آرزوی بزرگ منصور پورحیدری در فوتبال
هیچ وقت در زندگی ام حسرت نخوردم اما شاید تنها باری که خیلی اذیت شدم بازی مقابل آنیانگ کره جنوبی در جام باشگاههای آسیا بود چون تیمم خیلی سرپا بود و اگر زمین شرایط عادی داشت و باران خرابش نمی کرد، هرگز نمی باختیم. آن بازی واقعا عذابم داد!
منصور پورحیدری زیاد اهل گفت و گوهای بلند نبود و معمولا رسانه ها (چه مکتوب و چه غیر مکتوب) یا از او گفت و گوهای کوتاه می گرفتند و یا اینکه به صورت یادداشت های شفاهی نظرات پورحیدری را منعکس می کردند.
*منصور پورحیدری چطور وارد فوتبال شد؟
زمان قدیم، شرایط مثل الان نبود. فوتبال در زمین های خاکی خیلی جدی دنبال می شد، آنقدر جدی که بازی ها در زمین خاکی دور رفت و برگشت داشت. من هم از یک زمین خاکی در منطقه الهیه فوتبالم را شروع کردم. به همراه برادر بزرگترم به زمین خاکی می رفتم تا اینکه وارد آموزشگاه و مدرسه شدم. فوتبال در آن زمان برای مان خیلی جدی بود مخصوصا در مدارس که مثلا یکی از مربیان ورزش من آقای عزیزاصلی دروازه بان تیم ملی و دارایی بودند. او هفته ای ۲روز تیم ما را تمرین می داد و خیلی جدی با ما کار می کرد. بعد از آن یواش یواش همه چیز برایم جدی شد و من به همراه جلال طالبی وارد تیم دارایی شدم. سال ۴۵ بود که دارایی به دلایلی دیگر باشگاهداری را ادامه نداد و همین باعث شد تا من و آقاجلال به تیم تاج برویم که آن موقع فرزامی هم آنجا بود. بعد از آن بازیکنان دیگری به تیم آمدند، بعد رایکوف آمد و در نهایت تیمی بسیار خوب را شکل دادیم.
*می گفتند شما یکی از بازیکنان محبوب و مورد علاقه رایکوف بوده اید، درست است؟
نه بحث من نبود. همه بچه ها برای رایکوف احترام و ارزش زیادی قائل بودند. فقط من نبودم. اما رایکوف جدا از توانایی های فوتبالی اش، راهنمای خوبی هم در زندگی بود و هم من و هم سایر بچه ها چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم. در واقع او بود که باعث شد من به مربیگری روی بیاورم.
*اولین حضورتان در تمرین تاج را به یاد دارید؟
الان در حال حاضر به صورت دقیق که حضور ذهن ندارم. مرحوم کامبیز جمالی آن موقع جز بزرگترهای تیم تاج بودند. بعد از من پرویز قلیچ خانی، کارو حق وردیان، اکبر کارگرجم و... وارد تاج شدند. سال ۱۳۴۵ بود و درست از همان سال ها این تیم به عنوان تیمی مدعی خودش را مطرح کرد. اتفاقی که ۴ سال بعد از ورود من به تاج برای مردم هم ثابت شد.
*کسب اولین قهرمانی آسیا؛ درست است؟
بله؛ آن تیم خیلی خوب برای قهرمانی جمع شد. بعد از حضور رایکوف، او مهره هایی را که می خواست نگه داشت و در واقع تیمی یکدست را جمع و جور کرد. تیم را خوب تمرین می داد و با آن عالی کار می کرد. هم مربی بود، هم بدنساز و در واقع برای تیم ما همه چیز بود. مثلا من یادم هست که روز بازی فینال با هاپوئل اسرائیل تمرینی با ما کرد که هرگز فراموشش نمی کنم. فرض کنید جمعه بازی داشتیم و باید تمرینی سبک می کردیم و آماده بازی می شدیم اما آن روز ما یکی از محکم ترین و سنگین ترین تمرینات مان را پشت سر گذاشتیم. انگار او می دانست ما دقیقا چه می خواهیم. رفتیم و بازی به وقت اضافه کشیده شد. آن موقع تازه تیم ما راه افتاد. دقیقا یادم هست که اصطلاح "من تو من" تازه به فوتبال آمده بود اما او برای آن بازی به من گفت که یار گوش چپ حریف هر طرفی رفت تو باید با او "من تو من" باشی. ما برای آن بازی با تمرینات ویژه رایکوف خیلی سرحال بودیم و خداراشکر بردیم.
*فکر می کنید پس از رایکوف مربی به فوتبال آمد که مثل او باشد؟
نه اصلا. رایکوف بازیکنان خیلی زیادی را به فوتبال آورد. جوانان بسیاری را به فوتبال معرفی کرد که همه شان هم به تیم ملی رفتند.
*در آن مقطع شما هم ملی پوش شدید؟
اگر درست بگویم سال ۴۸ یا ۴۹ بود که به تیم ملی دعوت شدم. برادران بیاتی، مربی تیم ملی بودند و من هم ۲۵ یا ۲۶ ساله بودم. تیم ملی هم آن موقع برای خودش کیا و بیایی داشت و بردهای شیرینی به دست می آورد و فوتبال ایران در واقع ابرقدرت فوتبال آسیا بود. اما قبل از اینکه درباره تیم ملی صحبت کنم خاطره ای به یادم آمد که دوست دارم برایتان تعریف کنم. مرحوم جانان پور آن زمان مسئول اردوی تیم تاج بود. شب بازی فینال با هاپوئل، رایکوف مثل عادت همیشگی شب های بازی، تیم را جمع کرد تا دسته جمعی برویم قدم بزنیم و برگردیم. رایکوف به مرحوم جانان پور گفته بود که اگر فردا ما ببریم من می آیم وسط زمین می رقصم و اتفاقا بعد از برد این کار را هم کرد و کلی مردم خوشحال شدند. نمی دانم فیلم یا عکسی از کار رایکوف باشد یا نباشد اما او آمد و وسط زمین رقصید. هتل ما برای آن بازی هتل روزولت بود که نزدیک ورزشگاه شیرودی بود. صبح ساعت ۸ که بیدار شدیم دیدیم مردم در حال رفتن به امجدیه هستند. یک ساعت بعد یعنی حدود ساعت ۹ دیدیم همه شان دارند برمی گردند، آن هم در حالی که بازی ساعت ۴ بود، آنجا بود که فهمیدیم ورزشگاه پر شده... بعد از برد تیم ملی مقابل اسرائیل در فینال جام ملتها، فینال جام باشگاههای آسیا برای مردم خیلی مهم بود که خداراشکر به آن رسیدیم.
*کار مربیگری را هم با رایکوف شروع کردید؟
آخرین دوره بازی من سال ۵۴ بود که ما در جام تخت جمشید بودیم و رایکوف آن موقع مربی مان بود. تیم جوانان ما هم زیر نظر او کارش را دنبال می کرد و رایکوف هم از علاقه من به مربیگری خبر داشت. در همان جریان مسابقات بود که من را با خودش به تمرین جوانان می برد تا اینکه یک روز به من گفت بیا و کمک من بشو. وقتی گفت با سر قبول کردم چون مربیگری را دوست داشتم.
* به پس از انقلاب ۵۷ برویم. تاج چطور با تغییر نامش پس از انقلاب مسیرش را ادامه داد؟ و چطور شد که در همه این سالها شما در کنار تیم بودید؟
انقلاب که شد فوتبال مدتی تعطیل بود اما بعد از اینکه دولت جدید مستقر شد، فوتبال هم کارش را شروع کرد. اولین جام بعد از انقلاب، جام اسفندی بود که مرحوم حسین آقا فکری آن را برگزار کرد. بعد از رفتن رایکوف و آمدن جگیچ ما تاجی ها کنار هم کارمان را دنبال کرده بودیم و از هم جدا نشده بودیم. هر وقت زمینی گیر می آوردیم تمرین می کردیم تا شرایط بدنی بازیکنان دچار افت نشود. ضمن اینکه همان زمان زمزمه ها و شایعاتی به وجود آمد که می خواهند تاج را منحل کنند. ما هم دنبال این بودیم تا بدانیم بالاخره تکلیف ما چه می شود. در همین بین بود که قرار شد اولین جام با نام جام اسفندی برگزار شود. جلسه ای توسط تیم تهرانجوان درباره برگزاری مسابقات گذاشته شد. من هم به آن جلسه رفتم، در را که باز کردم دیدم میزها پر است و همه به من نگاه کردند و پرسیدند برای چه به اینجا آمده ای؟ گفتم خب تیم ما هم می خواهد در این مسابقات باشد، تیم تاج! همه هاج و واج به من نگاه کردند و گفتند شما اجازه ورود نداری چون دیگر تاجی وجود ندارد.
باشگاه را منحل کرده بودند؟
همانطور که گفتم خودمان هم حدس زده بودیم و چیزهایی شنیده بودیم اما خب جبهه ای علیه تیم تاج و مدیرعامل آن زمانش گرفته شده بود و می دانستیم کار از کجا نشات می گیرد. باورتان نمی شود در آن جلسه هماهنگی کلی خجالت کشیدم و بیرون آمدم. سعی کردم آرامشم را حفظ کنم و فکر کردم و دیدم که تنها شانس من این بود که آقای عنایت الله آتشی می تواند کاری برای ما انجام دهد. شانس ما این بود که آقای آتشی کارمند سازمان تربیت بدنی و مسئول باشگاه بود و می دانستم که او هم نمی خواهد باشگاه منحل شود. بلافاصله پیشش رفتم و قرار شد نامه ای بنویسد تا از سوی سازمان تربیت بدنی وقت، تیم ما را برای ورود به مسابقات معرفی شود. سازمان اگر دستور می داد ماجرا حل می شد. فهمیدیم که مشکل نام تیم است و البته مدیر تیم.
بیشتر مشکل نام تیم بود دیگر...
خب ما متوجه شدیم که با توجه به فضا نمی توانیم با نام تیم تاج معرفی شویم و دو- سه گزینه برای نام تیم در نظر گرفتیم. استقلال، آزادی و یک نام دیگر بود...(کمی فکر می کند)
یادتان نمی آید؟
نه متاسفانه، در مورد نام سوم حضور ذهن ندارم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که اسم تیم استقلال باشد.
شما و آقای آتشی تصمیم گرفتید؟
بله وقت نبود. با نام تیم استقلال معرفی شدیم و رفتیم و وقتی معرفی نامه سازمان تربیت بدنی بود دیگر نمی توانستند ما را وارد بازی ها نکنند. علی جباری هم آن موقع با من بود و خیلی کمکم کرد، سایر بچه ها هم که جای خود دارند... فروردین یا اردیبهشت ۵۸ بود که وارد مسابقات شدیم و چندان هم خوب نتیجه نگرفتیم ولی توانستیم خودمان را تثبیت کنیم. مهم این بود که تیم کارش را دامه دهد. بعد هم یک بازی دوستانه برای ما گذاشتند مقابل پرسپولیس برای یادبود ایرج دانایی فر... یک بر صفر جلو بودیم که تماشاچی ها به زمین ریختند و بازی نیمه تمام ماند.
* اولین برد استقلال در دربی هم در با سرمربیگری شما رقم خورد، درست است؟
بله؛ اولین دوره لیگ باشگاه های تهران سال ۶۱-۶۲ بود. من سرمربی استقلال بودم. برای آن بازی ۱۲۰ هزار تماشاگر به ورزشگاه آمده بودند و ۲۵هزار نفر هم بیرون مانده بودند. آن اولین دربی رسمی بود و ما با گل پرویز مظلومی توانستیم در آن پیروز شویم. فیلم بازی هم هست و تلویزیون هم بارها صحنه هایی از بازی را نشان داده است. ناصر حجازی هم آن موقع گلر تیم مان بود. تیم ما جان گرفته بود و همان سال هم قهرمان شدیم. آن بازی دربی هم واقعا خاطره انگیز بود؛ جمعیت حتی دور پیست کنار چمن هم نشسته بودند و نیمکت ها هم آن زمان پشت دروازه ها بودند اما آنقدر ازدحام جمعیت زیاد بود که جا برای نشستن نبود. آنقدر شرایط عجیب بود که ناصر حجازی جلو رفت و گفت با این شرایط نمی شود فوتبال بازی کرد، درست یادم هست که با شیلنگ آب، مردم را از زمین چمن و اطراف بیرون می کردند تا بازی شروع شود. چند بار کاپیتان ها پشت بلندگو رفتند و از مردم خواهش کردند که اجازه دهند ادامه بازی انجام شود. در جریان آن بازی، ۲ یا ۳ بار بازی قطع شد اما انصافا بازی خوبی از کار درآمد چون همه مان تصمیم داشتیم موفق باشیم آن هم در کنار هم. این با هم بودن نتیجه داد و تا سال ۷۰-۶۹ هم ادامه داشت که نتیجه واقعی اش شد قهرمانی آسیا.
*استقلالی ها می دانند منصور پورحیدری برای استقلال چه کارهایی کرده، خیلی ها می گویند او حتی از جیب خودش برای تیمش خرج کرد...
من به خاطر عشقم به استقلال هر کاری توانستم کردم. آن اوایل یعنی بعد از انقلاب برای اینکه تیم شکل بگیرد هزینه کردم اما برایم مسئله ای نبود چون می خواستم استقلال موفق باشد. من می خواستم آن تیم پا برجا بماند و خداراشکر قهرمانی آسیا همه آن خستگی ها را از تنم بیرون کرد. همه آنچه از قهرمانی ها می خواستم با این تیم به دست آورده بودم و به خاطر همین اواخر سال ۷۰ به آقای کاظم اولیایی گفتم دیگر نمی کشم و می خواهم بروم.
*قهرمانی آسیا اتفاق بزرگی در تاریخ استقلال بود؛ روایت این افتخار از دید منصور پورحیدری چطور است؟
آن تیم اگر خوب بود و قهرمان شد به خاطر همدلی اعضایش بود... سال ۶۹ ما قهرمان ایران شدیم. در بازی آخرمان ۲ بر یک پرسپولیس را بردیم، فینال بازی های آسیایی به سال ۷۰ موکول شد. جگیچ فوتبال سرعتی را به ایران آورده بود و ما هم با آن تیم روش جگیچ را ادامه دادیم. مثلا یادم هست که بازی مقدماتی ما با السد قطر بود. تیمی که آن موقع مجید نامجومطلق و ابراهیم قاسمپور در آن بازی می کردند. آنجا یک بر یک شدیم. در بازی برگشت در ایران که اتفاقا روز عاشورا انجام شد و ما سیاهپوش بودیم یک بر صفر بازی را بردیم. برنامه داشتیم برای قهرمانی و موفقیت... ما باید برای بازی فینال در هوای بارانی مهرماه به بنگلادش می رفتیم. در راستای برنامه ریزی هایمان، آقای کاظم اولیایی که آن موقع سرپرست باشگاه بود جایی را در نزدیکی ساری پیدا کرد، جایی در ۱۳ کیلومتری ساری آن هم وسط یک جنگل. یک هتل خیلی شیک آنجا بود. این هتل شیک مخصوص مهندس هایی بود که در پروژه های آن زمان شمال کار می کردند. یک زمین چمن هم کنار هتل بود. رفتیم و دیدیم که این دقیقا همان جایی است که ما لازم داریم. بازیکنان ما آن موقع ساعت ۷صبح را هرگز ندیده بودند چون فوتبالیست ها معمولا صبح ها دیر بیدار می شود. ۹ روز آنجا بودیم و هر روز ۷ صبح خودم بالای سر تک تک بازیکنان می رفتم و بیدارشان می کردم. البته دوستانه و در فضایی آرام، نه طوری که فکر کنید(می خندد)...روزهای آخر خودشان راس ساعت ۷ صبح بیدار می شدند و شرطی شده بودند. روزی ۳ جلسه تمرین داشتیم چون می خواستیم قهرمان آسیا شویم و فقط ۹ روز فرصت داشتیم.آن زمان بونژاک مربی بدنساز ما بود و کارش هم خیلی عالی بود. آن سال ما حدود ۷۰ بازی انجام دادیم و در ۶ جام بازی کردیم اما یک مصدوم هم ندادیم. ۳ نوبت تمرین در آن شرایط انجام می دادیم و بازیکنان آخ نمی گفتند. از آنجا به تهران برگشتیم و رفتیم بنگلادش که اتفاقا هوایش مثل هوای اردوگاه ما کاملا بارانی بود. همه را بردیم و در فینال تیم قهرمان دوره قبل که تیمی از چین بود را بردیم. صمد مرفاوی آقای گل شد، ۳ بازیکن ما به لحاظ فنی بهترین شدند. چه روزهایی بود یادش بخیر! با جام برگشتیم. ۳ روز بعد در باشگاه های تهران باید بازی می کردیم. بازی مان گره خورد و یک بر صفر عقب افتادیم. فکر کنید قهرمان آسیا شده بودیم اما وقتی عقب افتادیم مردم علیه مان شعار دادند. البته من درک می کنم چون همه اینها به خاطر علاقه مردم به فوتبال بود.
*اما استقلال دست بردار نبود، سال بعد هم می رفتید که دوباره قهرمان شوید اما این بار به نایب قهرمانی رسیدید...
در آن سال شرایطمان کمی دشوار بود. بعد از حدود ۷۰ بازی به قطر رفتیم. برای دور بعدی بازی های آسیایی تا فینال بالا رفتیم اما بازی فینال را در ضربات پنالتی به الهلال واگذار کردیم. امیر قلعه نویی و نامجومطلق مصدوم شدند، شاهرخ بیانی قبل از فینال اخراج شد اما با همه اینها در فینال گل زدیم، جلو بودیم و حتی اجازه جلو آمدن به حریف ندادیم تا اینکه روی صحنه ای دروازه مان باز شد. بازی به پنالتی کشیده شد و باختیم... آن روز پنالتی زن های ما مثل سرخاب، مرفاوی، حسن زاده و پنالتی هایشان را بیرون زدند. روز عجیبی بود.
*و پس از آن بود که از استقلال جدا شدید...
خسته بودم و از استقلال رفتم. سال ۷۰ که از استقلال رفتم بیژن ذوالفقارنسب هدایت تیم را برعهده گرفت. چندین بازیکن ما از تیم جدا شدند که بیشترش هم به خاطر مشکلات مالی بود. پول هم کم کم وارد فوتبال شده بود و شرایط مثل گذشته نبود.آقای آقامحمدی رئیس هیات مدیره باشگاه خیلی تلاش می کرد تا امکانات برای تیم بیاورد اما باز هم مشکلات وجود داشت. شرایط طوری بود که مثلا یک چک ۲۰ هزار تومانی از صبح در باشگاه بین چند نفر دست به دست می شد. سال ۷۲ بود که به همراه پرویز مظلومی به استقلال اهواز رفتیم. آن تیم در حال سقوط بود. تیم که کمی جمع و جور شد و در لیگ ماند، من برگشتم تهران اما پرویز آنجا ماند و ادامه داد. بعد از آن دیگر جایی نبودم تا سال ۷۴. آمدم کنار استقلال تا سال ۷۵. آن سال آقای فتح الله زاده قرار بود به عنوان اولین مدیرعامل استقلال انتخاب شوند. هنوز سوت پایان بازی ما با نماینده قزاقستان را نزده بودند که حکم ناصر حجازی براس سرمربیگری استقلال صادر شد. شنیده بودم قرار است آقای فتح الله زاده او را به استقلال بیاورد. با آمدن ناصر من کنار رفتم. یک سال و اندی بعد از آن بود که هدایت تیم ملی را عهده دار شدم و با این تیم قهرمان بازی های آسیایی بانکوک ۱۹۹۸ شدیم.
*از استقلال مستقیما به تیم ملی رفتید؟
نه وقتی از استقلال جدا شدم به عنوان مدیر به همراه تیم فوتسال و فرهاد کاظمی به اسپانیا رفتیم. درست یادم است که زمان ریاست داریوش مصطفوی در فدراسیون فوتبال بود. وقتی برگشتم همین آقای عزیزمحمدی و حاج آقا علیپور که مدیران باشگاه فجر شهید سپاسی بودند از من خواستند به این تیم بروم. گفتم اول باید یک بازی این تیم را ببینم. ۲ روز بعد آنها با پاس در تهران بازی داشتند. یک چیزی در آن تیم بود که به من گفت قبول کن، آن تیم ته جدولی بود آن هم تنها با ۲ امتیاز اما پذیرفتم و با پرویز رفتیم شیراز. دوستانم می گفتند دیوانه شده ای که چنین پیشنهادی را پذیرفتی اما من مطمئن بودم اشتباه نکردم. با آنها سفت و سخت کار کردم جوری که آخر تمرین باز هم می گفتند ادامه بدهیم. در نهایت با آن تیم چهارم شدیم و البته ۸۰ درصد از بازیکنانمان هم ملی پوش شدند. فراز فاطمی، علی سامره، داود سیدعباسی، علی انصاریان و ... آن سال واقعا خوب کار کردیم. پرسپولیس را بردیم، همان سالی که استقلال قهرمان شد یعنی سال ۷۶-۷۷. در همین شرایط یکی از مسئولان تیم ملی به سراغم آمد و باشگاه فجر هم قبول کرد که هم آنجا باشم و هم در تیم ملی. خلاصه پرویز را در شیراز گذاشتم تا مداوم آنجا باشد. بعد با تیم ملی در اولین دوره بازی های آسیایی یعنی سال ۹۸ در بانکوک قهرمان شدیم. بعد از بازی های آسیایی آقای صفایی فراهانی ۳ تورنمنت برای تیم ملی تدارک دید که در آنها شرکت کردیم. بعد از جام جهانی بود که آمریکا از ما دعوت کرد به کشورشان برویم. گفتم ما که ترس نداریم، می رویم و بازی می کنیم. ۲ بازی مقابل مکزیک و اکوادور برای ما جور کرده بودند و سومین بازی هم رویارویی با امریکا بود. بازی اول را ۲ بر یک باختیم، دومی را بردیم و رسیدیم به بازی مقابل امریکا. از ۵۰ هزار نفری که برای تماشای بازی آمده بودند ۴۵ هزار نفرشان ایرانی بود. یک بر یک مساوی شدیم و برگشتیم و یک بازی با منتخب آسیا انجام دادیم که ۵ گل زدیم. در همین حین بود که دوباره استقلال و من به سراغ هم رفتیم.
*واقعا چطور می شود که یک مربی تیم ملی را به خاطر باشگاه محبوبش رها کند؟
واقعا شرایط عجیبی بود. روزی در خانه بودم که منشی آقای فتح الله زاده زنگ زد و گفت ایشان با شما کار واجب دارد و لطفا به باشگاه بیایید. من البته آن موقع مدیرفنی استقلال هم بودم. رفتم پیش حاجی و او به من گفت چرا دوباره به استقلال نمی آیی؟ من هم گفتم اینکه چرا ندارد، من الان مربی تیم ملی هستم و قرارداد دارم.اما با این حال به آقای فتح الله زاده گفتم خودت خوب می دانی من در استقلال راحت ترم. بعد هم گفتم اگر می خواهید من دوباره به استقلال بیایم باید آقای صفایی فراهانی را راضی کنید. به خانه برگشتم و شب حدود ساعت ۲۲:۳۰ مشغول تماشای اخبار بودم که ناگهان در بخش ورزشی شنیدم که اعلام کردند منصور پورحیدری سرمربی استقلال شد! تعجب کرده بودم اما با خودم گفتم چطور فتح الله زاده توانسته رضایت صفایی فراهانی را بگیرد؟ صبح اول وقت دوباره به باشگاه رفتم تا حاجی را ببینم. به او گفتم چطور صفایی فراهانی را راضی کردی که گفت من اصلا او را ندیدم! گفتم پس چرا اعلام کردید من مربی استقلال شدم؟ گفت نگران نباش من درستش می کنم. ۴۸ ساعت بعد استقلال با پرسپولیس بازی داشت و هرچه به صفایی فراهانی زنگ می زدیم جواب نمی داد. به جلال طالبی که آن موقع مدیر تیم ملی بود گفتم فراهانی را زود برایم پیدا کن. درست شب بازی آقا جلال به من زنگ زد که صفایی فراهانی می خواهد تو را ببیند. پیش او رفتم و او هرچه دلش خواست البته به صورت دوستانه به من گفت.
عصبانی و ناراحت بود؟
گفت تو مربی تیم ملی هستی ومن چه بدی به تو کردم که چنین کاری کردی؟ اصلا اگر ببازی می دانی چه می شود؟ من هم همه ماجرا را تعریف کردم و او گفت که من هم چون فهمیده بودم قضیه چیست جواب نمی دادم! خلاصه من به اردوی تیم برگشتم. فردای آن روز قبل از سوت آغاز بازی از بلندگوی ورزشگاه اعلام شد که پورحیدری از هدایت تیم ملی کنار گذاشته شد و جلال طالبی به جای وی انتخاب شد. همانجا بود که بزرگترین ضربه به تیم ما زده شد تا نتیجه را هم با ۲ گل به حریف واگذار کنیم. من به استقلال وابسته بودم و نسبت به آن احساس مسئولیت می کردم و وقتی هم این موضوع اعلام شد دیگر کاری نمی توانستم بکنم. تیم هم آن موقع در جدول شرایط خوبی نداشت اما همه توان مان را گذاشتیم برای جام حذفی که در آن به قهرمانی برسیم. سال بعد آن هم قهرمان شدیم اما سال بعد در اولین دوره حرفه ای لیگ بازی ملوان را از دست دادیم و داستانهایش را می دانید.
*نمی خواهید در مورد اتفاقات آن روز صحبت کنید؟ الان حسرت آن روز و آن شرایط را نمی خورید؟
دوست ندارم هیچ وقت در مورد آن روز و بازی مقابل ملوان در انزلی حرف بزنم. حسرت هم به خاطر خودم نمی خورم بلکه به خاطر مردم ناراحتم چون آنها در آن روز خیلی اذیت شدند. الان هم اگر در موردش حرف بزنم هم خودم اذیت می شوم و هم مردم. بعد از آن بود که از استقلال جدا شدم و امیر قلعه نویی آمد و خداراشکر تیم هم در جام حذفی قهرمان شد.
*بعد از این اتفاقات به نظر این بار جدایی تان از استقلال زمان بیشتری را به خود اختصاص داد.
چند سالی بیشتر در لیگ یک بودم یعنی از سال ۸۰ تا ۸۸. سرم گرم بود تا اینکه مظلومی سرمربی استقلال شد. او و فتح الله زاده از من خواستند به عنوان مدیرفنی به استقلال برگردم که در نهایت کار سرپرستی هم به من داده شد. یک سال خیلی سخت را پشت سر گذاشتیم که یک نایب قهرمانی نصیب شمان شد که البته اگر کمی دقت می کردیم به قهرمانی می انجامید.
*منصورخان کدام قهرمانی بیشتر به خودتان چسبید؟
همه قهرمانی ها برای من باارزش بود چون مردم به واسطه آن خوشحال می شدند. پرویز هم در این راه خیلی به من کمک کرد و همچنین مدیریت تیم. واقعا بعد از اینکه پرویز قرار شد دیگر بازی نکند چون با او راحت بودم و خودش هم علاقه مند، خیلی خوب با هم کار کردیم و البته او بیشتر من را تحمل می کند چون من کمی سختگیرم و شاید غر هم میزنم اما چون خیلی صادقانه با هم کار می کنیم هیچگاه از بابت مسئولیتی که به هم می سپردیم نگرانی نداشتیم.
*قشنگترین لحظه زندگی ورزشی منصور پورحیدری چه زمانی بود؟
قهرمانی ها همیشه برای من ارزشمند بودند اما قهرمانی آسیا در سال ۷۰ برایم چیز دیگری بود. عسل تازه به دنیا آمده بود. علی و عسل و همسرم خیلی کمکم کردند اما هرچه بود تلاشم برای تیمم و کشورم بود و می دانم که آنها هم مثل من از قهرمانی ها لذت می بردند.
*شما پرافتخارترین عضو باشگاه استقلال هستید. هم با پیراهن استقلال قهرمان آسیا شده اید و هم سرمربی استقلال بوده اید و جام قهرمانی را بالای سر برده اید، این لقب و این عنوان برای تان چقدر مهم است؟
من به این عنوان افتخار می کنم اما هر وقت این حرف را می شنوم، می گویم در این کار گروهی همه دخیل بوده اند. هر آنچه من تا به حال داشته ام حاصل کار گروهی بود و من به گروه هایی که با آنها کار کردم افتخار می کنم. یک تیم موفق شامل مجموعه ای موفق در کنار خانواده ای صبور بوده اند که باعث شدند من بتوانم این مقام ها را به دست بیاورم. خانواده ام در این راه واقعا من را تحمل کردند و من از این بابت شانس بزرگی داشتم چون هم من را درک کردند و هم اینکه همسرم در بزرگ کردن بچه ها واقعا در حق من لطف کرد چون همیشه تنها بود. اینکه به هر حال پرافتخارترین مرد استقلال هستم و البته ۷ سال رکورد شکست نخوردن مقابل پرسپولیس را هم دارم به خاطر خوشحالی مردم برایم افتخارآمیز است.
*و سوال آخر؛ منصورخان با این همه افتخار و موفقیت حسرتی هم به دل دارید؟
هیچ وقت در زندگی ام حسرت نخوردم اما شاید تنها باری که خیلی اذیت شدم بازی مقابل آنیانگ کره جنوبی در جام باشگاههای آسیا بود چون تیمم خیلی سرپا بود و اگر زمین شرایط عادی داشت و باران خرابش نمی کرد، هرگز نمی باختیم. آن بازی واقعا عذابم داد!
ارسال نظر