«ثامن الحجج» به چاپ پنجم رسید
سرگذشت و کیفیت شهادت امام الرضا(ع) به روایت «منتهیالآمال»
پنجمین چاپ «ثامن الحجج(ع)؛ زندگانی حضرت امام رضا» توسط انتشارات کتاب سبز منتشر شد. چاپ نخست این کتاب در سال ۱۳۹۰ منتشر شده بود. از بخشهای مهم این کتاب کیفیت شهادت حضرت امام رضا(ع) است.
انتشارات کتاب سبز پنجمین چاپ کتاب «ثامن الحجج: زندگانی حضرت امام رضا (ع) برگرفته از منتهی الامال حاج شیخ عباس قمی» کاری از گروه معارف کتاب سبز را با شمارگان هزار نسخه، ۱۶۲ صفحه و بهای ۱۵ هزار تومان منتشر کرد. چاپ نخست این کتاب در سال ۱۳۹۰ با شمارگان دو هزار و ۵۰۰ نسخه و بهای چهار هزار و ۲۰۰ تومان منتشر شده بود.
موضوع این کتاب، سرگذشت و زندگینامه امام هشتم شیعیان، حضرت امام رضا(ع) است. مطالب این اثر همانطور که از زیر عنوان پیداشت برگرفته از کتاب «منتهیالآمال» اثر حاج شیخ عباس قمی و در بیان تاریخ ولادت و شهادت این امام است. عنوانهای فصلهای هفتگانة کتاب عبارتند از: در ولادت و اسم و لقب و کنیت حضرت رضا(ع)؛ در مختصری از مناقب و مفاخر و مکارم اخلاق امام رضا(ع)؛ در دلائل و معجزات حضرت امام رضا(ع)؛ مختصری از کلمات حکمتآمیز و برخی از اشعار حضرت رضا(ع)؛ در بیان رفتن حضرت رضا(ع) از مدینه به مرو؛ در اخبار حضرت رضا(ع) به شهادت خود و در ذکر چند نفر از اعاظم اصحاب حضرت رضا(ع).
در کیفیت شهادت حضرت ثامن الحجج(ع) در این کتاب آمده است:
«امـا کـیـفـیـت شـهـادت آن جـگـر گـوشـه رسـول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به روایت ابوالصلت چنان است که گفت: روزی در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام ایستاده بودم فـرمـود کـه داخل قبه هارون الرشید شو از چهار جانب قبر او از هر جانب یک کف خاک بیاور، چـون آوردم آن خـاک را کـه از پـس و پـشـت او بـرداشته بودم بویید و انداخت و فرمود که مـامـون خواهد خواست که قبر پدر خود را قبله قبر من نماید و مرا در این مکان مدفون سازد سـنـگ سـخـت بزرگی ظاهر شود که هر چه کلنگ است در خراسان جمع شود برای کندن آن ممکن نشود کند آن، آنگاه خاک بالای سر و پایی پا را استشمام نمود چنین فرمود، چون خاک طـرف قبله را بویید فرمود: که زود باشد که قبر مرا در این موضع حفر نمایند.
پس امر کـن ایـشان را که هفت درجه به زمین فرو برند و لحد آن را دو ذراع و شبری سازند که حق تـعـالی چندان که خواهد آن را گشاده سازد و باغی از باغستانهای بهشت گرداند آنگاه از جانب سر رطوبتی ظاهر شود پس به آن دعایی که ترا تعلیم مینمایم تکلم کن تا به قدرت خدا آب جاری گردد و لحد از آب پر شود و ماهی ریزه چند در آن آب ظاهر شود چون ماهیان پدید آیند این نان را که به تو میسپارم در آن آب ریزه کن که آن ماهیان بخورند آنـگـاه مـاهـی بـزرگـی ظـاهـر شـود و آن مـاهـیـان ریـزه را برچیند و غایب شود پس در آن حـال دست بر آب گذار و دعایی که ترا تعلیم میکنم بخوان تا آن آب به زمین فرو رود و قـبـر خـشـک شـود و ایـن اعـمـال را نکنی مگر در حضور مامون و فرمود که فردا به مـجـلس ایـن فـاجـر داخـل خواهم شد اگر از خانه سر نپوشیده بیرون آیم با من تکلم نما و اگـر چـیـزی بـر سـر پـوشیده باشم با من سخن مگو.
ابوالصلت گفت: چون روز دیگر حضرت امام رضا علیه السلام نماز بامداد ادا نمود جامههای خویش را پوشید و در محراب نـشـسـت و مـنـتـظر بود تا غلامان مامون به طلب وی آمدند، آنگاه کفش خود را پوشید و ردای مـبـارک خود را بر دوش افکند و به مجلس مامون درآمد و من در خدمت آن حضرت بودم. در آن وقت طبقی چند از الوان میوهها نزد وی نهاده بودند و او خوشه انگوری را که زهر را به رشته در بعضی از دانههای آن دوانیده بودند در دست داشت و بعضی از آن دانهها که بـه زهـر نیالوده بودند از برای رفع تهمت زهر مار میکرد. چون نظرش بر آن حضرت افـتـاد مشتاقانه از جای خود برخاست و دست در گردن مبارکش انداخت و میان دو دیده آن قره العین مصطفی را بوسید و آنچه از لوازم اکرام و احترام ظاهری بود دقیقهای فرو نگذاشت.
آن جـنـاب را بـر بـسـاط خـود نـشـانـیـده و آن خـوشـه انگور را به وی داد و گفت: یابن رسول اللّه! از این نکوتر انگور ندیدهام، حضرت فرمود که شاید انگور بهشت از این نکوتر باشد، مامون گفت: از این انگور تناول نما، حضرت فرمود که مرا از خوردن این انـگـور مـعـاف دار. مـامـون مـبـالغـه بـسـیـار کـرد و گـفـت البـتـه مـیبـایـد تـنـاول نـمـود مگر مرا متهم میداری با این همه اخلاص که از من مشاهده مینمایی، این چه گـمانهاست که به من میبری و آن خوشه انگور را گرفته دانه چند از آن خورد باز به دست آن جناب داد و تکلیف خوردن نمود. آن امام مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهرآلود تـنـاول کـرد حـالش دگـرگـون گـردیـد و بـاقـی خـوشـه را بـر زمـیـن افـکند و متغیرالاحـوال از آن مـجـلس برخاست، مامون گفت: یابن عم! به کجا میروی؟ فرمود: به آنجا کـه مـرا فرستادی! و آن حضرت حزین و غمگین و نالان سر مبارک پوشیده از خانه مامون بیرون آمد.»
ارسال نظر