ضربه ای که لیلا حاتمی به فیلم پرطرفدار این روزها زد!
لیلا حاتمی، بازیگر شگفتانگیزی است. «آناهیتا»ی «نهنگ آبی» با بازی او، خلاف نظر خودش، از نقاط برجستهی کارنامهاش است.
«آناهیتا»، همان کاراکتر غریب و دور از ذهنیست که از پسِ نگاهِ باهوشاش، نمیشد افکارش را خواند. انسانِ مغشوش، آشفته و نابآوری که بیش از آنکه «شخصیت» باشد، «فضا» بود، و «فضا»ی برآمده از «نگاه»، تمام آن چیزیست که «تصویر» را طلبِ رسیدن به آن است.
حاتمیِ نهنگ آبی، چیزی است میانِ کلاسیک و مدرن، اما نه این و نه آن. شخصیتِ تکروی خودساختهای که برخلافِ آمدِ عادتِ زمان، تنها به راهِ خود میرود، نه به راهِ دیگری. نه سفید بود نه سیاه، و نه حتی خاکستری. کاراکتری که بخش عظیمی از هویتِ جذاباش را، نبوغِ ذاتیِ بازیگر ساخت. به همین خاطر «نهنگ آبی» را تا قسمت دَهم، تا قبل از آنکه حاتمی از سریال جدا شود، تا قبل از حذف آناهیتا از قصه، اثر درجه یکی میدانم. باهوش، سطحبالا و متفاوت.
پس از جدایی لیلا حاتمی، «نهنگ آبی»، در اوج، به یکباره فروپاشید. حذف شخصیت او تمام شخصیتها را معلّق کرد. «آناهیتا»، نه فقط نقش مرکزی «نهنگ آبی»، که کاریزماتیکترین عنصر سریال بود. قصهها پیرامون او و کنشهای ذهنی و عملیاش میچرخید و بدون او، سریال، نه جهانی داشت و نه اتمسفری. پس طبیعتا دیگر فیلمنامهی اصلی (اثر بهرام توکلی) قابلیّت تولید نداشت و جیرانی به همراه تیم خود، شروع به نوشتن فیلمنامهای دیگر کرد. آن هم در میانه و کشاکشِ فیلمبرداری!
فیلمنامهی جدید (که اکنون تا قسمت ۱۸ منتشر شده) ارتباط حسّی و مغزیِ مستقیماش با گذشته، اندک و باریک است. مسیر کاراکترها تغییر کرده و قصهها و خردهقصهها، رنگ و بوی دیگری گرفتهاند. اساسا سریال، سریالِ دیگری شده است. دیگر خبری از مونولوگهای فراوانِ ذهنیِ شخصیت آرمین با خود نیست. دیگر خبری از فضای شعرگونه، ادبیات، رمانهای کلاسیک، نریشن، قصهخوانی، وهم و خیال و فضای شِبهه سورئال نیست. کار به یکباره به رئالیسمِ مرسومِ آثارِ ایرانی نزدیک شده. قصه هم به جای آنکه پیش رود، تنها فرو رفت و دور خودش چرخید. مشخص است که جیرانی و همکارانش هم به شوک فرو رفتهاند. تاسفآور است. و البته غمانگیز.
حالا پس از گذشت هشت قسمت از نبود حاتمی در کار، مخاطب احتمالا با خود میگوید که جیرانی و گروهش، ای کاش به خواستههای حاتمی تن میدادند. این تن دادن، به معنای باج دادن نبود. به معنای بازیگرسالاری هم نبود.
زیرا خواستههای حاتمی برخلاف خواستههای مشابه، مالی و مادی نبود. پررنگتر شدن و عمق گرفتنِ «آناهیتا» در این قصه، بیش از هرچیز، به سود خود سریال تمام میشد. حتی به سود خردهقصهها و دیگر کاراکترها. به سود «یک» نفر نه، به سود یک «جمع» تمام میشد. به سود سریالی که میتوانست با اتّکا به چنین کاراکتر و بازیگری، و گسترش دادن و کنشمندتر کردن آن، تصویرِ خود را در حافظهی بصری و ذهنِ مردمانِ این سرزمین حک کند. که نکرد.
«نهنگ آبی»، فرصت بزرگی بود که از دست رفت. به راحتی هم از دست رفت. هرچند هنوز هم از اکثر آثارِ کمهوش و سطح پایینِ روی پردهی این سینما و شبکهی خانگی یک سر و گردن بالاتر است، اما نسبت به ده قسمت ابتدایی خودش، نسبت به ده قسمتِ آمیخته با محوریت و رازآلودگیِ آناهیتا، یک سقوط آزادِ کامل را تجربه کرد. یک سرگیجهی دائم.
حسین لامعی
ارسال نظر