" نامجو در کره ماه هم مدال میگرفت، بعد از او مدال می گرفتم"
ناشناختهترین و قدیمیترین مدالآور ایران
۸۴ ساله است؛ متولد ۱۳۰۸ در پاچنار تهران. هم دوره محمود نامجو و دارنده مدال برنز المپیک ۱۹۵۲ هلسینکی در دسته خروس وزن وزنهبرداری. به قول خودش همیشه نفر بعد از نامجو در ۵۶ کیلوگرم بوده. " نامجو اگر در کره ماه هم مدال میگرفت، من مدال بعد از او را میگرفتم! "
به گزارش پارس ، به نقل ازایسنا، گر چه اهالی وزنه برداری او را به خوبی می شناسند اما علی میرزایی، شاید برای مردم عادی گمنام ترین مدال آور ایران در المپیک باشد. البته خودش این را قبول ندارد و دلیل آن را سر و صدا راه نینداختن خودش می داند. میرزایی مسن ترین مدال آور حال حاضر ایران در ادوار المپیک است.
او ۶۲ سال قبل یعنی در بازی های آسیایی ۱۹۵۰ دهلی نو بعد از نامجو مدال نقره گرفته و در جهانی ۱۹۵۱ میلان باز هم بعد از نامجو به نقره رسیده است. می گوید اگر مربی داشت چندین طلا می گرفت، اما آن زمان ها به مربی اعتقادی نداشته اند! دارنده مدال برنز المپیک ۱۹۵۲ هلسینکی و رقابت های جهانی ۱۹۵۴ وین بعد از مدت زیادی بی خبری با خبرنگار ایسنا هم کلام شد.
* رفتم وزنه برداری چون کتک خوردن نداشت!
علی میرزایی
- از بچگی به دنبال ورزش بودم، اما پدرم فکر می کرد با ورزش کردن چاقوکش می شوم! ولی آخر متقاعد شد که به دنبال ورزش بروم. ۱۵،۱۶ سال داشتم که به باشگاه راه آهن رفتم. ابتدا کشتی را انتخاب کردم، ولی روز اول مربی بلندم کرد و محکم به زمین کوبید. قفسه سینه ام طوری درد گرفته بود که نفسم بالا نمی آمد. از کشتی خوشم نیامد و رفتم سراغ بوکس! اولین کیسه ای که به بینی ام خورد، باعث شد که بوکس را هم ول کنم. از ورزش کردن منصرف شده بودم، ولی دوستم گفت که وزنه برداری کتک خوردن ندارد. رفتم به باشگاه وزنه برداری و دیدم کسی اینجا کسی را کتک نمی زند. من هم خوشم آمد و ادامه دادم.
* نامجو نابغه زمان خود بود
- خیلی سریع در وزنه برداری پیشرفت کردم، اما از بدشانسی در وزنی وزنه می زدم که نابغه ای مثل محمود نامجو در آن حضور داشت. او قهرمان و رکورددار دنیا بود و من یک جوان تازه وارد، اما من هم در مدت کوتاهی به مقام رسیدم. البته وقتی نامجو اول بود من دوم می شدم. نامجو اگر در کره ماه هم مدال می گرفت من مدال بعد از او را می گرفتم. در بازی های آسیایی ۱۹۵۰ دهلی نو بعد از نامجو، مدال نقره گرفتم. در رقابت های جهانی میلان (۱۹۵۱) هم بعد از او دوم شدم. آن زمان اگر کسی هر ۹ حرکت را انجام می داد ستاره وزنه برداری دنیا می شد. من آن سال هر ۹ حرکت را زدم و ستاره دنیا شدم. البته بعد از نامجو نقره گرفتم!
* نمی دانستیم دوپینگ چیست!
- در المپیک ۱۹۵۲ برنز گرفتم. وزنه بردار شوروی اول شد و من هم بعد از نامجو سوم شدم. البته خارجی ها آن زمان دوپینگ می کردند، ولی ما عقل مان نمی رسید و اصلا نمی دانستیم دوپینگ چیست! سال بعد برای رقابت های جهانی سوئد آمادگی بالایی داشتم و در تمرینات، رکوردهای نامجو را هم شکسته بودم. اما رقابت ها مصادف شد با کوتادی ۲۸ مرداد و نامجو هم که آن زمان سرپرست بود اعزام را لغو کرد. همان سالی که من همه رکوردها را شکسته بودم به رقابت ها اعزام نشدیم. آخرین مدالم را در رقابت های جهانی وین ۱۹۵۴ گرفتم که برنز بود. البته بعد از آن مصدوم شدم.
* با قورمه سبزی و آبگوشت مدال می گرفتیم
- الان خیلی وضعیت ورزش خوب شده است. آن زمان ما اردوی خاصی نداشتیم و با قورمه سبزی و آبگوشت مدال می گرفتیم. اصلا مربی هم نداشتیم. اگر من یک مربی دلسوز داشتم ۱۰ طلا می گرفتم، ولی هیچ کس نبود. چند وقت پیش تیموری که قهرمان سنگین وزن زمان خود بود می گفت اگر ایوانف بالای سر ما بود هم طلا می گرفتیم. الان اردوها کنترل می شود و فدراسیون و مربیان کار خود را بلدند، ولی آن زمان این خبرها نبود. ما که در المپیک مدال گرفتیم فقط یک تاج گل به گردنمان انداختند. البته شانس آوردیم پولش را نگرفتند!
* نامجو پیشنهاد پول را قبول نکرد، او یک هرکول کوچولو بود
- نامجو بدن خوبی داشت و هرکول کوچولو بود. در المپیک ۱۹۴۸ به نامجو پیشنهاد داده بودند که عکسش را پشت بنر تبلیغات بزنند و به او پول بدهند، اما با این که وضع مالی مناسبی نداشت، قبول نکرد. فکر می کردیم پول بگیریم به ایران خیانت می شود. البته به من پیشنهاد ندادند، ولی من هم به عشق ایران بدون گرفتن هیچ پولی وزنه می زدم. الان هم وقتی برای دیدار دخترم به آمریکا می روم بیشتر از دو هفته آنجا نمی مانم، چون ایران را دوست دارم. وزنه بردارهای امروز هم با همین عشق ورزش می کنند. درست است که حقوق دارند، ولی پولی که بعضی از خارجی ها می دهند خیلی بیشتر است، اما آنها به خاطر عرق ملی در ایران می مانند.
* ماشین خبرنگار هندی را بلند کردیم
- در بازی های آسیایی دهلی، خیابان کمپ محل سکونت مان یک طرفه بود. یک خبرنگار هندی برای مصاحبه با ایرانی ها به کمپ ما آمد با یک ماشین کوچک. با بچه ها تصمیم گرفتیم که ماشین را بلند کنیم. البته همه سنگین وزن و قوی بودند و تنها کوچولویشان من بودم. ماشین را بلند کردیم و سر آن را به سمت دیگر چرخاندیم. بیچاره خبرنگار هندی که برگشت داشت دیوانه می شد و می گفت من از آن طرف آمدم چرا سر ماشینم این طرف است! وقتی داستان را گفتیم مثل بمب ترکید و مدتی سوژه مطبوعات آنجا بود.
* نامجو پشتک می زد
- محمود نامجو ژیمناستیک هم کار می کرد. بعد از المپیک هلسینکی، در دوسلدورف آلمان برایمان یک مسابقه گذاشتند و من رکوردهایم از نامجو بیشتر شد و او را گرفتم. مردم به شدت من را تشویق می کردند. نامجو که این صحنه را دید شروع به پشتک وارو زدن کرد و از این طرف سالن به آن طرف می رفت تا آخر مردم به جای من شروع به تشویق او کردند. او پاک ترین ورزشکار دنیا بود و هیچ وقت به مال دنیا اهمیت نمی داد.
* اگر مربی داشتم وزنه برداری را ادامه می دادم
- می خواستم در المپیک ۱۹۵۶ شرکت کنم، اما سال قبل آن مصدوم شدم. متاسفانه مربی نداشتیم و ما هم اصول درست تمرین کردن را نمی دانستیم آنقدر مصدومیتم با تمرینات زیاد تشدید شد که عاقبت در سال ۱۹۵۷ کنار رفتم. بعد از آن چند سال مربیگری کردم. منوچهر برومند و نصرالله دهنوی از شاگردانم بودند. اما بعد از مدتی دیدم اگر بخواهم ورزش را ادامه دهم از زندگی عقب می افتم. شکم زن و بچه و نوه با مدال سیر نمی شود! بعد از آن شروع به کار و خرید و فروش کردم و زندگی ام را سر و سامان دادم.
* به مشحون گفتم همه مرده اند جز من و تو!
- بیشتر هم دوره ای هایم از دنیا رفته اند. نامجو، هنریک، خاپاطوریان، سلماسی و… چند وقت پیش با محمود مشحون صحبت می کردم. گفتم محمود همه رفقا مرده اند به جز من و تو! کلی خندید! البته نباید فقط برای زنده بودن زندگی کرد.
* دنبال شهرت نبودم
- متاسفانه خیلی ها به دنبال مال دنیا و شهرت هستند، اما من از اول هم سرم در لاک خودم بود. دوستی را می شناسم که پول می دهد تا با او مصاحبه کنند، اما من اهل جار و جنجال نیستم. شاید این گمنامی که گفته می شود هم به خاطر آن باشد. البته شاید هم دوره و هم وزن بودن با نامجوی پر آوازه هم دلیل دیگر آن باشد. زیاد اهل مصاحبه نیستم، ولی سعی می کنم اگر کمک و مشورتی از دستم بربیاید انجام دهم.
* انگار در بهشتم
- مسئولان فدراسیون و صندوق حمایت از پیشکسوتان همیشه جویای احوالم هستند و به من رسیدگی می کنند. من هم برای آرامش، بیشتر وقتم را در شمال ایران و کنار دریا هستم. صدای موج دریا و بوی بهار نارنج آرامش بخش است. انگار در بهشت هستم.
ارسال نظر