روزهایی که جنازه با جنازه پوشانده شده بود
«درک میتلند» حالا یک سرگرمی بسیار بزرگ در زندگیاش دارد، چیزی که از همان جوانی هم آن را دوست داشت: نقاشی کردن.
او امروز در 75 سالگی آرامش خاصی دارد، با افتخار به تابلوهایش نگاه میکند و از اثرات هنری خودش آرامش میگیرد. اما سابقاً چنین نبود. سالهایی که برای ما «دور» است، برای او آنچنان نزدیک و ملموس حس میشود که انگار هنوز آنجا ایستاده. انگار 50 سال پیش برایش همین چند لحظه پیش است. انگار همان خبرنگار 25 سالهای است که به مناطق جنگی رفته و شاهد بمباران است و شاهد بیرحمانهترین جنایتهای تاریخ. درک اما هنوز میجنگد. جنگ اکنون او با جنگی که 50 سال پیش به چشم دید تفاوت دارد. 50 سال پیش جنگ و خونریزی و بمباران دید و اکنون جنگی با تن خویش میبیند، با دشمنی به نام سرطان .
چیزی مرا به دل خطر فرا میخواند
« درک» خیلی وقت است که نوشتن خاطراتش را شروع کرده. این خبرنگار ویژه جنگ در بخشی از خاطرات خود مینویسد: «اوقات خوشی داشتیم، اما خاطرات بد هم زیاد است. جنگ ویتنام چیزی نیست که در تاریخ به بوته فراموشی سپرده شود.» میتلند در دهه 60 میلادی و در زمان جنگ ویتنام برای آژانسهای مختلف خبری در استرالیا کار میکرد. درحالیکه جوانی کم سن و سال و خام بود، ریسک بزرگی کرد و پذیرفت خبرنگار ویژه جنگ باشد و به ویتنام برود، «از نظر بسیاری رفتن به جنگ کار اشتباهی بود. همه مرا نهی میکردند. اما "چیزی" که نمیدانم چه بود، مرا به آنجا کشاند. زندگی ما فراتر از عمل ماست. در زندگی باید به معنای واقعی فردی "زنده" باشیم و بهترین تصاویر را از خودمان بر جای بگذاریم .»
چگونه خبرنگار شدم؟
میتلند چطور با دنیای خبرنگاری و روزنامهنگاری گره خورد؟ در دهه پنجاه وقتی پسر جوانی بود در خیابانها روزنامه میفروخت، «همیشه دلم میخواست خبرنگاری باشم که دور دنیا میچرخد و رویدادهای مهم دنیا را پوشش بدهم.» این را میتلند میگوید. یک دهه قبل از اینکه در خیابانهای پرث استرالیا روزنامه بفروشد، خانوادهاش از بریتانیا به استرالیا مهاجرت کردند، دلیلش هم چیزی نبود جز جنگی که تمام اروپا را در بر گرفته بود. بیستساله که شد تشنه این بود که دور دنیا را بچرخد و همهچیز را ببیند. زمانی که برای نخستین بار سفر را آغاز کرد، با کشتی به هنگکنگ رفت؛ آنهم درحالیکه فقط 25 پوند در جیبش بود، «زندگی واقعی من از همان سفر شروع شد .»
قولی که به مادرم دادم را شکستم
بعد هم ماجرا اینطوری ادامه پیدا کرد که در یک روزنامه محلی کار پیدا کرد و خیلی زود پول تهیه بلیت برای سفر به ویتنام فراهم شد. این یعنی اینکه قولش را شکست. درک به مادرش قول داده بود هرگز به مناطق جنگی نزدیک نشود، «مادرم موهایش سفید شد، چون من زیر قولم زدم و رفتم به نزدیکترین جایی که مرگ در آن پرسه میزند .»
درک میتلند در جوانی
در طول دو سال حضور در ویتنام بدترین صحنهها را به چشم دید: «تپههایی از جنازه دیدم، همهجا جنگ و مرگ و سیاهی بود. جنازه با جنازه پوشانده شده بود. همهجا نیستی و مرگ بود. خون و جنازه و در یک کلام نابودی. من به دلیل حملات بالگردی و بمبافکنی آسیب دیده بودم. حافظهام سر جایش نبود. اما همان لحظه از خدا خواستم نجاتم بدهد .»
فجایع جنگ ویتنام باعث شد تا مدتها درگیری ذهنی داشته باشد. پسازآن بهطور سلسلهوار اقدام به انتشار خاطراتش در نشریات مختلف کرد و سپس چندین کتاب درباره این خاطرات نوشت. در مقطعی نیز به دلیل انتشار خاطراتش تحت فشار شدید قرار گرفت، از مصاحبههایش جلوگیری شد، همانطور که خاطراتش نیز با ممنوعیت چاپ روبهرو شدند .
و باز هم زنده ماندم
در سال 1984 دوربین میتلند در هتلی واقع در لندن مورد دستبرد قرار گرفت، دلیلش هم عکسهایی بود که از جنگ ویتنام در این دوربین ذخیره شده بود. او عکسها و فیلمهای مربوط به جنگ ویتنام را بهصورت مستندوار منتشر میکرد. هر چند او دیگر در ویتنام نبود، اما دیگر بهعنوان خبرنگار جنگی شناخته میشد و به چهارگوشه کنار دنیا دعوت میشد. از لبنان تا ایرلند و از آمریکا تا ژاپن. در یکی از سفرهایش به لبنان باز هم چیزی را تجربه کرد که بارها در ویتنام دیده بود: بمب و انفجار، «این بلندترین صدایی بود که در عمرم شنیدم، حتی بلندتر از چیزی که در ویتنام مدام به گوش میرسید. فقط روی زمین دراز کشیدم. یکلحظه احساس کردم که مردهام. حفره بسیار بزرگی در نزدیکی من ایجاد شده بود و من باز هم زنده ماندم .»
اینبار فروریختم
اما درک میتلند در سنین پیری باز هم با یک چالش بزرگ روبهرو شد. اگر در سالهای دور او بمب و مرگ و جنگ را از نزدیک دید، اینبار با سرطان روبهرو شد. زمانی که پزشکان به او گفتند سرطان دارد، برای یک مبارزه دیگر باید خود را آماده میکرد، «وقتی این خبر را شنیدم در خود فروریختم.» درواقع بعد از یک عمل جراحی روی زانویش سرطان او تشخیص داده شد، سرطانی که به کبدش مربوط میشد. این خبرنگار جنگی بهصورت کامل ناامید شده بود، اما وقتی یک جراح اهل سیدنی به او اطمینان داد عملش میکند و این عمل موفقیتآمیز خواهد بود، امیدهایش برگشت؛ «غیر قابل توصیف است. یکلحظه فکر میکنی دیگر میمیری اما لحظهای بعد تو را قانع میکنند که هنوز امید هست و زنده میمانی.» میتلند حالا به آینده خوشبین است. جنگ سختی با سرطان دارد اما این جنگ بهاندازه چیزی که در ویتنام دید سخت و آزاردهنده نیست .
سرطان برای او شاید تمام شود، اما جنگ نه. سالهای طولانی هم بگذرد جنگ همینجا کنار اوست، زنده و زشت و سیاه .
ارسال نظر