به گزارش پارس نیوز، 

سومین دیدار جامعه قرآنی با خانواده معظم شهداء در سال جاری به خانواده شهید محمد اینانلو اختصاص داشت. شهیدی که برای حفظ و حراست از حریم ولایت در فرسنگ‌ها دورتر از وطنش و در منطقه‌ای به نام خانطومان که روزی به دست تکفیریان و گروهک‌های تروریستی مسلحین بود، با رشادت و فداکاری به میدان نبرد رهسپار می‌شود و در راه حفظ ارزش‌های انسانی و دفاع از مظلومان سوریه به شهادت می‌شود و با قطره خونش، مردانگی را به جهانیان ثابت می‌کند.

محمد فرزند دوم خانواده اینانلو است؛ به غیر از محمد، دو فرزند پسر و یک فرزند دختر در این خانواده مذهبی و انقلابی پرورش یافتند.  زمانی که محمد متولد شد پدرش در جبهه‌های حق علیه باطل با دشمن بعثی مبارزه می‌کرد و شاید روحیه شهادت طلبی محمد از همان زمان درونش شکل گرفت؛ امام صادق (ع) در این باره فرمودند: «رحم اللَّه شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و ... ؛خدا رحمت کند شیعیان ما را که از زیادى گل ما بوجود آمده و با آب ولایت (و محبّت) ما خمیر شده‌‌اند».

پدرش می‌گوید: چهره محمد از همان لحظه‌ای که متولد شد، خاص بود و همیشه مطمئن بودیم که یک روز شهید خواهد شد. محمد همیشه به من می‌گفت: «پدر دعا کن که شهید شوم». بارها به او می‌گفتم که پسرم چطور می‌توانم برایت دعا کنم که در کشور جنگ شود تا به جبهه بروی و شهید شوی و امروز شاهد هستم که چطور محمد به سوریه رفت و در خان‌طومان شهید شد.

 

پدر شهید اینانلو مشکلات امروز جامعه را دوری جستن از قرآن و اهل بیت(ع) می‌داند و می‌گوید: ای کاش بفهمیم که جوانان ما برای چه هدفی به سوریه می‌روند و برای چه هدفی فرسنگ‌ها دورتر از کشور خود به مبارزه با دشمنان می‌پردازند.

محمد مدرک تحصیلی لیسانس را می‌گیرد و در بخش حراست فرودگاه پیام مشغول می‌شود. از او دختری به نام حلماء به یادگار مانده است که گه گاهی که دلش برای پدرش تنگ می‌شود به سمت قاب عکس او می‌زود و با زبان کودکانه‌اش با پدرش سخن می‌گوید. محمد از نظر مالی  در وضعیت خوبی قرار داشت. انقدر این فرزند مهربان است که ساعاتی از روز را به دیدار پدر بزرگش می رود و به او  رسیدگی می‌کند. محمد برای رفتن به سوریه مرخصی بدون حقوق می‌گیرد و پس از شهادتش علاوه بر اینکه پرداخت حقوقش متوقف می‌شود، حتی حق استفاده از بیمه درمانی را از همسر و فرزندش می‌گیرند.

محمد اینانلو با همه دارای‌اش تصمیم می‌گیرد به سوریه برود امّا چون متاهل است، فرمانده و مسئول اعزام یگان که البته از دوستان پدرش نیز است از رفتن محمد جلوگیری می‌کند امّا محمد، دست‌بردار نیست و روزی که فرمانده در یگان حضور ندارد به پادگان می‌رود و اجازه اعزام را با ترفندی می‌گیرد و  15 دی ماه سال 94 به سوریه اعزام می‌شود و در 21 دی ماه همان سال در خان طومان به جایگاه ابدی خود دست می‌رسد.

 نحوه خبردارشدن شهادت محمد بسیار متفاوت است. روزی یکی از دوستان خانوادگی به پدرش می‌گوید: محمد را در شبکه تلویزیونی ان بی سی (NBC) نشان دادند که شهید شده است. ما چندان توجهی نکردیم امّا دوباره فردایش چند نفر دیگری هم به ما گفتند که شبکه‌های ماهواره‌ای محمد را نشان داده‌اند که در سوریه شهید شده است. شب شهادت محمد، آقایی به خوابم آمدند و سنگ فیروزه  درشت و گران قیمتی را به من هدیه دادند. سنگ بسیار زیبایی بود. از آقا پرسیدم که این سنگ اصل است و گفتند: این سنگ اصل است. آنجا بود که به دلم افتاد که محمد شهید شده است.