زن دلال، "گرگ بازار" دلار
38ساله است؛ لاغر و قد بلند با لباسهای سراسر تیره. از همان سالی که به بازار ریختند و جمشید بسمالله را دستگیر کردند، وارد بازار شده است.
38ساله است؛ لاغر و قد بلند با لباسهای سراسر تیره. از همان سالی که به بازار ریختند و جمشید بسمالله را دستگیر کردند، وارد بازار شده است. سرمایه کارش را از همان ٥٠میلیون تومانی برداشته است که بعد از طلاق از شوهرش بهعنوان مهریه دریافت کرده بود. زنی با صدای دو رگه که به قول خودش حالا «گرگ بازار شده است». خودش میگوید که پیداکردن کار پارتی میخواهد برای همین است که مردانه به بازار زده است و دلالی دلار پیشه کرده است. زنی که حالا یکه و تنها میان دلالان مرد سبزهمیدان تهران حسابی جلب توجه میکند. زنی که اعتقاد دارد اقتصاد مملکت روی دلالی میچرخد و برای نان در آوردن چارهای جز این وجود ندارد!
سبزهمیدان باز هم روزهای شلوغی را پشت سر میگذارد. دلار مدتهاست ناآرامی میکند و دلالان را به حواشی سکوی روبروی بازار طلا و جواهر کشانده است. گروههای چند نفری و کوچک با هم گفتوگو میکنند و گاهی همهمه میشود و بحث بالا میگیرد.
بحثهای داغ دلالان برای رهگذران جالب است. چند دقیقهای میایستند و با دقت تماشا میکنند و وقتی چیزی دستگیرشان نمیشود، راهشان را پیش میگیرند و میروند. نهایتش میپرسند دلار امروز چند است؟ گران میشود؟... البته دلالان هم که به این پرسشهای تکراری عادت کردهاند؛ چندان عابران را جدی نمیگیرند. لابهلای جمعیت دلالها، زنی با لباسهای سراسر تیره ایستاده است و کاغذ کوچکی به دست دارد و با فریاد حرف میزند. همهمه آنقدر زیاد است که نمیتوانی متوجه شوی دقیقا چه میگویند؟ به زن نزدیک میشوم، بیتوجه از کسی که پشت خط است میپرسد ٣ تا ٤٥؟ نمیدانم چه پاسخی میشنود که خطاب به دیگری میگوید: ٣ تا ٤٨...
گویا معامله انجام نمیشود و کناره میگیرد. از کیف کوچکی که روی شانه دارد، بطری آب معدنی را در میآورد و سر میکشد. سلام میکنم. جواب میدهد: بله؟ میگویم میخواهم وارد این کار بشوم، سخت است؟
لبخند میزند و میگوید: لِم (قلق) دارد....
میپرسم چند سال است این کار را انجام میدهی؟
می گوید از سال ٩١ همان موقع که بازار به هم ریخت.
و پشت بندش توضیح میدهد: اول سود خوبی به دست آوردم اما طمع کردم و دلارها را نفروختم، یکباره ٣٠میلیون تومان ضرر دادم.
زیر لب غر میزند: چه میدانستم؟ آن موقع تازهکار بودم.
میپرسم: با چه سرمایهای شروع کردی؟
جواب میدهد: طلاق گرفتم، مهریهام را به اجرا گذاشتم. ٥٠میلیون تومان گرفتم و قرار شد ماهی دو سکه بدهد. سکهها را هم دستمایه کارم کردهام.
بدون آنکه چیزی بپرسم، علت طلاقش را توضیح میدهد و میگوید: خیانت میکرد. من هم دست دو تا بچهام را گرفتم و رفتم که هر غلطی دلش میخواهد بکند اما پول درآوردن سخت است.
وقتی میپرسم که مثلا چه سختیهایی؟ ناراحت میشود و میگوید مگر خودت در این مملکت زندگی نمیکنی؟ یا باید پارتی داشته باشی که استخدام بشوی یا خوششانس باشی! الان دکترش هم بیکار است. پسر برادر من ١٠سال درس خواند و الان راضی شده است که با ماهی دو میلیون تومان برود پزشک قطار بشود همان هم نصیبش نمیشود. پول اجاره مطب و تبلیغ و مشتری جمعکردن هم ندارد... تازه او دکتر است. ما چی؟
میگویم: برای همین دلال شدی؟
میگوید: مملکت با دلالی میچرخد! شغل درستوحسابی کجا بود؟ میخواستم با مهریهام خانه بخرم و دست بچههایم را بگیرم و به خانه خودم بروم؛ اما دیدم شغل نیست یا اگر هست با درآمدش زندگیام نمیچرخد وارد بازار شدم.
میپرسم: پس کجا زندگی میکنی؟
میگوید: خانه پدرم. البته تصمیم داشتم تا بازار راکد است یک آپارتمان کوچک بخرم ولی باز هم نان به دلار افتاده است و حیف است سرمایهام را کم کنم.
وقتی میخواهم درباره جمله نان به دلار افتادن توضیح بدهد، میگوید دلار ٤هزار تومان شده و باز هم بالا میرود. شاید چون دم انتخابات است قیمت دلار را باز هم پایین نگه دارند اما آبها که از آسیاب افتاد، دلار دیگر رنگ ٣هزار تومان را نمیبیند.
در واکنش به این پرسش که آیا تا به حال دستگیر شده است؟ میگوید: ما خردهپاها را نمیگیرند. کسانی در بازار هستند که روزی ٣٠هزار تا ٥٠هزار دلار معامله میکنند.
با ٤-٣ هزار دلار که چیزی دستگیرت نمیشود. گاهی روزی ٤٠–٣٠ هزار تومان به دستت میآید و خیلی سود کنی ٢٠٠هزار تومان در روز بشود.
می گویم مگر مهریهات ٥٠میلیون تومان نبود پس چرا فقط با ٣هزار دلار کار میکنی؟
و جواب میدهد: همه زندگیام را که یک روز وارد بازار نمیکنم. اینکه چقدر دلار بخری هم فوتوفن دارد که وقتی وارد بازار بشوی، یاد میگیری.
اینجاست که یادش میافتد، گفتهام میخواهم وارد بازار بشوم و نوبت سوال و جواب او میشود. سوالهایش که تمام میشود، از جزییات معاملاتش بیشتر میپرسم. مثلا اینکه ٣ تا ٤٥ یعنی ٣هزار دلار با قیمت ٣هزار و ٩٤٥ تومان. دو رقم اول قیمت دلار را فاکتور میگیرند و تنها دو رقم سمت راست را میگویند. جالب است که در جریان معاملات هیچ دلاری جابهجا نمیشود. معاملات همه روی کاغذ انجام میشود و دلالها مابه التفاوت معاملاتشان را با همدیگر تسویه میکنند و تسویه هم به صورت ریالی و با دستگاههای کارتخوانی انجام میشود که دلالها با خود دارند. اگر معامله با غیردلالها باشد، وضع فرق میکند و آن موقع است که دلالها با یک صرافی آشنا حواله صادر میکنند و دلارها را به مشتری تحویل میدهند.
بیشتر دلالها هندزفری به گوش دارند و خریدوفروشهای بزرگتر را با صرافیهای معتمدشان هماهنگ میکنند. وقت مکالمه با صرافیها که میشود، آنقدر آهسته و به اختصار حرف میزنند که تقریبا هیچ چیز متوجه نمیشوید. آنها اصطلاحات خاص خود را دارند. «شل آمد»، «سفت کن»، ٥٠ به ٣٠ کن و.... جملات کوتاهی که هیچ مشتری ناوارد نمیتواند معنی آنها را به صورت دقیق متوجه شود.
کمی با تلفنش حرف میزند. با همان اصطلاحات خاص بازار دلالها و تلفنش که تمام میشود، میپرسم قیمتهای بازار را چه کسی تعیین میکند؟ میگوید: دلالها و بانکها!
و توضیح میدهد: گاهی بانکها دلار را دیر به بازار تزریق میکنند یا کمتر تزریق میکنند، برای همین قیمتها بالا میرود. خیلی وقتها هم دلالها قیمتگذاری میکنند و صرافیها از دلالها قیمت میگیرند.
گر چه صرافیها حوالی ساعت ١٠ یا ١١ صبح نرخها را روی تابلوهایشان میبرند، اما دلالها زودتر دست به کار میشوند و نرخهای فردا را تعیین میکنند و از ساعت ٨ صبح که بازار هنوز کار خود را شروع نکرده است، این قیمتها روی تابلوهای سنا (سامانه نظارت ارز) که قیمت معاملات ثبتشده صرافیهای مجاز را نشان میدهد، وجود دارد. قیمتهایی که در طول روز معمولا کمتر میشود اما او میگوید که این تمهید دلالها، برای آن است که سطح قیمتهای فردا از رقم خاصی پایینتر نیاید.
آخر گفتوگویمان یادمان میافتد اسم همدیگر را بپرسیم. میگوید اسمش سمیه است و به جز او ٤-٣ زن دیگر هم در بازار دلالی میکنند که البته آنها بیشتر در کار دلالی سکه هستند. میگوید اگر خواستی وارد بازار شوی، من همیشه همین جا هستم.
ارسال نظر