این بار، تو ما را قال گذاشتی
یادت هست با یک ساعت تأخیر به دفتر رسیدم و شرمگینانه عذر خواستم اما تو متواضعانه گفتی اشکالی ندارد! یک بار تو مرا قال گذاشتی! من هم بموقعش تو را قال میگذارم!
حامد شیخ پور از دوستان سردار شهید حاج شعبان نصیری در مطلبی و در فضای مجازی نوشت:
چقدر بعد از شهادتت، نورانیتر و جوانتر شدی حاجیجان!
چه راحت و سبکبار و سبکبال پرکشیدی...
قسمتم شد اولین سحری ماه مبارکم با تماشای چهره نورانیات و با اشک بر فراق تو و هجران مولایت آمیخته شود...
*****
سی سال پیش با دوستت ابومهدی، برای آزادسازی خاک ما از چنگ رژیم بعث عراق جنگیدی و دیروز در کنار او برای آزادی خاک عراق از پسماندههای همانان.
برای رهایی جهان اسلام از شر وهابیت و تکفیر، لحظهای سر از پا نمیشناختی.. به هر کشوری میرفتی تا مانع رشد مدارس وهابی سعودی شوی و به جایش شیعه خالص بسازی و تربیت کنی..
یادت هست می گفتی تکلیف ماست و حتی اگر بتوانیم یک کارگر ساده آفریقایی را جذب مکتب خمینی کنیم، بازی را بردهایم؟
یادت میآید بعد از قحطی سومالی، سراسیمه و داوطلبانه به کمک قحطیزدگان رفته بودی و میگفتی پاشو بیا اینجا ببین چه خبر است... هر کاری از دستت برمیآید برای این ملت انجام بده که تشنه معنویت شیعی و محبت ایرانی هستند و از توحش وهابیها به تنگ آمدهاند.
حتما به یاد داری که با چه شور و حرارتی پشت تلفن برایم از شیعهشدن یک مکانیک سیاهپوست و یک کارگر کارخانه آب معدنی و یک ماهیگیر شیلات میگفتی و از این منت الهی، در پوست خود نمیگنجیدی..
یادت هست با یک ساعت تأخیر به دفتر رسیدم و شرمگینانه عذر خواستم اما تو متواضعانه گفتی اشکالی ندارد! یک بار تو مرا قال گذاشتی! من هم بموقعش تو را قال میگذارم!
قصاصم کن حاجیجان! اما نه وقت شفاعت...
******
نوش جانت...
به آرزویت رسیدی...
و این بار، تو ما را قال گذاشتی...
ارسال نظر