معرفی کتاب
«روایت انحراف» احمدینژاد از «معجزه هزاره سوم»+عکس
در این کتاب امده است: اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد نیز به انسان در برابر کل نظام آفرینش اصالت داده، حقیقت را در مقابل انسان، نسبی و انسان را مطلق فرض نموده و از انسانگرایی سکولار پا را فراتر نهاده و همگام با اومانیسمِ کابالایی، «خدا» شدن انسان را مطرح نمودهاند.
همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. در ادامه به مرور گزیدهای از این کتاب برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف پرداخته شده است.
آنچه پیشرو دارید بخش سوم گزیدهای است که پیش از این دو بخش از آن منتشر شده است. در دو بخش نخستین عقیده و خاستگاه عقیدهٔ حلقه انحراف دربارهٔ خدا و اومانیسم مرور شد. در این بخش ضمن مرور بیشتر تاریخ و خاستگاه اومانیسم، نسبت خدا و انسان در آموزههای حلقه انحراف بررسی خواهد شد.
اومانیسم و کابالا
اومانیسم بر مبنای ایدههای کابالیستی شکل گرفته و این کابالیستها بودند که برای نخستینبار به بهانه ضدانسانی بودن آموزههای مسیحیت کاتولیک، از اساس، خدا را به کنار نهاده و انسان را جایگزین آن کرده و بنیانهای ضدخدایی اومانیسم را پیریزی نمودند.
«کابالا» یا «قبّاله» بر نوعی وحدت وجود سکولار-شرکآلود از عالَم ابتناء دارد که به نحوی کفرآمیز، انسان و خدا را از یک سنخ و از یک ذات میداند و آنها را همطراز هم میپندارد. پیروان آیین کابالا، آن را «دانش سرّی و پنهان» خاخامهای یهودی میدانند و برای آن پیشینهای کهن قائل هستند. برای نمونه، «مادام بلاواتسکی»، رهبر فرقهٔ «تئوسوفی» که بر اساس آموزههای کابالا شکل گرفته، مدعی است که کابالا در اصل، کتابی است رمزگونه که از سوی خداوند به پیامبران و به گونهای خاص بر حضرت آدم، نوح، ابراهیم و موسی علیهمالسلام نازل شد که حاوی دانش پنهان قوم بنی اسرائیل بود. به ادعای بلاواتسکی، نه تنها پیامبران بلکه تمام شخصیتهای مهم فرهنگی، سیاسی و حتی نظامی تاریخ، چون افلاطون، ارسطو، اسکندر و...، دانش خود را از این کتاب گرفتهاند.[۱]
کابالا در اصل و ریشهٔ خود، آموزهای شرکآلود است که یهودیان در زمان حضورشان در مصر، آن را از کاهنان مشرک فرعونپرست مصری فراگرفتند. شواهد نشان میدهد که حضرت موسی علیهالسلام در مقام پیامبر الهی و مبشّر توحید در مبارزهاش با فرعون، با آموزههای شرکآلود فرعون و کاهنانش نیز مبارزه میکرده است.
کابالا آنگونه که در قرن سیزدهم میلادی در اسپانیا و ایتالیا رواج یافت، آمیزهای از آموزههای مشرکانه مصر باستان و فلسفهٔ نوافلاطونی بود که به طریقی اومانیستی توسط فیلسوفان و شاعرانی، چون «پیکودلا میراندولا»، «نیکولاکوزائی» و «کپرنیک» و پرورش یافتگان آکادمی افلاطونی «فلورانس»، بازخوانی گردید و روح اومانیستی رمزآلود یهودیمآب آن در آثار و اشعار «داوینچی» و «بوتیچلی» و «جان میلتون» و «شکسپیر» و آراء «مارتین لوتر» و «ژان کالون» و «فرانسیس بیکن» و «جوردانو برونو» و طیفی گسترده از متفکران رنسانس و ادوار پس از آن، ظهور، بسط و تداوم یافت و تأثیر خود را در فلسفههای اومانیستی و انسانمدارانه دوره به اصطلاح روشنگری و مدرن گذاشت.
پیروان کابالا، اومانیستهایی هستند که معتقدند انسان میتواند در جایگاه خدا و بر کرسی اقتدار او نشسته و به جای او محوریت و اصالت یابد و اگر خدایی هست به دلیل وجود انسان است. اومانیسم در دل آموزهٔ انسانِ حاکم بر طبیعت و تاریخ که نشأت گرفته از نظام فکری کابالا است، نضج یافت و در ضدیت با دین، انسان را به عنوان یگانه حقیقتِ جهان آفرینش، به جای خدا نشاند. اومانیستها بهترین انگارههای متافیزیکی یا فلسفی برای مقابله با مسیحیت کاتولیک را در اصول سرّی و محرمانهٔ کابالا که متعلق به فرهنگ و آموزههای انحرافی و آلوده به آموزههای مصر باستان قوم یهود بود، یافتند.
پیکو میراندولا (۱۴۹۴ – ۱۴۶۳) یکی از اولین اومانیستهای قرن چهاردهم که عنوان پدر کابالیسم مسیحی به او داده شده است، نخستین غیریهودی بود که با علاقهٔ فراوان به جمعآوری دستنوشتههای یهودیان پرداخت و پس از آنکه به دستور زبان عبری تسلط یافت، به مطالعهٔ مکتوبات «تلمود» و کابالا روی آورد. وی در ستایش انسان چنین مینویسد:
«ای انسان، ارادهٔ تو آزاد است و هیچگونه حدی نمیتواند آن را محدود کند. تو آن موجودی هستی که حدود طبیعت خود را خودت تعیین میکنی. تو دارای آنچنان توانایی هستی که میتوانی تا پایینترین شکل زندگی فرود آیی؛ چنان که میتوانی از نو زاییده شوی و در بالاترین اشکال متعالی ظهور و بروز پیدا کنی.» [۲]
کابالا انسان را در «حال شکل دادن به خدا» ترسیم میکند. آنجا که آدمی را در حال جمعآوری بارقههای الهی میداند، در واقع از نظر کابالا، انسان ذات خدایش را از نو میسازد. بر اساس عقاید کابالا، خداوند در یک رویداد الوهی دچار نقصان شده و بخشی از بارقههای خود را از دست داده است! از این رو انسان به دنبال کمک به بازسازی ذات خدا است و این مأموریت را بر عهده دارد! آموزههای اومانیستی کابالا، بشر را مالکالرقاب هستی و فرمانروای مطلق طبیعت انگاشته و از این منظر نه تنها انسان را «آفرینشگر محیط خویش میداند»، بلکه فراتر از آن، آدمی را «آفرینشگر خدای خویش» قلمداد میکند. [۳]
در اندیشه کابالیسم، انسان شریک خدا است و خدا به انسان نیازمند است. مطابق مدعای کابالا، وظیفهٔ انسان، بازسازی وحدت درونی خداوند و پُرکردن شکاف و تجزیه درونی خداوند است و این امری است که به اراده انسان تکیه و نیاز دارد. طبق تعالیم کابالا سرنوشت خداوند به اعمال و کردار انسان (قوم یهود) پیوند خورده است! کابالیسم مدعی است که قوم یهود جزئی از ذات خداوند است. از اینرو تبعید یهودیان از اورشلیم (بنا به مدعای یهودیان) در دوره باستان تجسم تجزیه خدا بوده است و بازگشت قوم یهود به ارض موعود به معنای بازگشت وحدت به درون خداوند خواهد بود. از دیدگاه کابالا، دامنهٔ تأثیر و حاکمیت انسان، نه تنها عالم ماده که عالم مجردات را نیز فرا گرفته است!
در نزد کابالیستهای یهودی، هم تلقی انسانوار از خدا وجود دارد و هم تلقی خداانگار از انسان! در واقع کابالیستها قائل به حلول بین انسان و خدا هستند و در واقع از اتحاد و جمع شدن انسانها در کنار یکدیگر است که خدا شکل میگیرد و این دو (خدا و انسان) حقیقتی جدا از هم نداشته و در ذات با یکدیگر شریک هستند!
انسان، جایگزین خدا
نگاه خاص حلقه انحرافی به انسان و جهان که در این نگاه، انسان، محور و مدار همه چیز است و همه چیز برای انسان خلق شده و اساساً در نبود انسان، خدا معنایی ندارد و با حذف انسان، خدا نیز حذف میشود، سبب شده که آنها نگاهشان به همه پدیدهها را انسانی دانسته و انسان را آغاز و سرانجام همه پدیدهها تلقی کنند:
«نگاه ما به همه پدیدههای عالم، انسانی است و پدیدههای موجود از انسان آغاز میشود و به انسان ختم میگردد.» [۴]بنا بر ادعای مشایی، قرار بود با حذف خدا و جایگزینی انسان، بشریت از اختلاف دست کشیده و به وحدت برسد، ولی احمدینژاد در سخنی تناقضآمیز با ادعای مشایی، تعریف از «انسان» را نکته اصلی اختلاف بین انسانها (بین مستکبران و زورگویان و این حلقه) معرفی میکند:
«نکته اصلی اختلاف ما با مستکبران و زورگویان به تعریف ما از انسان باز میگردد. اگر تعریف و دریافت از انسان و باور به حقیقت انسان، اصلاح شود بقیه مسائل نیز به تبع آن اصلاح خواهد شد.» [۵]اسفندیار رحیممشایی ضمن تحویل اختلافات بشری به اختلاف در تلقی از خدا، اعلام میدارد که به دلیل تکثر «برداشتها از خدا»، نباید خداوند مبنای وحدت بین انسانها قرار بگیرد. او «انسان» را جایگزین خدا میکند، اما در این جایگزینی به این سؤال ساده پاسخ نمیدهد که آیا برداشتها از «انسان» در عالم، یکسان است؟ آیا با همان توجیهی که ادعا میشود به اندازه هر انسان، در عالم، خدا وجود دارد؛ نمیتوان ادعا نمود که به اندازه هر انسان در عالم، برداشت از انسان وجود دارد؟ آیا در غرب و شرق عالم، کسی منکر فضایل انسانی یا همان اشتراکات انسانی از دید مشایی شده است؟ پس چرا طی یک قرن اخیر با بسط ایدئولوژیهای اومانیستی، جنگهای ویرانگر در جهان رخ داده است؟ آیا مکاتب اومانیستی غرب، همگی بر محور انسان سامان نیافتند؟ آیا این مکاتب انسانی، دو جنگ جهانی بر انسانها، توسط انسانها تحمیل نکردند و آن فجایع ضدانسانی را به بار نیاوردند؟
اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد صراحتاً خود را «انسانگرا» نامیده و با «اومانیسم» احساس قرابت مینمایند. آنها اساس اومانیسم را درست فرض نموده و تنها اشکال کوچک آن را در تعریف محدود از انسان میدانند! این بدان معناست که آنان در جستجوی نوعی اومانیسمِ انسانمدارانهتر از قبل هستند! مشایی حکومت دینی (و به تبع آن نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی) را یک حکومت منفور در دنیا دانسته و تمسک به اومانیسم به جای صحبت از حکومت دینی را برای اصلاح ذهنیت جهانیان نسبت به نظام جمهوری اسلامی ضروری میداند!
اومانیسم در غرب به اراده و خواست انسان، اصالت داده و ابتدا و انتها را در انسان دیده و هرگونه حقیقت فراتر از انسان را نفی نموده است؛ اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد نیز به انسان در برابر کل نظام آفرینش اصالت داده، حقیقت را در مقابل انسان، نسبی و انسان را مطلق فرض نموده و از انسانگرایی سکولار پا را فراتر نهاده و همگام با اومانیسمِ کابالایی، «خدا» شدن انسان را مطرح نمودهاند.
[۱]. H.p.Blavatsky, Theosophical Glossary, London: Theosophical publishing society, ۱۸۹۲.P.۱۶۸.
[۲]«فیلسوفان یهودی و یک مسئله بزرگ»، ابراهیم دینانی، تهران: نشر هرمس، ۱۳۸۹ شمسی، صفحه ۱۸۸.
[۳]«خداشناسی از ابراهیم تا کنون»، آرمسترانگ، کرن، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۲ شمسی، ص. ۳۱۰.
[۴]محمود احمدینژاد، سخنرانی در نخستین جشنواره و نمایشگاه ملی گیاهان دارویی و فرآوردههای طبیعی و طب سنتی ایران در مصلی تهران، ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۱.
[۵]محمود احمدینژاد، سخنرانی در اجلاس اساتید دانشگاهها و بیداری اسلامی در مرکز همایشهای بینالمللی صدا و سیما، ۲۰ آذر ماه ۱۳۹۱.
انتهای پیام/
ارسال نظر