شاعر معروف: با فرزندانم خالهبازی میکردم
جعفر ابراهیمی متخلص به شاهد از جمله پرکارترین شاعران و نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان کشور است.
او جوایز زیادی را تاکنون تصاحب کرده و در بسیاری از جشنوارهها به عنوان داور شرکت کرده است. با او درباره کودکی خودش و نوع تعاملش با فرزندانش گپ و گفتی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
شما که این همه کتاب نوشتید ارتباطتان با فرزندانتان چطور است؟
روی هم رفته خوب است. الان بزرگ شدهاند، اما وقتی کوچکتر بودند سعی میکردم مثل یک دوست باشم. تمام آموزشها را به شکل خالهبازی به آنها یاد میدادم. با یک چادر کوچک در بالکن خانهای درست کرده بودم. آنجا با هم صحبت میکردیم. چای و شکلات میخوردیم. لابهلایش برای آنها قصه میگفتم و پیامهای آموزشی میدادم. بزرگتر که شدند جدیتر صحبت میکردم. به هر حال چهار تا بچه دارم و غالبا با آنها حرف میزنم.
الان چقدر برایشان وقت میگذارید؟
الان بزرگ شدند، بیشتر برای نوههایم وقت میگذارم. یک روز نبینمشان دلتنگ میشوم. گاهی حتی شلوغ میکنند و مزاحم کار من میشوند. آدم با بچه خودش تکلیفش مشخصتر است. اما نوه هم شیرینتر است هم آدم نمیتواند جدیت برخورد بچههایش را به خرج دهد. اما باز هم با آنها صحبت میکنم. شش نوه دارم که ششمی چند ماهه است. جمعشان میکنم و برایشان قصه میخوانم. معمولا نوهها پدربزرگها را دوست دارند، اما اینها مرا خیلی دوست دارند. حالا نمیدانم محبت دارند یا اینکه من زبان بچهها را بلدم.
از کجا به نوشتن برای بچهها روی آوردید؟ اصلا چطور شد که نویسنده کودک و نوجوان شدید؟
وقتی از روستا به تهران آمدم 11 سالم بود. دو سال اول دور از مادر بودم. با پدرم و عمویم در تهران بودیم و درس میخواندم. بعد مادرم و خواهر و برادرم هم آمدند و تهرانی شدیم. این دو سال شبی نبود که بدون مادرم و فضاهای روستا بخوابم. حتی اندیشهها و خیالبافیها به خوابهایم راه مییافت. وجب به وجب روستا در ذهنم بود. نوعی حس نوستالژیک داشتم. این یکی از عواملی بود که وقتی خیلی به کودکیام فکر میکردم علاقهمند بودم از آن دوران بنویسم. ضمن اینکه من کودکی خوبی داشتم و در فضای قدیمی بزرگ شدم. در فضایی بزرگ شدم که شاعرپرور و نویسندهپرور بود. همان موقع کتاب زیاد میخواندم. حس کردم میتوانم شعر و داستان بگویم. به من میگفتند زبان سادهای داری. میگفتند میتوانی برای کودکان کار کنی. آن موقع اینقدر نویسنده و شاعر نداشتیم. کسی هم نبود ما را آموزش دهد. اما تلقی این بود که زبانم ساده و سهل و ممتنع است. در همان بچگی چیزهایی مینوشتم. کتاب هفته هم در دهه 40 خیلی کمکم کرد برای نوشتن. با علاقه میخواندم.
حالا این روزها اوقات فراغت خودتان را چطور میگذرانید؟
بیشتر وقتم را با کتاب خواندن میگذرانم. خیلی کتاب میخوانم. سوژه خاصی هم ندارم. بیشتر رمان و کتابهای فلسفی هم میخوانم.
ورزش هم میکنید؟
جوانتر که بودم بیشتر ورزش میکردم. الان در حد نرمش و پیادهروی است.
چقدر اهل توجه به سلامتی خودتان هستید؟
در این زمینه هم خیلی تنبلم و هم وسوسه ذاتی دارم که از دکتر میترسم. تا مجبور نشوم دکتر نمیروم.
اهل شبکههای اجتماعی هستید؟
تا حدودی بله، نه به آن صورت که دیگران هستند. در گروهها نیستم و بیشتر ارتباطات فردی دارم.
ارسال نظر