دون شک یکی از خاطره‌انگیزترین دربی‌های تاریخ برای هواداران استقلال برتری ۳ بر ۲ این تیم مقابل رقیب سنتی در بازی برگشت لیگ چهارم است. بردی که با گل دقیقه ۹۴ پیروز قربانی به دست آمد و مداقع شماره ۲۰ استقلال نامش را برای همیشه در تاریخ این تیم جودانه کرد. پیروز قربانی که روزگاری بازوبند کاپیتانی استقلال را هم به بازو می‌بست چند سالی می‌شود که کفش‌هایش را آویزان کرده و وارد دوره مربیگری شده است. او در چند مقطع هم در آستانه بازگشت به تیم سابقش بود اما هر بار به دلایلی این اتفاق رخ نداد.

دقیق خاطرم نیست که کدام بازی است ولی اگر اشتباه نکنم سال ۸۸ است که در پایان آن فصل قهرمان شدیم. کاپیتان استقلال شدن کار بسیار سخت و افتخاری بسیار بزرگ است. فکر می کنم من و دو،سه نفر دیگر بودیم که از جوانان استقلال شروع کردیم و به بازوبند تیم بزرگسالان رسیدیم اما یادم نمی آید که اولین بار در کدام بازی، بازوبند را بر بازو بستم. گاهی سر کاپیتانی در استقلال بحث و دعواهایی هم به وجود می آمد و یک مدت من هم درگیر این مسائل شدم. بالاخره یک سری ناهماهنگی ها گاهی ایجاد می شد اما این بازوبند آنقدری جذاب است که ارزش جنگیدن دارد.یادش بخیر!

این بازی تیم سایپا و تیم سردار بوکان در جام حذفی است که افتخار داشتم در کنار آقای دایی این عکس را بگیرم.من در دربی سال ۸۲ هم مقابل آقای دایی بازی کردم. همه فکر می کردند پرسپولیس به راحتی آن مسابقه را می برد چون تیم بزرگ و پر از بازیکنان مطرح بود اما خدا را شکر آن بازی را نه تنها که ما بردیم بلکه بنظرم یک سکوی پرتابی برای من و امیرحسین صادقی شد. در طول بازی هم با علی دایی برخورد داشتم که ایشان بسیار حرفه ای رفتار می کرد. علی دایی همیشه برای ما اسطوره است و اسطوره هم باقی می ماند و این رکوردها هم یک روزی به هر حال شکسته می شوند. چقدر خوب است که شخصیت بزرگی مثل رونالدو رکورد آقای دایی را زد.

a

این عکس برای دربی ۳-۲ است. قبل از این بازی حسی به من می گفت که گل می زنم و به سبو شهبازیان که هم اتاقی ام بود هم گفته بودم که گل می زنم و خدا را شکر که این اتفاق افتاد. من اساسا فیلم بازی هایم را نگاه نمی کنم و چنین اخلاقی ندارم. این گل را هم نمی بینم. پسرم به سنی رسیده که فوتبال را دوست دارد و او گاهی در اینترنت سرچ می کند و به من نشان می دهد ولی این که خودم بشینم ببینم، نه چنین کاری نمی کنم. خوشحالی ام بعد از آن گل هم خیلی خودجوش و فی البداهه بود که بالا را نگاه می کردم و نشان می دادم. هیچ طرح و برنامه ای برایش نداشتم. بعد از آن گل در رختکن، امیر قلعه نویی در رختکن به من گفت که دعای مادرت بوده که این گل را زدی.

این عکس هم فکر کنم برای وقتی است که من و امیرحسین صادقی را باهم به یک روزنامه دعوت کرده بودند.اگر اشتباه نکنم روزنامه استقلال جوان بود. اینجا من از استقلال جدا شده بودم و یک اختلافی با امیرحسین پیدا کرده بودیم. فکر کنم یک حالت آشتی کنان بود. در حال حاضر ارتباط خاصی با امیرحسین ندارم. من از امیرحسین دو،سه سال زودتر و در سال ۱۳۷۹ به استقلال آمده بودم. امیرحسین و وحید طالب لو از سال ۱۳۸۱ به استقلال اضافه شدند ولی فیکس شدن و مطرح شدنمان در استقلال به صورت همزمان اتفاق افتاد. امیرحسین خیلی بچه خوبی است اما کلا بخاطر شرایط زندگی ارتباط زیادی با بازیکنان پیشین ندارم و صرفا با چند نفر در حد تماس تلفنی صحبت می کنم مثل محمد خرمگاه، مهدی هاشمی نسب، پرویز برومند،سهراب بختیاری زاده و سیروس دین محمدی. با علی منصوریان هم چند سالی است که سر یک قضیه ای باهم ارتباطی نداریم وگرنه علی مثل برادر من بوده و هنوز هم هست اما حدود سه سال است که ارتباط خاصی باهم نداریم. مسئله ما هم ربطی به سال ۱۳۸۶ و برکناری ناصرخان ندارد. ما خواهان ماندن ناصرخان بودیم اما برکناری ایشان، تصمیم اشتباه مدیریتی آقای فتح الله زاده بود. ما با ناصرخان خیلی بهتر می توانستیم نتیجه بگیریم. با فرهاد مجیدی هم یک جلسه ای داشتیم که ایشان به من پیشنهاد داد برای دستیاری. اما من نپذیرفتم. رابطه مان در همین حد بوده. من یک سری اهداف برای خودم در نظر گرفته بودم که با توجه به آن ها، حس کردم که نمی توانم فعلا به استقلال کمک کنم. البته که اگر لیاقتش را داشته باشم، حتما یک روز به استقلال برمی گردم.