بازیگر «مدرسه مادربزرگها»: بالاخره 20 گرفتم
گیتی معینی گفت: همیشه در دبستان نمره ریاضیام صفر بود و به همین خاطر کتک میخوردم. مادربزرگم میگفت تو چه میکنی که ای قدر تو را میزنند!؟ بعد از ضبط بر سر مزار مادرم رفتم و به او گفتم دیدی بالاخره 20 گرفتم.
خوش برخورد و مهربان است، اما گله دارد و از بیکاری خود، همکارانش و از اوضاع نابسامان اقتصادیشان میگوید. صادقانه میگوید اینها را بنویسید تا شاید کارگردانان به یاد ما بیفتند و پیشنهادهای کاری بیشتری شود.
حرف که به سریال خاطرهانگیز «مدرسه مادربزرگها» میرسد، گفتوگو برایش جالب میشود.
گیتی معینی برایمان از خاطراتش در این مجموعه و بازی در کنار دوستانی میگوید که چند نفر از آنان امروز رخ در نقاب خاک کشیدهاند. مدام در میان کلامش با لحنی مادرانه میگوید: دخترم...آن لحظهها دیگر برنمیگردد.
از حضور در سریال مدرسه مادربزرگها چه خاطراتی دارید؟
آخی... یادش بهخیر. جمع منسجم و صمیمانهای بودیم. بعد از کار خستگی شدیدی داشتیم چون آقای رمضانی به دلیل سکوت خیابانها بیشتر در شب فیلمبرداری میکردند، اما به رغم این سختیها در کنار هم با محبت و عشق کار میکردیم. یادم هست در یک سکانس میخواستیم به خانم هوشمند نقطه را یاد بدهیم. کلمه «شیرین» را نوشتیم و با نخودچی برایش نقطه گذاشتیم. پرسید: اینها چیه؟ گفتیم: نقطه. گفت: نه، اینها نخودچی شور است. همه را در دهانش گذاشت و خورد. روحش شاد! خودش هم علاقه زیادی به این جور خوراکیها داشت. برای نشان دادن حروف هم از مواد غذایی استفاده میکردیم و مثلا «الف» را با سبزی نشان میدادیم. در واقع پشت صحنه تنقلاتمان تا صبح همینها بود. اگر در قصه آش درست میکردیم واقعا پشت صحنه میپختیم و با هم میخوردیم. به خاطر دارم آن قدر نخودچی و سبزی خورده بودیم که کارگردان میگفت دیگر برای تمرینها نخورید، چون برای فیلمبرداری کم میآوریم! در نهایت هم کم میآمد و بچههای تدارکات مجبور میشدند دوباره بخرند. حیف، آن لحظهها دیگر برنمیگردد. فکر میکنم امروز بندرت کارهای اینچنینی ساخته شود یا اصلا ساخته نمیشود.
پس آن فضایی که جلوی دوربین از دوستی شما خانمها میدیدیم در پشت صحنه هم وجود داشت؟
بله. البته پررنگتر و زیباتر از آنچه دوربین نشان میداد، چون در متن نوشته شده بود گاهی این افراد به یکدیگر حسادت میورزند یا با هم بحث میکنند، اما در واقعیت این گونه نبود. حتی وقتی خسته بودیم برای استراحت به منزل همدیگر میرفتیم یا مثلا اگر یک روز کسی مشکلی داشت همه ناراحت میشدند. خاطرات قشنگی از این پروژه دارم. قشنگترین لحظهاش برای من این بود که در مدرسه مادربزرگها از ریاضی 20 گرفتم. مانند یک کودک که واقعا نمره عالی گرفته است شاد شدم، چون همیشه در دبستان نمره ریاضیام صفر بود و به همین خاطر کتک میخوردم. مادربزرگم میگفت تو چه میکنی که ای قدر تو را میزنند!؟ بعد از ضبط بر سر مزار مادرم رفتم و به او گفتم دیدی بالاخره 20 گرفتم.
صحبت از مرحوم فرخلقا هوشمند شد. بسیاری از همکلاسیها شما در مدرسه مادربزرگها امروز در میان ما نیستند.
بله. خانمها مهری ودادیان، پرویندخت یزدانیان، مهری مهرنیا، ملیحه نظری و البته همکاران دیگرم مثل آقایان اکبر دودکار، محمدرضا زندی، غلامحسین بهمنیار و سروش خلیلی. خدا رحمتشان کند و به دیگر عوامل این مجموعه سلامتی بدهد. گروه خیلی خوبی بودیم.
همکاری با آقای رمضانی چگونه بود؟
بسیار عالی. ایشان انسان فهیم، با انضباط و خوبی هستند و ما را درک میکردند. همه ما سنمان بالا بود و به توجه، درک و مراقبت بیشتری در طول کار نیاز داشتیم.
البته فکر میکنم شما آن زمان خیلی هم سنتان بالا نبوده است.
بله، ولی بیشتر همکارانم در گروه بازیگران، مثل خانم نظری و هوشمند سنشان بالا بود. آقای رمضانی فضایی فراهم کرده بود که دوستان با وجود تمام سختیها راحت باشند. خود من در دقیقه 90 این مجموعه یعنی موقع خداحافظی با دوستان، زمین خوردم و با تمام وزن روی قوزک پایم افتادم. به همین دلیل همکاران مجبور شدند قسمتهای آخر را که مربوط به من بود در خانهام ضبط کنند.
پس این مجموعه برای شما خاطرات بد هم به جا گذاشته است؟
نه. این اتفاقات پیش میآید. الان خدا را شکر میکنم که با سر زمین نخوردم.
چرا این سریال هنوز هم در خاطرهها مانده است؟
سریال مدرسه مادربزرگها پر از پیام و مطابق فرهنگ ایرانی بود و به همین خاطر ماندگار شد. سریال باید در اذهان بماند و تاثیرگذار باشد، مثل مجموعه «خانه به دوش» یا کارهای خانم مرضیه برومند. اینها را نمیگویم چون خودم در آنها حضور داشتم. عزیزان زیادی برای این سریالها زحمت کشیدهاند.
چه ویژگیهایی را از شخصیتی که در این مجموعه بازی کردید به خاطر دارید؟
ما سنمان بالا بود و معلم حرمت مان را نگه میداشت. فقط یک بار میگفت خانمهای عزیز ساکت باشید، اما ما همچنان حرف میزدیم و شلوغ میکردیم. تا کمی کلاس ساکت میشد من بلند میشدم، یک شعر میخواندم و جو را بر هم میزدم. یادم هست همه میخواستیم برای خانم معلم همسر پیدا کنیم. هر کسی با یکی از اقوامش آمده بود و شخصیتی که من بازی میکردم صاحبخانهاش را برای خواستگاری آورده بود. با این کارها معلم را حرص میدادیم.
این شخصیت در گفتوگوهای شما با کارگردان شکل گرفت یا ویژگیهای آن کامل نوشته شده بود؟
کسانی که با من کار کردهاند میدانند همیشه یکسری پیشنهاد و بداهه برای نقشم دارم که قبل از رفتن جلوی دوربین آنها را با کارگردان چک میکنم. بعضی از کارگردانها معتقدند یک واو هم نباید جابهجا شود و برخی قبول میکنند. بسیاری از ویژگیهای این شخصیت نوشته شده بود، اما مثلا همین علاقه به شعر و شعرخوانی پیشنهاد خودم بود. به آقای رمضانی گفتم اجازه است این شخصیت بیشتر حرفها را با شعر جواب بدهد؟ ایشان هم پذیرفتند.
کارنامه کاریتان نشان میدهد از ابتدا بیشتر در نقشهای کمدی بازی میکردید؟
اولین کارم مجموعه تلویزیونی «آینه عبرت» در سال 1370 بود. این متن را بدون دکوپاژ به من دادند و برای همین خیلی رویم تاثیر گذاشت و حتی مدتی به خاطر آن بیمار شدم. از آن به بعد به هر دفتر سینمایی که رفتم گفتم کارهای تلخ و خشن را که مردم خوششان نمیآید به من پیشنهاد ندهید. کار کمدی را دوست دارم و حتی از بچگی که نمیدانستم فیلم کمدی چیست، دوست داشتم مردم بخندند. وقتی خنده مردم را میبینم خستگیام در میآید و سختیهای پشت صحنه را فراموش میکنم.
منبع: جام جم
ارسال نظر