در این شرکت همه کتاب می خوانند
برای ورود موفق به امر صنعت و کارآفرین شدن، سه شرط لازم است: شاگردی کردن، پذیرش منطق علوم انسانی و فهم اصل تغییر.
در چنین زمانهای که آه و افسوس صاحبان صنایع خصوصی به آسمان بلند است، سعید منصورافشار در زمره ی کارآفرینانی است که از کسب و کار خود راضی است و لب به گلایه و اعتراض نمیگشاید. او که خود در همین حوزه شغلی، دوبار زمین خورده و بلند شده است، همه این ناکامیها را یکسره به قضا و قدر و یا جامعه و حکومت ربط نمیدهد.
ما در این گفتوگو درصدد یافتن این پرسش اساسی بودیم که چرا برخی از صاحبان صنایع از بحرانهای متعارف کاری و حرفهای عبور میکنند و اما انبوهی از آنان قادر به تحمل چالشهای بدهی و رکود و ورشکستگی نیستند و فاصله تاسیس تا فروپاشی برخی شرکتها در کشور ما اکنون به کمتر از 6 ماه رسیده است؟
گفتوگو با آقای افشار در دفتر کار او در خیابان لالهزار تهران در میان مجموعهای نفیس از رادیوها و اشیاء قدیمی برگزار شد. همانجا که تصاویر شخصیتهای مورد علاقهاش، پیش چشم او بر دیوار قرار دارد. افشار را ما صرفا یک صنعتگر محصور در دنیای حرفهای ندیدیم، انسانی اهل مطالعه است که از فلسفه، تاریخ و هنر به اندازه کافی مطلع است. فیلم میبیند و از آثار حاتمی و بیضایی و فرهادی لذت میبرد و البته، اگرچه اهل گرفتن و دادن چک مدتدار نیست، اما مثل اغلب کارآفرینان، درگیر چالشهای روزانه، از فشارخون و زخم معده رنج میبرد.
درباره سعید افشار و شرکت هوراند
این کارآفرین 63 ساله ایرانی در سال در سال 1352 برای تحصیل در دانشگاه از ارومیه به تهران آمد. بعد از تحصیل مدتی را در صداوسیما مشغول شد و با وقوع جنگ در زمینه ساخت آمپلیفایر برای بخش تبلیغات جبههها فعالیت کرد. بعد از جنگ با مشارکت تعدادی از دوستان شرکتی در زمینه لوازم صوتی تاسیس کرد که بعد از مدتی فعالیتهای آن متوقف شد. سعید منصورافشار مجددا در دهه هفتاد اقدام به راهاندازی شرکت هوراند کرد.
صنایع الکترونیک افشار با برند «هوراند» سازنده سیستمهای صوتی و کنفرانس و تجهیزات سالنهای آمفیتئاتر است که با بیش از سه دهه فعالیت دستکم بر اساس آمارها و قرائن که مدیر بازرگانی شرکت ارائه کرد، از جمله شرکتهای موفق در این زمینه به حساب میآید. این شرکت کوچک و چابک هماکنون 27 نوع محصول ارائه میکند و علاوه بر پوشش بازارهای داخلی، مقاصد صادراتی مهمی در افغانستان، عراق، عربستان، مصر و حتی کشورهایی مثل نیوزلند، کانادا و آلمان دارد به این نشانی که سیستم صوتی دور دریاچه لایپزیک آلمان از ساختههای همین شرکت است و سیستم صوتی یک سالن کنفرانس در کانادا و تورنتو از محصولات صادراتی 7 سال پیش هوراند است.
از جمله مشخصههای مهم شرکت هوراند آن گونه که مدیرعاملش میگوید تاسیس مرکز تحقیقات و اعزام مدیران شرکت به نمایشگاههای معروف دنیا برای آشنایی با دستاوردهای جدید تکنولوژیک جدید است، چون هماهنگ شدن با اقتضائات اقتصاد جهانی را بخشی از اصل تغییر و لازمه بقاء و رشد میداند. این شرکت همچنین به منظور پیشگیری از چالشهای پیوستن به تجارت جهانی از هماکنون، جهت کار را به سمت خدمات فنی و مهندسی تغییر داده است. یک تیم تحقیقات سازماندهی کرده که روی هوش مصنوعی در حال مطالعه است چون شرکت هوراند در بخش صنایع تصویری در انتقال تصویر بصورت محدود از فناوری هوش مصنوعی استفاده میکنند.
کارآفرین شدن، سه شرط دارد
* جناب افشار! در شروع گفتوگو بد نیست بدانیم چگونه وارد این صنعت شدید؟ میخواهیم بدانیم که آیا کارآفرینی یک استعداد شخصی و یا یک میراث خانوادگی است و یا تحت تاثیر مجموعهای از اتفاقات خاص زندگی خلق میشود؟
- هیچکدام اینها نیست! اگر بخواهم خلاصه بگویم برای ورود موفق به امر صنعت و کارآفرین شدن، سه شرط لازم است: شاگردی کردن، پذیرش منطق علوم انسانی و فهم اصل تغییر.
اگر کسی این لوازم را فراهم سازد، امکان ندارد شکست بخورد. بنابراین شروع کار فقط با آموزش و کسب مهارت است. یک اختلاف دیدگاهی که من با مسئولین دولتی در بخش صنعت دارم این است که اینها تصور میکنند با وام دادن میتوانند کارآفرین تولید کنند. در حالی که کارآفرین باید آموزش ببیند و شاگردی کند. تبدیل شدن یک فرد به کارآفرین و صاحب کسب و پیشه یک روند و پروسه است، پروژه نیست. شعر معروفی هست در ادبیات فارسی که میگوید: «هیچ کس از پیش خود چیزی نشد /هیچ آهن خنجر تیزی نشد /هیچ حلوایی نشد استادکار /تا که شاگرد شکرریزی نشد» به هرحال باید شاگردی کرد.
* خود شما شاگردی کردید؟ و اینکه آیا انتهای شاگردی لزوما به کارآفرینی ختم میشود؟
- بله. سیمکشی کردهام، در چاپخانه و شرکتهای مختلف شاگردی کردهام. به عنوان مسئول فنی و مسئول تولید و مسئول فروش و بازرگانی انجام وظیفه کردهام و این پروسه را طی کردم. حتی در مشارکتی که با دوستان در تاسیس شرکت داشتم، ورشکستگی را تجربه کردم تا رسیدم به این مرحله.
البته هر شاگردی کارآفرین نمیشود. چون نوع بینش آنها به کار و صنعت اهمیت دارد. به نظر من، به صنعت نمیتوان صرفا از منظر فنی و حتی پزشکی نگاه کرد. به صنعت باید با نگاه "حکیم" نگریست. این ها آموزشهایی است که باید در فرایند کار ببینند. در جامعه ما بسیاری از افرادی که وارد صنعت میشوند با این آموزش و نگرش میانهای ندارند. به همین دلیل میبینیم که متاسفانه در حال حاضر فاصله بین تاسیس و تعطیل یک واحد صنعتی به کمتر از 6 ماه رسیده است. چون بسیاری از اینها یکی از الزامات مهم کارآفرینی که اصل «تغییر» است را نمیفهمند. به این معنا که سیر تحولات صنعتی را درک کنند.
در هوراند همه کتاب میخوانند!
*جنابعالی در توضیح فرایند کارآفرین شدن به سه شرط اشاره کردید. شاگردی کردن، قابل درک است اما پذیرش منطق علوم انسانی و فهم اصل تغییر را چگونه میشود فرا گرفت؟ اگر ممکن است مصداقیتر بفرمایید؟
- آن دو شرط دیگر با آموزش دادن و تشویق به مطالعه و کتاب خواندن محقق میشود. مصداقی بخواهم صحبت کنم این که مثلا من الان حدود 50 نفر پرسنلی که دارم را تشویق کردهام که کتاب بخوانند. این در حقیقت دستور کاری و پلتفرم ماست که کتاب بخوانند؛ کتابهایی که در زمینه علوم انسانی باشد. حتی باید فلسفه بخوانند. افلاطون یک زمانی به شاگردانش میگفت هرکس ریاضی و هندسه نخوانده است وارد آکادمی من نشود. من بر عکس به پرسنل فنی میگویم باید فلسفه بخوانند. چرا؟ چون به نظرم فلسفه و علوم انسانی به تکنسین قدرت تفکر میدهد و تولید اندیشه میکند. چنین افرادی به کارشان علاقمند خواهند بود و به آن احترام خواهند گذاشت. این افراد قادر به درک منطق توسعه اقتصادی فردی و جمعی از ارجحیت منافع ملی خواهند بود و حتی در چارچوب همان استراتژی که دولتها تدوین میکنند، میتوانند رشد کنند.
* بازتاب این کتاب خواندنهای کارکنان شما، چگونه بر روی کارشان انعکاس مییابد؟
- از کارکنان میخواهیم که خلاصه کتاب یا برداشت خودشان از کتاب را در جلسهای برای سایرین توضیح دهند و یا به عبارتی کنفرانس بدهند. بابت این کار امتیاز هم دریافت میکنند. یعنی از بابت این وقتی که میگذارند پاداش هم میگیرند. بنابراین، به جز 2 یا 3 نفری که آبدارچی هستند همه کتاب میخوانند. 10، 12 نفری هم قادرند کتابهای فلسفی مثل جمهور افلاطون و یا کتابهای هابز را بخوانند. بعضا هم کتابهای متفکرین جدیدتر مثل فریدمن و هایک را میخوانند. نشریه هم میخوانند. افرادی که در تیم فروش مشغول هستند، موظفند روزانه نیم ساعت روزنامه بخوانند. برای شرکت ما روزانه 7 روزنامه خریداری میشود.
* با توجه به وقتی که پرسنل باید برای مطالعه اختصاص دهند، به کار و روند تولید آسیب نمیرسد؟
- خیلیها این حرف را زدهاند. اما من نظر دیگری دارم و معتقدم که پرسنل آگاه و باسواد در ردیف سرمایههای شرکت محسوب میشود. پرسنل باسواد، با شرف میشود. کسی که داری فکر و اندیشه باشد شجاع خواهد بود. چنین فردی خائن نمیشود. ما نیاز به پرسنل دلسوز نداریم بلکه نیازمند پرسنل آگاه هستیم.
با وام بانکی، کارآفرین ساخته نمیشود!
* جناب افشار! شما مسلما از همان فشارهایی که دیگر صاحبان کسب و کار رنج میبرند، تاثیر میپذیرید اما خیلی لب به اعتراض نمیگشایید! واقعا از وضعیت کاری خودتان رضایت دارید؟
- بله رضایت دارم. برخی دوستان و مسئولان که به این شرکت و مجموعه میآیند به من میگویند شما اولین تولیدکننده هستید که راضی هستید. گفتم بله، به دو دلیل: اول اینکه به تولید احترام میگذارم دوم اینکه اصل تغییر را پذیرفتهام.
در مجموع، خود من هم از آه و ناله کردن خوشم نمیآید. همیشه دوست دارم از این قبیل افراد بپرسم خودتان چه کار کردهاید؟ ما صاحبان صنایع باید متوجه باشیم که حداقل 50 درصد ورشکستگیها مستقیما متوجه خود ماست 50 درصد هم ممکن است به قوانین و مشکلات دولتی برگردد.
* به جز پذیرش اصل تغییر چه عوامل دیگری در موفقیت و رضایت شما تاثیر داشته است؟
- علت دیگر اینکه از دولت وام نمیگیریم. در این زمینه به توصیههای میلتون فردیدمن، اقتصاددان مشهور عمل کردهام. با اینکه مرکز تحقیقات داریم اما هیچوقت از دولت وام نمیگیرم. چون معتقدم که بهره وام بانکی هزینه تولید و قیمت را افرایش میدهد و این نهایتا اجحافی در حق مصرفکننده خواهد بود. یعنی اگر شما 20 درصد بهره بانکی بخواهد بدهید، مجبورید 30 درصد هم به قیمت اضافه کنید و در یک محاسبه نهایی خواهید دید که حدود 50 تا 60 درصد باید روی قیمت فروش محصول بیفزایید که این درست نیست. یعنی هم در حق مصرفکننده اجحاف میشود و هم اینکه شما مجبورید به شکلی برای بانک کار کنید! برای شروع کار باید از صفر شروع کرد. باید از پایین شروع کرد. به قول نیچه برای پرواز کردن اول باید ایستادن و راه رفتن را آموخت. بعد دویدن و جهیدن و در نهایت پرواز کردن. ما خودمان با همان سرمایهای که داشتیم کار کردیم. این هایی که به دنبال وام بدون سرمایه هستند، اشتباه میکنند، با وام 30-20 درصدی نمیشود تولید کرد.
*با وجود همین بینش خاصی که به کار و آموزش دارید، اما همانطور که اشاره کردید چند باری هم مزه شکست را چشیدهاید؟
- بله. دوبار ورشکست شدهام که هر دو در دهه شصت بود و بعد از آن دیگر تکرار نشد. اولین تجربه مشارکت من و دوستان در انجام کار تیمی به شکست انجامید. به خاطر اینکه عادت نداریم همدیگر را تحمل کنیم. این بیماری تاریخی جامعه ایران است. یعنی ریشه در مناسبات تولیدی دهقانی جامعه ما دارد. اشاره من به پروسه تحول جوامع از بردهداری به دهقانی و سپس انقلاب صنعتی است. یعنی در کشورهای توسعه یافته انقلاب صنعتی باور و رفتار دهقانی را از بین برده اما در جامعه ما چنین تحولی روی نداده است. بههرحال به واسطه همین اقدامات ما نتوانستیم به کار ادامه دهیم و تقریبا همه چیز را از دست دادیم. به یاد داشته باشیم که منطق اقتصاد بسیار بیرحم است و با کسی شوخی ندارد.
برخی ورشکستگی ها، ناشی از بی اطلاع از تئوری های مدیریتی است
* تعداد زیادی از کارفرمایان و صاحبان صنایع ایران مثل شما تجربههای شکست و شروع مجدد از صفر را دارند. آیا واقعه افتادن و بلند شدنهای این چنین، با منطق اقتصاد مدرن همخوانی دارد و یا ویژه فرهنگهای شرقی و حماسی است؟
- ورشکستگی و نجات از ورشکستگی یک پدیده عام و جهانی است. بسیاری از شرکتهای بزرگ هم دچار چنین وضعیتی شدهاند. بهعنوان مثال شرکت بزرگی مثل جنرال موتورز را اگر اوباما به دادش نرسیده بودند الان تعطیل شده بود. اگر رنو و نیسان با هم ادغام نشده بودند و یا فولکس واگن با شرکتهای دیگر تجمیع نمیشدند همه از بین میرفتند.
البته افتادن و بلند شدن در اقتصاد کار سادهای نیست اما این کار در بخش خصوصی شدنیتر است. کسانی که در بخش خصوصی بهویژه بخش فروش کار میکنند معمولا اعتماد به نفس بالایی دارند. اینها معمولا شکست را نمیپذیرند. چرا؟ چون در عرصه و اصطلاحا کف خیابان قرار دارند. در هر شغلی که هستند فکر میکنند که امکان هزینه کردن و سود کردن دارند. به همین دلیل، از نظر من در بخش خصوصی واقعی چیزی به نام شکست وجود ندارد. افرادی که پرورش یافته بخش خصوصی باشند ممکن است زمین بخورند اما بلند میشوند. ممکن است این چرخه 10 بار هم تکرار شود ولی شکست نمیخورند. اگر این دیدگاه حاکم باشد امکان رشد و توسعه وجود دارد. البته زمین خوردن بخش خصوصی در حال حاضر هم عمدتا ناشی از سطح دانش پایین و یا بیاطلاعاتی از تئوریهای جدید مدیریتی است.
* اجازه بدهید سوال آخر را متفاوتتر بپرسم! آیا فعالیت در حوزه صنعت به تدریج میتواند به کارآفرینان این عرصه سبک زندگی خاصی تحمیل کند. بطوریکه با تاجر و بانکدار متفاوت باشد؟
- بله. صنعتگران چون با پیچ و مهره سرکار دارند خیلی تیپ احساسی ندارند به تجملات هم اعتنایی ندارند. امکان ندارد یک کارخانهدار و صنعتگر اصیل و واقعی مثلا خودرو پورشه یک و نیم میلیارد تومانی سوار شود. چون برای درآوردن پول زحمت کشیده. بنابراین نوع نگاهش به پول فرق میکند و فکرش این است که با چنین پولی میشود چقدر کارخانه را توسعه داد و شغل ایجاد کرد. صنعتگر واقعی هیچوقت به خروج از کشور و آسایش خود و خانوادهاش فکر نمیکند چون به کارش عشق میورزد.
منبع: مجله کارخانه دار
ارسال نظر