پارس بررسی میکند:
عملیات چهلساله؛ روش خزنده و پوشیده برای ربایش جایگاه رهبری
خواب شومی که پیشنیاز تحقق آن به زیرکشیدن هر آن چیزی است که اصالتاً به انقلاب اسلامی 1357 ایران تعلق دارد و به علت ساختار توزیع قدرت رسمی در جمهوریاسلامی این مهم ممکن نیست جز از طریق نصب فرد مورد نظر این کانونهای معارض در جایگاه رهبری نظام سیاسی ایران.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مجید مکی- نفوذ در گروههای انقلابی توسط ساواک، سرویسهای اطلاعاتی همپیمان آن و شبکههای مخفی خصوصی، راه اثرگذاری کانونهای قدرت جهانی بر تحولات پیش از انقلاب بود ولی پس از انقلاب به وسیلهای برای نفوذ در حکومت برآمده از انقلاب مبدل شد. در حالیکه نفوذ سرویسها و شبکههای اطلاعاتی فوق ابتدا محدود به دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی و قضائی جمهوریاسلامی بود ولی همین موارد پشتوانهای شد برای فتح سنگر به سنگر مناصب حکومتی.
در سالهای اخیر، نسخهای جعلی از قصیدهای سروده «شاه نعمتالله ولی» در فضای مجازی منتشر شده است که ظهور امام زمان (عج) را پس از چهل سال حکومت روحانیون بر ایران پیشگویی میکند. اینگونه پیشگوییها در تاریخ ایران و جهان سابقهدار است. در تاریخ معاصر ایران، کتاب «رستم التواریخ» چنین وضعیتی دارد. آقای عبدالله شهبازی آن را مقدمهچینی برای ظهور علیمحمد باب و تحولات سیاسی پس از آن میدانند که نهایتاً با تاسیس حکومت پهلوی سیطره بهائیان و کانونهای قدرت جهانی همپیوند آنها را بر بسیاری شئون حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران در پی داشت. تاثیراتی بسیار مخرب که هماکنون نیز، علیرغم پیروزی انقلاب اسلامی، حی و حاضرند و تداوم دارند.
تاکید بر عمر چهلساله جمهوریاسلامی ایران حکایت از وجود طرحی دارد که در آینده نزدیک بناست تحولی بسیار بزرگ و سرنوشتساز برای ایران، منطقه غرب آسیا و به تبع آن کل جهان اسلام رقم بزند. لیکن، این طرح را میبایست در قاب یک عملیات چهلساله در نظر داشت که با نفوذ سرویسها و شبکههای اطلاعاتی دولتی و خصوصی در گروههای انقلابی آغاز گردید.
دستکاری بزرگ
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، امیدی بزرگ شکل گرفت که شاید مناسبات اقتصادی-اجتماعی تحمیل شده بر جامعه ایران طی دوران سلطنت پهلوی متحول شود. یکی از شاخصههای اصلی وضعیت اقتصادی-اجتماعی آن دوران سلطه بلامنازع کانونهای مالی خاصی است که عمدتاً بهائی یا یهودی هستند و از آن مهمتر در پیوند با عالیترین کانونهای قدرت جهان و البته متنفذ در دستگاههای اطلاعاتی غرب به ویژه بریتانیا، اسرائیل و آمریکا. رفع سلطه این کانونها یکی از شروط عدالتی است که امید میرفت با انقلاب اسلامی محقق گردد.
طی دهه اول عمر جمهوری اسلامی ایران، به دلیل شرایط ویژه آن و به خصوص در اثر جنگ تحمیلی، عملاً این کانونها اقتدار چندانی در اقتصاد کشور نداشتند. ولی با پایان جنگ و شروع سیاستهای توسعه دولت سازندگی، به تدریج زمینه احیای اقتدارشان فراهم شد و طی سالهای پایانی دهه 1370، این روند سرعتی فزاینده یافت. با تقنین، حمایت اطلاعاتی (عملیات روانی، خرابکاری و غیر اینها)، واسطهگری مدیران دستگاه اجرائی، مصونیت قضائیِ غیررسمی و البته حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم خارجی، نسل جدید همان کانونهای مقتدر عصر پهلوی به مهمترین بازیگران در حوزه نفت و گاز، بانکداری و مخابرات ایران بدل شدند.
در ابتدا تصور میشد که این تحول صرفاً اقتصادی است و تبعات سیاسی چندانی ندارد. لیکن، احیای سلطه اقتصادی این کانونها نیازمند جذب، برکشیدن و وابستهسازی افراد بسیاری بود در جایگاههای مختلف از جمله مسئولین حکومتی و خویشاوندان ایشان، اهالی رسانه، مدیران تعیینکننده در بخش خصوصی و همچنین اساتید دانشگاه. و البته به حاشیه راندن هر آنکس که ممکن بود مانعی بر سر راه احیای سلطه این کانونها باشد. تا همین حد نیز میتوان نوعی دستکاری سیاسی گسترده را مشاهده کرد که قطعاً ذینفع اصلی آن کانونهای جهانوطن یهودی و همپیمانانشان هستند و نتیجهاش قوام و گسترش شبکههایی است که به صورت مخفی تحولات سیاسی مهم ایران را در جهت منافع این کانونها هدایت میکنند.
فتح ریاستجمهوری(1)
در نتیجه همین دستکاریها و هدایتگریها، تبعات سیاسی تحول ذکر شده به لایههای بالاتر قدرت تسری پیدا کرد. به فاصله کوتاهی پس از بیرقیب شدن اینان در ابتدای دهه 1380، شاهد پیروزی نامزد همین کانونها در چهار دوره پیاپی انتخابات ریاستجمهوری هستیم. اتفاقی نیست که روسای جمهور ایران طی چهار دوره اخیر که از سال 1384 آغاز شد اصالتاً از شهر بسیار کوچکی هستند که تحت سیطره بهائیان بوده است. از قضا همین شهر نیز محل تولد مهمترین عضو تاریخ ساواک یعنی پرویز ثابتی میباشد که بنا به روایاتی شبکههای مخفی خود را مستقل از ساواک نیز داشته است.
در هر تحلیلی، تشخیص نُویز از سیگنالِ اصلی بیشترین اهمیت را دارد. گاهی حجم نُویز چنان از سیگنال اصلی پیشی میگیرد که حتی اگر سیگنال اصلی کشف شود، بسیاری ناظرین باور نمیکنند که سیگنال تا این حد در مقایسه با نُویز قلیل باشد. سیطره سرویسها، مجامع و فرقههای مخفی بر حوزه سیاسی طی قرون اخیر عملاً موجب شده است که در بسیاری موارد مهم، حجم نُویز از سیگنال پیشی بگیرد. در واقع تولید انبوه نُویز با هدف اختفای سیگنال اصلی صورت میپذیرد تا حتیالمقدور فقط آنکه محرم است قادر به تشخیص سیگنال اصلی باشد.
تقابل جناحی و ایدئولوژیک شکل گرفته پیرامون پیروز چهار انتخابات ریاستجمهوری اخیر ایران، عامل ایجاد نُویز فراوانی بوده است که سیگنال اصلی، یعنی تعلق پیروز هر چهار دور به یک کانون خاص سیاسی، را از بسیاری انظار پنهان داشته. به عبارت دیگر، اینطور تصور میشود که چون نامزدهای پیروز تحت حمایت جناحهای رقیب سیاسی با ایدئولوژیهای متضاد بودهاند، هیچ همپیمانیِ پوشیدهای در پس پرده برکشیدن این دو وجود نداشته است.
اما توجه به برخی تناقضات برای کنارنهادن نُویزهای ناشی از تقابل جناحی و ایدئولوژیک راهگشا است. به عنوان مثال، محمود احمدینژاد که با شعار مقابله با مافیای نفتی به قدرت رسید، در بدو امر فردی را در مهمترین وزارتخانه سیاسیاش منصوب کرد که موثرترین نقش را در شکلگیری مافیای نفت و گاز در دهه 1370 ایفا نمود. مافیایی که حافظ انحصار کمپانیهایی چون رویال-داچ شل در صنعت نفتوگاز ایران است. هضم چنین تناقضی برای کسانی که ضدیت احمدینژاد را با تحولات اقتصادی دهه 1370 اصیل میدانند مقدور نیست.
نمونه مشابه دیگر، انتصاب یکی از پیشگامان راهاندازی بانکداری خصوصی در ایران طی سالهای ابتدایی دهه 1380 است به عضویت شورای تدوین برنامه پنجم توسعه با حکم مستقیم احمدینژاد؛ آن هم به فاصله کوتاهی پس از اینکه شخص احمدینژاد او را طی یک نمایشِ افشاگریِ جنجالبرانگیز به عنوان مفسد اقتصادی مفتضح کرده بود. موارد اینچنینی که عدم اصالت تقابل احمدینژاد با سیاستهای توسعه پیش از وی را نشان میدهند فراوانند. احمدینژاد نه تنها سیاستهای توسعه پس از جنگ را متوقف نکرد، که که با شدت بیشتری پیش برد و قوام بخشید.
فتح ریاستجمهوری(2)
نوع دیگری از اینگونه تناقضات را در ماههای پایانی دولت دوم احمدینژاد و پیروزی حسن روحانی در انتخابات 1392 شاهد بودیم که نقش محوری همه آنها را حیدر مصلحی به عهده داشت. ذات سیاست در تقابل است و اگر ید واحدی بخواهد روندهای سیاسی را کنترل و هدایت کند نیازمند انشعابهای ظاهری است تا بتواند بر تقابلهای واقعی سوار شده و در دو طرف آنها مهرهچینی کند. با توجه به سبک کار و برنامههای تیم احمدینژاد برای دولت دهم، تقابل وی با ارکان جمهوری اسلامی ایران اجتنابناپذیر بود. با خانهنشینی جنجالبرانگیز محمود احمدینژاد در بهار 1390، حیدر مصلحی به اصلیترین چهره ضد احمدینژاد دولت دهم تبدیل شد. در واقع، کانون قدرتی که احمدینژاد را برکشیده بود توانست در پی جنجال خانهنشینی وی نقش مهمی برای خود در کنترل و هدایت تقابل نظام با او به عهده بگیرد.
اولین اقدام مصلحی و تیم او جذب نیرو و چهرهسازی برای عملیات روانی و هدایت افکار عمومی در زمان دولت حسن روحانی بود که تحت پوشش بازداشت روزنامهنگاران و فعالین سیاسی اصلاحطلب در زمستان 1391 صورت پذیرفت. بازداشتهایی که برخی جنجالی شدند و برخی خیر. اقدام دوم وی حذف مرحوم هاشمی رفسنجانی از انتخابات 1392 بود که در صورت حضورش در انتخابات، حسن روحانی قطعاً جایگاه فعلی را در نظام سیاسی ایران نمیداشت.(*) علاوه بر این، بنا بر برخی اقوال، مصلحی نقش تعیینکننده و مرموزی نیز در تضمین تایید صلاحیت حسن روحانی داشته است که هرگز رسانهای نگردید. این دست اقدامات، برهمزننده تصورِ اصالت تقابل جناحی شکل گرفته پیرامون احمدینژاد و روحانی است و مویدِ در کار بودن یدی واحد در برکشیدن هر دو.
سنگر فتح نشده
ارزیابی موفقیت انقلاب اسلامی را نمیتوان به موارد بالا محدود کرد. در سطح کلان سیاسی، نظام برآمده از انقلاب اسلامی موفقیتهای بزرگی داشته است که همه به سرنوشت جهان اسلام گره خوردهاند. اولاً جمهوریاسلامی موفق شده است بسیاری توطئههای بزرگ علیه خود را خنثی نماید. برخی از این توطئهها پتانسیل فروپاشی جمهوریاسلامی و به تبع آن کشور ایران را داشتهاند. فروپاشی ایران به عنوان قلب منطقهای که طی قرون متمادی حامل اصلی تمدن اسلامی بوده است، قطعاً اثرات عظیمی بر آینده جهان اسلام خواهد داشت.
علاوه بر توطئههایی که مستقیماً علیه این نظام سیاسی طراحی شده بودند، جمهوریاسلامی توانسته است طرحهای بزرگ منطقهای غرب و متحدین منطقهایشان به رهبری یا با حمایت آمریکا، بزرگترین قدرت نظامی جهان، را نیز با شکست مواجه کند. تغییر روند همیشهپیروزِ اسرائیل در جنگها از بدو تاسیس تا شکست 2006 در مقابل حزبالله لبنان و تحولات عراق و سوریه طی سالهای 2003 به این سو موید این مدعا است. از این جهت نیز، آینده جهان اسلام مستقیماً با سرنوشت جمهوریاسلامی ایران گره خورده است.
با این حال، اگر روند استحالهای که در بخشهای قبلی اشاره شد به سطح بالاتری از ریاستجمهوری نیز تسری یابد، تضمینی نیست که توطئههای آتی نیز خنثی گردند و یا موفقیتهای منطقهای تداوم یابند. ناتوانی توام با بیتفاوتی در ممانعت از احیای قدرت کانونهایی که از سردمداران حکومت پهلوی محسوب میشدند و پیروزی در مقابله با توطئههای محلی و منطقهای جز از طریق فاصله عظیم بین شناخت سیاسی-تاریخی رهبری جمهوریاسلامی و بدنه آن (شامل قاطبه مسئولین و رایدهندگان) قابل توضیح نیست.
با توجه به چنین شکافی در شناخت سیاسی-تاریخی، موکول کردن انتخابِ سرنوشتسازِ رهبر آینده جمهوریاسلامی ایران به نظر دستگاههایی که جلوی چشمشان، بلکه تحت حمایت و پوشششان، کانونهای قدرت جهانوطن اقتدارشان را در ایران طی چهل سال اخیر احیا کردهاند یا محوریت دادن به سلایق توده رایدهندگانی که در مقابل پروژههای دستکاری افکار عمومی شدیداً منفعل و نابینا هستند اشتباه مهلکی است.
سکوی پرواز روحانی
خیز بلند برای برکشیدن حسن روحانی به رهبری جمهوریاسلامی در آینده برداشته شده و پروژهای عظیم با این هدف در حال اجرا است. در آستانه انتخابات ریاستجمهوری 1396 شایعاتی مطرح شد از این دست که این انتخابات به نوعی تعیینکننده رهبر آینده جمهوریاسلامی است. چهرههای حامی و نزدیک به دولت روحانی توئیتهایی با چنین مضامینی ارسال میکردند هر چند محدود و قلیل. پس از پیروزی روحانی نیز، عدهای تاکید ویژهای داشتند بر رای صندوق مراجع تقلید قم که القاءکننده این انگاره بود که گویی بناست سلیقه مراجع تقلید برای رهبری آینده جمهوریاسلامی از این طریق سنجیده شود.
پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات 1396، استراتژی جدیدی برای بازسازی چهره روحانی اتخاذ شد. ارکان این استراتژی یکی تبدیل روحانی به یک فرد آمریکاستیز و دیگری تبدیل وی به فردی دور از اصلاحطلبان است. شایعاتی مطرح میشود از کنارگذاشتن اسحاق جهانگیری از معاون اولی. برخی چهرههای تاثیرگذار اصلاحطلب در فضای مجازی از خیانت روحانی به اصلاحطلبان ابراز نارضایتی میکنند. بیش از این، حتی موجی هماهنگ توسط روزنامههای اصلاحطلب در همین راستا شکل میگیرد. از طرف دیگر، موضوعِ ازسرگیری شرکت حسن روحانی در جلسات «جامعه روحانیت مبارز» مطرح میشود. تمام این موارد بناست از روحانی در مجلس خبرگان رهبری و محافلِ غیررسمی ولی تعیینکننده حساسیتزدایی کنند.
علاوه بر اینها، شخص حسن روحانی نیز مطالبی بیان داشته است که در مقایسه با نظرات وی طی دوره اول ریاستجمهوریاش چرخشی 180 درجهای محسوب میشود. صحبت حسن روحانی از محبوبیت مردمی سپاه و گفتن از اینکه مذاکره با آمریکا اتلاف وقت است همه از این جنس هستند. اما بازی زمانی جذابتر شد که نمایشی برای این چهرهسازی از روحانی ترتیب داده شد که بازیگران اصلیاش روسای جمهور آمریکا و فرانسه بودند.
ابتدا رسانههای ایران از رد درخواست ملاقات ترامپ توسط روحانی گفتند. ادعایی که توسط وزارت امورخارجه ایران تایید و توسط کاخسفید تکذیب شد. به فاصله کوتاهی اما واشنگتنپست نوشت ترامپ از طریق امانوئل ماکرون از روحانی درخواست ملاقات کرده است. فارغ از اینکه چنین اتفاقی افتاده است یا خیر، ما شاهد تلاشی سطح بالا هستیم برای چهرهسازی از روحانی به عنوان یک فرد آمریکاستیز. مواضع ضدایرانی ترامپ هیچ جایی برای باور به این نمیگذارد که واقعاً خواست ملاقات با رئیسجمهور ایران را داشته است یا تصور میکرده جوابی مثبت محتمل است. امانوئل ماکرون نیز حتماً به چنین نکتهای واقف بوده است.
نکته مهمتر اما زوج ترامپ و ماکرون است. هر دو نفر برکشیده عالیترین کانون قدرت مالی-سیاسی جهان طی چند قرن گذشته هستند. سکوی پرتاب ماکرون بانک روچیلد فرانسه بوده است و ترامپ نیز وقتی در ابتدای دهه 1990 در حال ورشکستگی بود توسط شرکت «روچیلد اینکورپوریتد» در آمریکا نجات یافت. این همان کانون جهانوطن مالی-سیاسی است که پیش از انقلاب اسلامی توسط چهرههایی چون سِر شاپور ریپورتر و دکتر مظفر بقایی در ایران نمایندگی میشدند و ارتباطات تنگاتنگ و سطح بالایی با دستگاههای اطلاعاتی بریتانیا و اسرائیل دارند و اساساً نقطه اتکای غائی صهیونیسم جهانی هستند.
تعلق اردوگاهی روحانی
ردِ پای همین کانون مافیایی قدرت در مهمترین حوادث ابتدایی انقلاب ایران چون کودتای نوژه و ماجرای مکفارلین دیده میشود. از اعضای اصلی این مافیا که در این حوادث نقشآفرینیِ درصحنه دارد منوچهر قربانیفر، دلال یهودی سلاح، است. در ماجرای مکفارلین، قربانیفر واسطه ملاقات حسن روحانی در پاریس است با امیرام نیر مشاور نخستوزیر اسرائیل که خود را نماینده کاخسفید معرفی کرده بود. روحانی در این ملاقات سخنانی به زبان میآورد که هم بیانگر اعنقاد عمیق وی به قربانیفر است و هم نمایانگر ضدیت صریح وی با مرحوم آیتالله خمینی و گرایش سیاسی او است.
زمانی که در سالهای اخیر جزئیات این ملاقات توسط رسانههای اسرائیلی و رسانههای فارسی همسو با اسرائیل منتشر شد، برخی طرفداران حسن روحانی آن را جعلیات اسرائیلیها برای اختلافافکنی درون ایران دانستند. اما جزئیات این ملاقات برای اولین بار، نه در سال 1392 شمسی که در سال 1994 میلادی منتشر شده بود. اگر هدف اختلافافکنی در ایران بود، میبایست در همان زمان مورد بهرهبرداری قرار میگرفت. برعکس، فاصله 19 ساله بین اولین نوبت انتشار این مطلب در اسرائیل و بازتاب آن در ایران نشان میدهد که جعلی نیست.
عدهای نیز این شک را وارد میکنند که چرا اسرائیل باید مهره خود را اینگونه بسوزاند. نکته اینجاست که بحث بر سر مهره اسرائیل نیست. مافیای مورد بحث، گرچه در پیوند تنگاتنگ با دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل است، منافع مستقل خود را نیز داراست که بر منافع اسرائیل ترجیحشان میدهد و به منظور برآورده کردن این منافع از مهرههایی بهره میبرد که الزاماً مهرههای رسمی اسرائیل نیستند. به عبارت دیگر، اسرائیلیها مهره خود را لو ندادهاند. بلکه، بدون اینکه بدانند، عضوی از یک شبکه مخفی که در دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل نیز شاخه دارد را لو دادهاند.
با این اوصاف، اظهارات منتشر شده از حسن روحانی در ملاقات با امیرام نیر جای شکی در مورد تعلقات و وابستگیهای وی باقی نمیگذارد.
رجعت آپوکالیپتیک(1)
فتح جایگاه رهبری جمهوریاسلامی توسط این کانون مافیایی قدرت، که موثرترین روش مقدور برای تغییر رژیم در ایران نیز هست، در خوشبینانهترین حالت رجعتی است به زمان تاسیس حکومت پهلوی که برای اولین بار همین کانون سیاسی جهانوطن راس حکومت را در ایران به دست گرفت. اما توجه به تفاوتهایی که بین دو مقطع زمانی وجود دارد تصویری بسیار هولناکتر از آینده ایران، منطقه غرب آسیا و جهان اسلام ارائه میدهد. آیتالله جوادیآملی اشارهای گذرا ولی تیزبینانه به این آینده هولناک در سالهای اخیر داشتهاند: «این [انقلاب اسلامی] جریان صفوی نیست که بعد از او زندی بیاد، قجر بیاد، پهلوی بیاد، یک کس دیگری بیاد. اگر معاذالله ضربه دید، رفت که رفت».
کسانی که تصور میکنند با رسیدن حسن روحانی به رهبری جمهوریاسلامی حساسیت غرب بر روی ایران کاهش مییابد و حامیان آشوب، فروپاشی و تجزیه ایران به حاشیه خواهند رفت، نکات مهمی را نادیده میگیرند. اولاً، فراموش میکنند که همین چرخش 180 درجهای اخیر روحانی در قبال سپاه و آمریکا میتواند به اشکال دیگری در زمان رهبری وی تکرار شود و به این دلیل انتظار یک رفتار ثابت میانهرو از او مبنای قطعی ندارد. این ویژگی تمام کسانی است که صرفاً به اتکای پیوند با کانونهای قدرت جهانی برکشیده شدهاند و بالطبع در جهت برنامههای آنان عمل میکنند نه بر اساس یک پرنسیپ سیاسی برآمده از یک بنیان اعتقادی.
رجعت آپوکالیپتیک(2)
ثانیاً، فراموش میکنند که طراحان فتنههای منطقه خود را محدود به دوره، مثلاً ده ساله، حسن روحانی نخواهند کرد و بلندمدت نگاه و برنامهریزی خواهند نمود. برای این برنامه بلندمدت نیز به عوامل تاثیرگذار ریشهای که یکبار در سال 1357 ضربه سنگینی به ایشان وارد کرده است نگاه ویژه خواهند داشت. یکی از این عوامل هسته سیاسی اسلام، به طور خاص تشیع، است که در بستر سیاست مدرن میتوان با عبارات «مقاومت در مقابل سلطه و استکبار» توصیف نمود. میل کانونهای فتنهگر منطقه به استهلاک این عامل را میتوان در شکلگیری گروههای جعلی اسلامگرایی مشاهده کرد که به فاصله کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در قالب پروژههای اطلاعاتی آغاز به کار کردند. پروژههایی که ابتدا گروههای تروریستی چون طالبان و القاعده را زاییدند و سپس نطفه برخی جریانات مشکوک موعودگرا در ایران و عراق را نیز شکل دادند.
فتح راس حکومت جمهوریاسلامی، مشکلِ این کانونها با گرایشهای اصیل اسلامِ سیاسی در ایران را به طور کامل مرتفع نخواهد کرد. بنابراین تلاش خواهند نمود تا با استفاده از فرصتِ بهدستآمده از ارتقاء نفوذشان در هرم قدرت رسمی، کمال استفاده را برای انحراف این گرایشات و تحلیل حداکثری انرژیشان بنمایند. اتفاقاً اگر حسن روحانی، که به نماد اشرافیت و غربگرایی بدل شده است، به رهبری جمهوریاسلامی برسد، زمینه بسیار خوبی برای افراطی شدن گرایشات اسلامگرایانه و موعودگرایانه فراهم خواهد شد.
حداکثر یا حداقل بودن جمعیت افرادی که چنین گرایشات اسلامگرایانه یا موعودگرایانهای دارند نیز مسئلهای ثانویه است. در همین تاریخ متاخر ایران و منطقه پیرامون آن، شاهد ظهور گروههای سیاسیای هستیم که علیرغم اقلیت بودن اعضا و طرفدارانشان اثراتِ بزرگ، بعضاً مخرب و بعضاً سازنده، به جای گذاشتهاند. گروههای تروریستی داعش و «سازمان مجاهدین خلق» را میتوان به عنوان گروههایی با اثر مخرب نام برد. از طرف دیگر، به عنوان نمونه مثبت، میتوان از نهضت مرحوم آیتالله خمینی نام برد که از آغاز تا کمی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی یک نهضت اقلیتی بود. تعداد مقلدین ایشان را نمیبایست مبنای ارزیابی قرار داد بلکه میبایست به درصد افرادی از جامعه نگریست که از سال 1342 تا یکی-دو سال مانده به انقلاب حاضر بودند خطر بازداشت و زندان را به جان بخرند.
علت این امر قدرت و جاذبه نامتناهیِ باور به معاد، یکی از اصول اعتقادات اسلامی، است که موجب میشود اقلیتی، حال گمراه یا بر صراط مستقیم، با ازجانگذشتگی اهمیت و اثری به مراتب بیشتر از اکثریتی پیدا کنند که فاقد این گرایشات سیاسی-مذهبی هستند. بیتوجهی به همین امر است که موجب شده عدهای تصور کنند تغییرات جمعیتی و فرهنگی به سمت غلبه یافتن گرایشات میانهرو در امور سیاسی است. چنین غلبهای گرچه از نظر جمعیتی درست است ولی، با توجه به عدم قطعیت تعیینکنندگی اکثریت، نمیتوان گفت چون گرایش میانهرو در اکثریت خواهد بود، همین گرایش نیز تعیینکننده آتیه سیاسی ایران و منطقه پیرامون آن است.
رجعت آپوکالیپتیک(3)
ثالثاً، حامیان به رهبری رسیدن حسن روحانی، منافع مالی کانون حامی وی را فراموش میکنند. ایران بیشترین ذخایر قابل استحصال گاز دنیا را داراست که هنوز نیز، علیرغم تحولات تکنولوژیک در حوزه منابع جدید انرژی، مهمترین منبع انرژی دهههای آتی محسوب میگردد. از طرف دیگر، کانون مافیایی مورد بحث منافع بسیاری در تجارت تسلیحات جنگی دارد. به تبع این موضوعات، تجزیه استانهای جنوبی ایران و تبدیل آنها به کشورهایی مشابه قطر همواره از مطامع اصلی همان کانون قدرتی بوده است که سنگرهای سیاسی مهم جمهوریاسلامی را به تدریج فتح نموده و هماکنون در پی فتح آخرین سنگر یعنی جایگاه رهبری است.
جمله آیتالله جوادیآملی که گفتند «رفت که رفت» ناظر به همین خواب شومی است که کانونهای قدرت جهانی برای گرایشات اسلام مبارز و به تبع آن سرزمینهای حامل تمدن اسلامی دیدهاند؛ خواب شومی که پیشنیاز تحقق آن به زیرکشیدن هر آن چیزی است که اصالتاً به انقلاب اسلامی 1357 ایران تعلق دارد و به علت ساختار توزیع قدرت رسمی در جمهوریاسلامی این مهم ممکن نیست جز از طریق نصب فرد مورد نظر این کانونهای معارض در جایگاه رهبری نظام سیاسی ایران.
با توجه نقش روحانیون شیعه در تاسیس و رهبری جمهوریاسلامی و روش اتخاذ شده برای ربایش رهبری این نظام که بسیار خزنده و پوشیده است، کانون مافیایی ذکرشده هزینه طرح خود را به حساب روحانیت شیعه خواهد نوشت. به این دلیل، ما در نقطه تاریخی سرنوشتسازی قرار داریم که نه تنها تمامیت ارضی ایران که حتی آینده اسلام و تشیع مستقیماً در خطر قرار گرفته است.
* روایت نقش محوری مصلحی در رد صلاحیت مرحوم هاشمی رفسنجانی مکرر از سال 1392 تا تابستان 1396 نقل شد بدون اینکه هرگز تکذیب شود و روایت مقبول جریان حامی روحانی نیز بود. اما به یکباره در تابستان 1396 توسط یکی از اعضای شورای نگهبان تکذیب شد و تکذیب این روایت نیز مورد استقبال برخی رسانههای اصلی مرتبط با دولت قرار گرفت! اعضای شورای نگهبان فرصت کافی برای تکذیب این خبر بسیار شایع و مهم داشتند و اگر هدفشان نشان دادن استقلال شورای نگهبان بود میبایست در همان زمان که خبر داغ بود تکذیب مینمودند. تاخیر 4 ساله برای تکذیب بیشتر بر اهمیت موضوع تاکید میکند تا چیز دیگر.
ارسال نظر