تعدادی آفیش هم آورده بود، در این جلسه بارها چشم هایش پر از اشک شد. موقع خروج از اتاق گفت؛ مانده ام بعد از این بزرگداشت چه کنم؟ کارم سخت تر می شود.
صدای ساز و آواز گروه سعید ذهنی که در کتابخانه خانه فرهنگ تمرینشان را آغاز کرده اند به گوش می رسد. به رستوران چینی می رویم تا اولین به اصطلاح ضیافت شام را با میهمانان باشیم. کمی سالاد بدمزه و جوانه هایی که می گویند برای سلامتی خوب است. فردای آن روز همه آمدند به جز عزت الله انتظامی. گفته بود دارد متنش را آماده می کند و تا برگزاری مراسم هیچ چیز نمی خواهد و هیچ جا نخواهد رفت این جا بود که دریافتم این برنامه برای آقای انتظامی اهمیتی بیش از تصور همه ما دارد.
روز مراسم فرا رسید دیگر همه چیز آماده بود برای افطاری هم آقای ابراهیمان دست به کار شد و مانند همیشه آرام و کم خرج و بی سرو صدا برای بیش از هشتصد نفر ساندویچ نان و پنیر و گوجه فرهنگی تدارک دید. دو روز قبل روی دو چرخ فرودگاه فقط جعبه های زولبیا و بامیه بود که روی هم چیده شده بودند. زولبیاهای آن روز زینت سفره امروز بود.
نیم ساعت قبل از شروع مراسم، در راهروی منتهی به سالن شماره یک جمعیت موج می زد صحنه زیبایی بود. برای ما که این گونه برنامه ها را کم ندیده ایم صحنه ها عادی و طبیعی است ولی آثار شگفتی را در چهره میهمانان به خوبی می شود دید. آقای امینی زنگ زد. پر از تشویش و نگرانی است. با اضطراب می گوید: « در خدمت آقای انتظامی در تاکسی هستیم ایشان پیاده نمی شوند خیلی هم عصبانی هستند، خصوصا از این که متن شان ترجمه نشده. » ظاهرا حاضر به صحبت با هیچ کس نبود. خیلی نگران شدم. بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد. خبر خوبی بود: « ایشان پذیرفتند از تاکسی پیاده شده اند به سوی در ورودی می آیند. » با عجله به سوی در شتافتم، دیدم تا نیمه راه بیش تر نیامد. مرا که دید دیگر طاقت نیاورد. تقریبا فریاد می زد: « می خواهید مرا از لابلای جمعیت ببرید. مگر می شود. من باید آخر برنامه ظاهر شوم. » راست می گفت. واقعا غافلگیر شده بودیم و نمی دانستیم چه باید کرد. خصوصا که روز قبل محمد رحمانیان، حسین مسافر و علی راضی در حضور خود ایشان برگزاری مراسم را کارگردانی کرده بودند و تصور همه این بود که ایشان باید از ابتدا در مراسم حضور داشته باشد. آقای جلالی هم حیرت زده می گفت: « آخر ما صحبت هایمان را با فرض حضور ایشان و خطاب به خود آقای انتظامی تنظیم کرده ایم. نماینده مدیر کل هم می خواهد ایشان را مورد خطاب قرار دهد. »
قرار شد برگردد. دوباره همه همراهانش برگشتند و ما هم حیران و سرگردان به داخل جمعیت آمدیم. به محض گشوده شده در سالن، در یک چشم به هم زدن همه صندلی ها پر شد. سالن پر از جمعیت بود.
خانم مهتاب نصیرپور مجری است و محمد رحمانیان هم با مهارت متن می نویسد و به خانمش می دهد. برنامه تجلیل از آقای بازیگر ایران آغاز شد به صحنه فراخوانده شدم. سالن پر از جمعیت است با این که دلم خیلی شور می زد باید چیزی هم می گفتم.
به پشت صحنه آمدم. به محض ورود با کمال شگفتی دیدم عزت الله انتظامی هم در اتاقی که به سالن اصلی مشرف بود نشسته است و آرام و قرار ندارد. آقای امینی هم از این که موفق شده بود آقای بازیگر را تا چند قدمی سن بیاورد جا داشت که خیلی خوشحال باشد. جو کمی آرام تر شد. متهم شماره حشمت الله ابراهیمیان بود که بیچاره اصلا نمی دانست آقای انتظامی می خواهد متنی بخواهد و این متن باید ترجمه هم بشود.
ظاهرا آقای انتظامی با دیدن جمعیت سالن از لای پنجره دلش آرام گرفته بود. با خیالت راحت تر به داخل سالن برگشتم و نشستم کنار آقای پیمان که مبهوت جمعیت و نظم برنامه ها بود. برنامه ها یکی پس از دیگری به خوبی اجرا می شد. کلیپ های زیبا درباره آقای بازیگر، صحبت و سخنرانی آقای گلمکانی و خلاصه گروه موسیقی که در میان تشویق حاضران به روی صحنه رفتند و برنامه ای زیبا اجرا کردند، دیگر غیبت آقای انتظامی برای سالن قابل تحمل نبود همه منتظر بودند و این جا بود که عزت الله انتظامی با کت و شلوار مشکی با یقه سه سانتی، موهای به نسبت بلند و سفید، باوقار و متانت به سالن پای گذاشت با ورودش غوغایی به پا شد همه تمام قد ایستادند فریاد می کشیدند کف و فریاد و هیجان. اشک در چشمانم حلقه زد. عزت الله روی صحنه بود و جمعیت یکسره تشویقش می کرد. خیلی طول کشید تا بتواند سخنرانی اش را آغاز کند. این گونه شروع کرد: « خدایا به من کمک کن این کامپیوتر خراب (به مغزش اشاره می کند) مرا یاری کند… » تمام متنش را اجرا کرد. تمام ژست هایش حساب شده بود. در حقیقت نمایش اجرا کرد چقدر خوب و مسلط. تازه می فهمیدم این دو سه روز که خود را در هتل حبس کرده بود متنش را تمرین و بهتر بگویم اجرا می کرد آنجا که گفت: « هنر آمده است تا آدم درست کند» همه کف زدند و آنجا که گفت: « از سنگلج تا یونسکو» خودش گریست و سالن برای چندمین بار تشویقش کرد.
انتظامی متنش را خواند. راحت شد چهره اش به کلی دگرگون شد. دوباره رسمی ها و این بار به همراه سفیر روی صحنه رفتیم و هدایای مختلف به ایشان تقدیم شد. صدای آمریکا، رادیوی بی بی سی، خبرنگارهای مختلف سن را محاصره کرده بودند و مردم هم یکسره تشویق می کردند دوربین، فلاش، کف و فریاد همه از شبی موفق و رخدادی بزرگ خبر می داد. بزرگداشت عزت الله انتظامی برگزار شد.
در راهرو عزت الله را چون نگینی محاصره کرده بودند با حوصله و خوشرویی به همه پاسخ می داد گاهی پیرمردی همسن خودش می آمد و گوی پس از سی سال تازه همدیگر را می دیدند یکدیگر را بغل می کردند و هر دو گریه می کردند از این صحنه ها پی در پی تکرار می شد.
او شایسته این همه احترام بود. خودش برای مردم بسیار احترام قائل است و مردم این را احساس می کردند. هنگامی که دیدم آقای انتظامی پس از چهارصد اجرای نمایش و ده ها فیلم سینمایی برای ظاهر شدن در مقابل مردم این همه وسواس به خرج می دهد در شگفت بودم. برایم معمای بود که خواندن یک متن آن هم برای آقای انتظامی چرا این قدر دشوار است چرا انتظامی متنش را چند بار برای همراهانش قبل از اجرا می خواند؟ کی باور می کرد که عزت الله انتظامی در کنار متن فارسی اش نوشته بود: « این جا سرم را بلند کنم. » جای دیگر نوشته: « با تکان دست» او برای لحظه لحظه ملاقاتش با مردم سناریو نوشته بود. ژست هایش را هم تعیین کرده بود. چرا که مردم برایش محترمند خیلی محترم. برای همین او آقای بازیگر ایران است.
بعد از مراسم دیگر می خندید و می خنداند. آن شب بعد از مراسم در رستوران « گلستان» گفت و خندید. پیرمرد دیگر خودش شده بود. راحت شده بود. می گفت لحظه ای که روی سن رفتم روی سر جمعیت خدا را دیدم. رسانه های ایران لحظه به لحظه گزارش می کردند. همه جا سخن از آقای بازیگر ایران بود.
آقای بازیگر شاد و خرسند ما را ترک کرد. از همان فرودگاه تهران ادامه بزرگداشت شروع شد از فردای همان روز نهادهای دولتی و خصوصی شروع کردند به بزرگداشت گرفتن برای عزت الله انتظامی.
برای شش ژان بارت گرفتاری تازه ای پیدا شد مجسمه سازی که خود را پرفسور می خواند، مدتی پیش میهمان نمایندگی ایران در یونسکو بود. هر روز صبح سری به رایزنی می زد با همه گرفتاری ها بچه ها به نوبت او را به جاهای مختلف شهر می بردند تا غروب با ما بود. او مجسمه ای برای صلح به یونسکو هدیه کرده بود. کپی مجسمه را هم به خانه فرهنگ هدیه کرد شاید می خواست به نحوی از زحمات بچه ها تقدیر کند مجسمه کوچک و گچی از کمر شکسته بود و روی عملیات شکسته بندی و ارتوپدی هم انجام شده بود، این مجسمه هم مانند همانی که به یونسکو هدیه شده بود در انبار خاک می خورد با توجه به این که مجسمه از آن خانه فرهنگ بود به ذهنمان رسید روز مراسم تجلیل آن را هم به عنوان نماد دوستی و صلح به استاد هدیه کنیم، پخش این صحنه ها از تلویزیون کشورمان خون پرفسور را به جوش آورده بود، پرفسور می خواست شکایت کند مجسمه شد یک اثر فاخر، می گفت مجسمه به خانه فرهنگ هدیه شده است نه به آقای انتظامی، باورم نمی شد سرم گیج می رفت پرفسور قصد شکایت داشت. مجسمه را از استاد پس گرفتم ماجرا تمام نشد وزارت فرهنگ و دفتر وزیر شخصا پیگیر بودند. دفاع از حقوق هنرمندان برای وزارت فرهنگ شده بود حکم واجب. البته پرفسور این قدرها هم غیرمنطقی نبود پیشنهاد داشت و راه نشان می داد: اگر یونسکو را راضی کنیم اثر ایشان را به عنوان اثر یونسکوی بپذیرند همه چیز حل خواهد شد.
دبیر کل ژاپنی بود. اهل زد و بند نبود. مجسمه گچی بود و کمرش هم شکسته بود متعلق به خانه فرهنگ بود و من هم رئیس خانه فرهنگ بودم فرصت پیگیری نبود.
هیچ فکر نمی کردیم از این مراسم تا این حد استقبال شود گویی رایزنی فرهنگی با این اقدام ایران را از خواب بیدار کرده بود، گویی عزت الله انتظامی پس از چند دهه سفر طولانی تازه به کشور بازگشته بود.
همکاران هر روز با پرینت جدید به اتاقم می آیند و خبر مصاحبه یا تجلیلی دیگر در تهران را به من نشان می دهند. همه خوشحالند اگر چه دیگر در خبرها و مصاحبه ها کسی یادی از شماره شش ژان بارت نمی کند، ژان بارت با ز هم در تب و تاب است. همه دارند برای شب مولانا و شب سفید آماده می شوند. گروه حسین مسافر آستانه در ژان بارت مشغول تمرینند آقای آیت پیمان با مهربانی و صفایی وصف نشدنی گروه را همراهی می کند کارمندان محلی سفارت در حسرت یک خواب کاملند؛ خسته ولی پرنشاط چه خوب شد که شرکت در جلسه های مختلف را بلد نیستند گزارش نویسی، تلفن، اینترنت، گمانه زنی، زیرآبی رفتن، زیر آب زدن، عکس گرفتن و پچ پچه بلد نیستند. خواهران بزرگمهر میهمانان را همراهی می کنند. خبر تهیه می کنند همه برای اجرای یکی از زیباترین برنامه های رایزنی فرهنگی آماده می شوند، کسی به ساعتش نگاه نمی کند کسی به دنبال اضافه کاری نیست نگاه ها پر از مهر است. برنامه ای بزرگ در پیش است. »
جمشید مشایخی آقای اخلاق سینما
حجت الله ایوبی رییس سازمان سینمایی در بخش دیگری نوشته است: « مدت ها بود در اندیشه بزرگداشت « هانری دوفوشه کور» بودیم. مردی که تمام عمرش را با حافظ سپری کرد و تمام اشعارش را به فرانسه برگرداند. پس از سی سال زندگی با حافظ، دوفوشه کور معتقد است همچنان سر « یار» را نگشوده و نتوانسته است معادلی در خور برایش در زبان فرانسه پیدا کند. او سی سال کوشید و به بیان خودش بسی رنج برد در این سی سال. او بی تردید آرزوی گدار، معمار فرانسوی بارگاه حافظ، را برآورد و اقیانوسی تازه از دریای معرفت بر روی همزبانان خود گشود.
کاخ اکتشاف باید درهایش را در واپسین روزهای اقامتم در ژان بارت به روی ایران می گشود. گنبد زیبا و با شکوه این کاخ از دوردست ها نگاه هر بیننده ای را به سوی خود می کشاند سردر زیبا و پرجلالش بر رونق معروف ترین خیابان جهان دو چندان افزوده است. کاخ اکتشاف شهر علم است و هر روز هزاران هزار نفر از این کاخ به دنیای علوم گوناگون سر می کشند. در طبقه دوم و در رصدخانه زیبای نجومش با ناخدایی « دنی سووا» هر روز صدها نفر از زمین به آسمان های پرستاره سفر می کنند و برای دقایقی خود را در اوج کهکشان ها احساس می کنند. این کاخ بهترین جایی بود که می توانست شاید برای اولین بار پذیرای سفری واقعی و نه مجازی از خاک به افلاک باشد. کاخ اکتشاف می توانست دست کم برای یک شب هم که شده از فیزیک و هر آنچه از جنس ماده بود گذر کند و سفری رندانه به خرابان و میخانه را بیازماید. شبی برای حافظ و گرامیداشت سی سال تلاش استاد هانری دوفوشه کور در این کاخ پررمز و راز زیبا می نمود.
تجلیل از هانری دوفوشه کور وظیفه ما بود هیچ راهی بر حافظ بسته نیست به سرعت برق همه چیز آماده شد. « دوفوشه کور» که بارها برای معرفی دیوانش به کشورهای مختلف به غیر از ایران سفر کرده بود گویی دیگر طاقتش به طاق رسیده و چشم انتظار دست نوازشی از دیار حافظ بود بی درنگ و به رغم خستگی و کسالت با اشتیاق پذیرفت. هفته های آخر رایزنی فرهنگی ام بود برای بزرگداشت دوفوشه کور باید مردی از جنس حافظ و سعدی، مردی به رنگ ایران، چنین رسالتی را انجام می داد جمشید مشایخی بهترین گزینه بود وقار و ادب ایرانی و تواضع و فروتنی اش او را به آقای اخلاق سینمای ایران تبدیل کرده است او به شایستگی می توانست نماینده ملت ایران باشد.
استاد مشایخی در آن روزها دلگیر و آزرده خاطر بود و دوستدارانش غمگین بودند، با شنیدن این پیشنهاد مانند همیشه خود را خاک پای حافظ و حافظ شناسان خواند وقتی دانست که قرعه فال را خود حضرت حافظ به نامش زده است درنگ را روا ندانست و با پای عشق کریمانه قدم به دیار فرانسه نهاد. او که از شرق و دیار خورشید برآمده بود، با خود گرمی و نور آورد. پاریس از آمدنش به وجد آمد. کاخ اکتشاف بی تاب بود. « دنی سووآ» مرد ستاره ها و نجوم فرانسه نیز خود را برای سفری متفاوت به آسمان ها آماده می کرد، کامیل مدیر ایرانی دپارتمان فیزیک سر از پا نمی شناخت پاریس بی تاب استقبالی پرشکوه از حافظ و حافظیان بود.
او در بخش دیگری آورده است: « در پشت صحنه اما غوغا بود. هانری دوفوشه کور و جمشید مشایخی گویی سالیان درازی بود یکدیگر را می شناختند و به جبر زمانه از هم دور شده بودند، آنها که چون دو یار درینه یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، چشم در چشم هم دوختند و بی آن که خود سخنی بگویند ناگهان و بی اختیار هر دو دست در دیوان های خود بردند. هر دو همزمان آغاز به غزل خوانی کردند. باور نکردنی بود. رند شیرازی این دو یار دیرین و دو آشنای ناشناس را بر سر یک سفره نشاند و هر دو یک غزل را نجوا کردند. نفس ها در سینه حبس شد، استاد مشایخی اشک می ریخت و هانری دوفوشه کور می گفت مزد سی سال تلاشش را گرفته است تصویر این تابلوی زیبا کمال الملکی دیگر می طلبید تا اثری جاودانه تر از تاریخ بیافریند. کاخ اکتشاف دنیایی تازه را تجربه می کرد باید روی سن می رفتم، « ینا» آرام بود آقای آهنی از راه رسید. سخنانی در بزرگداشت از این دو شخصیت ایراد کرد باید سخنرانی می کردم از برنامه ها و تلاش سی ساله هانری دوفوشه کور و جمشید مشایخی گفتم. اعلام کردم از بزرگداشت آقای دوفوشه کور ناتوان بودیم از استاد مشایخی یاری خواستیم و او به دادمان رسید، این برنامه گرامیداشت اوست با یکی از عزیزترین های کشورمان.
دو استاد به روی سن خوانده شدند همه در شوق دیدار بودند دیدار دو یار دیرین زیبا بود در میان غریو مردمان به وجود آمد، دوفوشه کور و استاد مشایخی روی صحنه آمدند کاخ اکتشاف را تاب این همه بی تابی نبود مشایخی با صدای دلنشینش حافظ خواند و از طرف ملت ایران لوح و هدایایی پیشکش سی سال تلاش دوفوشه کور کرد. دو استاد پس از سخنانی کوتاه سن را در میان تشویق های پی در پی ترک کردند.
نوبت به گروه « کوبان» رسید با تمام وجود بر سازهایشان کوبیدند. ای ایران خواندند. قطعه هایی از حافظ اجرا کردند. اجراهای محلی عالی بود. تنها سازهای کوبه ای می توانست چنان فضای دل انگیزی در قلب « شانزه لیزه» در کاخ اکتشاف بیافریند. برنامه ای دیگر به پایان خود می رسید ژان بارت خود را برای تغییر و تحول آماده می کرد اما هنوز برنامه ای بسیار مهم در پیش بود. پس از کاخ اکتشاف باز هم کاخ « ورسای» در انتظار است، لاشاپل رویال کلیسای پادشاهی باز هم برای هنر ایرانی آغوش گشوده است.
یکی از مسئولان کاخ ورسای به شوخی می گفت که باز هم سحر شده است. کاخ پادشاه خورشید در انتظار خورشید تبریز بود. شمس تبریزی به پاریس می آمد مسعود درخشانی با ارکستر سازهای ملی آماده سفر می شد. پاریس در انتظار خورشید بود، آذرماه هواه خیلی سرد بود، پاریس درانتظار شمس بود. »
ارسال نظر