قاسم افشار؛ غروب یک نوستالژی دیگر
مرگ «قاسم افشار» گوینده سابق «اخبار» تلویزیون موجی از اندوه را در میان مردم به دنبال داشته است.
او که صبح دیروز 26 اردیبهشت 1397 خورشیدی در پی سکته قلبی درگذشت پیش از ظهر امروز در سینۀ خاک و در کنار دختر خردسالی که همه می دانستند چرا و چگونه پر کشید و رفت، آرام گرفت.
راز محبوبیت این گویندۀ «سابق» رسانه رسمی در حالی که خود این سازمان محبوبیت و تأثیرگذاری گذشته را ندارد اما در چه بود؟ آیا تنها به خاطر یادآوری های نوستالژیک او از قاب تلویزیون بود؟
بخشی از محبوبیت اما در همین کلمۀ «سابق» نهفته است. محبوب بود چون از یک زمان به بعد دیگر خبر نخواند و این نخواندن و نخواستن، خود خواسته بود.
نه آن که الزاما از گرایش سیاسی و اجتماعی او حکایت کند یا ناشی شود که گاه انسان احساس می کند دیگر «نمی تواند» و این حس را هر کسی ممکن است در زندگی تجربه کند. خیلی ها اما با عبارت « مأمورم و معذور» توجیه می کنند و مشهورترین مثال تاریخ و ادبیات، «العاذر» است.
شاید هم میان نام «العاذر» و آن «معذور» رابطه و نسبتی برقرار باشد. العاذر همان است که چشم از جهان بست اما عیسی مسیح با دم خود او را زنده کرد و حقی سنگین بر گردن او گذاشت و وقتی مسیح را در روایت های اسطوره ای به جانب تپههای جل جتا می بردند چون او را دید دچار عذاب وجدان شد و به خود نهیب زد که برای نجات عیسی باید کاری کند اما بعد تر توجیه کرد که وقتی مسیح توانست همچو منی را دوباره زنده کند پس خود را نیز می تواند و از این نیز گذشت و احساس کرد از بار این دِین دارد آزاد می شود. این حکایت را احمد شاملو به زیباترین شکل ممکن در «مرگ ناصری» به تصویر کشیده است:
«از صف غوغای تماشاییان
العاذر
گام زنان راه خود گرفت
دست ها
در پس ِ پشت
به هم در افکنده
و جانش را ار آزار ِ گران ِ دینی گزنده
آزاد یافت:
«- مگر خود نمی خواست، ورنه می توانست»...
پس نه تنها کاری نکرد که احساس کرد از زیر دِین او خارج می شود.
قاسم افشار اما خود را مأمور معذور نمی دانست. دوست داشت با عشق خبر بخواند و اخبار پر خشونت جنگ را هم با صلابت اما با مهر میخواند. گوینده البته نمیتواند تعیین کند که جنس خبر چه باید باشد تا بخواند یا نخواند اما گاهی با روندی رو به رویی که احساس میکنی انگار روح ات را داری میفروشی و اینجاست که آدم به احترام خودش تن میزند و کنار میکشد.
دردهۀ 60 خورشیدی که تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت و رسانههای متعدد و متنوع به میدان نیامده بودند و صدا و سیما با همۀ محدودیت ها قابل تحمل بود قاسم افشار چهرۀ آشنای همه بود و هنرمندانه احساس خود را منتقل میکرد. ممکن بود برخی از اخباری را که نقل می کرد دوست نداشته باشی اما احساس نمی کردی دروغ می گوید و چاپلوسی می کند و حرف اضافه میزند.
سیمای آرامش بخشی داشت و با این که گویندگان اخبار از تراشیدن ریش منع نشده بودند و محمد رضا حیاتی با صورتی کاملا اصلاح شده در مقابل دوربین می نشست قاسم افشار ته ریشی داشت اما معلوم بود سفارش شده یا مدیریتی نیست و به چهره اش هم می نشست.
این که تنها تکهای از موی او بدون قرینه سپید شده بود و بقیۀ موی او مشکی مانده بود هم چهره او را متفاوت ساخته بود و یکی از نشانه های گذر عمر برای خیلی ها این بود که دیگر سپیدی موی او محدود به آن بخش نبود و اندک اندک همه سپید می شد. به تعبیر بامداد شاعر برف پیری بر سر و روی می نشست و گذر عمر خودمان را هم درسیمای او هم می دیدیم.
از آن شب که همکار او خبر داد مائده دخترک قاسم افشار به خاطر بلعیدن یک مداد پاک کن درگذشته هر وقت بر صفحۀ تلویزیون ظاهر می شد انگار غمی در گوشۀ صورت او نشسته که چون با جنس کار او سازگار نیست فرو می خورد و خیلی ها برای هم نقل می کردند و افسوس می خوردند.
قاسم افشار خبر می خواند اما تنها به خاطر خبرهایی که با حس و حال و شور فراوان می خواند شهره نشد. شاید بیشتر به خاطر این که از یک مقطع به بعد کنار کشید به قلب مردم راه یافت . شاید چون احساس می کرد روح او آزار می بیند دیگر ادامه نداد و وقتی تصاویری از او منتشر شد که گوشه دکان موبایل فروشی نشسته و حتی تدریس گویندگی را هم کنار گذاشته احساس هم دلی با او بیشتر شد. بی آن که معلوم شود اوقات خود را در آن مغازه می گذراند یا واقعا به کاری مشغول است.
صدا وسیما فضای سنگینی دارد و خیلی از کارکنان نمی توانند نظر و احساس خود را علنی ابراز کنند و درست یا نادرست و واقعی یا از سر بدگمانی انگار مدام کسانی دربارۀ شما گزارش تهیه می کنند. شاید هم حوصلۀ پاسخ دادن به سین جیم های کسانی را نداشت که او وقتی در دهۀ 60 اخبار حساس تلویزیون را می خواند هنوز به دنیا نیامده بودند.
همین دیروز بود که از جهانگیر کوثری دیگر مجری کنار گذاشته شده صدا و سیما در بیان عمق اعتمادی که به او در برنامه های ورزشی وجود داشت گفت و گویی منتشر شد که در آن می گوید: «به آیت الله منتظری که قائم مقام رهبری (امام خمینی) بود تریبون مستقیم و زنده نمی دادند اما من مستقیم و زنده برنامه داشتم.» حال تصور کنید گوینده اخبار چه موقعیتی داشت.
قاسم افشار یکی از نوستالژی های دهۀ 60 بود و شاید انبوه اخباری که در آن دوران خوانده بود مانع از آن شد که گوینده اخبار تابستانی باشد که یک پای آن یکی از نمادهای همان دهه بود.
زنده یاد حسین قندی استاد فقید روزنامه نگاری بر این باور بود که روزنامه نگار مرده شور (مرده شوی) است یعنی باید کار خود را انجام دهد حال آن که علی اکبر قاضی زاده دیگر استاد روزنامه نگاری معتقد است روزنامه نگار اگر چه باید بی طرف باشد اما اخلاق حرفه ای و روح حقیقت جویی خود رانمی تواند کنار بگذارد و تا انجا که به خاطر می آورم تمثیل « مرده شور» را نمی پسندد. این اصطلاح از آن رو به کار می رود که مرده شوی کاری ندارد که مرده عابد و زاهد بوده یا فاسق و فاجر. کار خود را می کند. برخی نیز همین را به «مأمور و معذور » تسری می دهند و با این منطق قاسم افشار هم باید همچنان می خواند ولی همین نخواندن او را محبوب کرد.
مردمان آقای اخبار گو - اخبارگوی سابق- را دوست داشتند. هم به خاطر سال هایی که خبر خواند هم به خاطر سال هایی که خبر نخواند. هم او که نه معذور بود و نه العاذر....
انتهای پیام/
ارسال نظر